مرتضی میرحسینی| از اندک نویسندگانی است که تقریبا همه دنیا حداقل نامش را شنیدهاند و داستانهایش بیشتر از هر نویسنده دیگری – جز آگاتا کریستی – به زبانهای مختلف ترجمه شده است.
در ایران با داستانهایی مثل «سفر به مرکز زمین» (۱۸۶۴)، «بیست هزار فرسنگ زیر دریا» (۱۸۷۰) و «دور دنیا در هشتاد روز» (۱۸۷۲) مشهور است. به جز اینها، درباره ژولورن که امروز سالروز تولد اوست چه میدانیم؟ اینکه بزرگترین فرزند خانوادهاش بود و سه خواهر و یک برادر کوچکتر داشت.
اینکه پدرش مردی سنتی و پایبند به عقاید جدی مذهبی بود و او را به یکی از مدارس کاتولیکی فرستاد. اینکه مقاطع بعد تحصیل را نیز در مدارس دینی طی کرد. تا سالها مذهب برایش مسالهای جدی بود و حتی سایه آن بر نخستین کوششهای او برای نوشتن – که داستانی به نام «یک کشیش در ۱۸۳۹» بود – نیز سنگینی میکرد.
اینکه حوالی ۲۰ سالگی و متاثر از ویکتورهوگو به سمت نویسندگی کشیده شد، اما پدرش با این تصمیم او مخالفت کرد و به او دستور داد که این خیالبافیها را کنار بگذارد و برای داشتن شغلی آبرومند و آیندهای مطمئن در رشته حقوق تحصیل کند.
ژولورن چارهای جز تمکین از دستور پدرش نداشت. به پاریس رفت و در مدرسه حقوق ثبتنام کرد. آن زمان دوری از نانت برایش ضرورت داشت، چون دختر عمویش – که او بسیار دوستش داشت – با مرد دیگری ازدواج کرده و قلب او را شکسته بود. البته سال بعد که برای دیدن خانوادهاش به نانت برگشت، دوباره عاشق شد و برای دلبر جدیدش شعرهایی هم نوشت.
دختر هم ژولورن را انتخاب کرده بود، اما اینبار نیز خانواده دختر با ازدواجشان مخالفت کردند. مخالفت کردند زیرا آیندهای امیدوارکننده برای این دانشجوی رشته حقوق که شعر مینوشت و گاهی از علاقهاش به ادبیات میگفت، نمیدیدند. این دختر هم چندی بعد با مرد دیگری ازدواج کرد. ژولورن افسرده و حتی دورهای کوتاه الکلی شد.
میگویند رگههای این تجربیات تلخ در داستانهای «استاد زاخاریوس» (۱۸۵۴) و «شهری روی آب» (۱۸۷۱) و «ماتیاس سندروف» (۱۸۸۵) وجود دارد. ورن از جامعه و محیط نانت متنفر شد و پاریس را برای ادامه زندگی انتخاب کرد. او نیمههای قرن نوزدهم، در دوره ناآرامیهای منتهی به انقلاب ۱۸۴۸ پاریس در آن شهر بود و سرنگونی لویی فیلیپ و کشمکشهای قبل و بعد آن را از نزدیک به چشم دید.
در نامههایی که از پاریس برای «پاپای عزیز» مینوشت درباره مشاهداتش صحبت میکرد. بهواسطه چند آشنای خانوادگی به محافل ادبی پاریس راه یافت و چند دوست نویسنده و ناشر برای خودش دست و پا کرد. با خانواده دوما همنشین شد و به کمک دومای پسر، توجه و محبت دومای پدر را جلب کرد. همچنین پییر ژول اتزل را پیدا کرد که آن زمان ناشر آثار ویکتورهوگو، ژرژ ساند و اونوره بالزاک بود.
سال ۱۸۵۷ ازدواج کرد و برای تامین خانوادهاش به کارهایی تن داد که دوستشان نداشت، اما از هر فرصتی برای نوشتن استفاده میکرد. نویسندگی هر روز برایش جدیتر میشد، اما مخالفتهای پدرش همچنان با همان شدت گذشته ادامه داشت.
پدرش گفت «ادبیات را رها کن و به حرفه وکالت بچسب»، اما او در پاسخ نوشت «فقط به ادبیات فکر میکنم.» پدرش در نامه بعدی دوباره اصرار کرد، اما او تصمیم خودش را گرفته بود. به پدرش پاسخ داد «آیا حق ندارم چیزی را که دوستش دارم دنبال کنم؟
من میدانم که هستم و از زندگی چه میخواهم.» در دوره آزمون و خطا، چند داستان ناموفق نوشت و همزمان مطالعات گستردهای را درباره جغرافیا و کشفیات علمی آغاز کرد. چند طرح داستان به اتزل پیشنهاد کرد و ناشر هم یکی از آنها را پسندید.
ژولورن آن را کامل کرد و داستان سال ۱۸۶۳ با عنوان «پنج هفته با بالن» منتشر شد. این نخستین داستان مهم و موفق ورن بود. تا ۱۹۰۵ عمر کرد و اکنون بیشتر از ۶۰ داستان از او باقی مانده است.