آن کسی که اهل سیاست است میداند که منظور چیست. عنصر کشش در بازی بازیگران به اندازه نیست. نقش جمشید هاشمپور درنیامده است.
در نهایت تصمیم بر این شد که جشنواره در ماه مه برگزار نشود، اما در نخستین فرصت شماری از فیلمهای برگزیده در یک «جشنواره کوچک» اکران شوند.
البته خردهپیرنگهای اضافهای همچون سکانس منتزع و تکافتاده گورستان و افاضات خواهر سپیده یا حضور بیکارکرد خواهر مسعود، از امتیازات فیلم کاسته است.
داستان فیلم با گم شدن شمس شروع میشود، به درخواست “مولانا” از سلطان عزالدین کیکاوس،ماموری به نام اسکندر بیگ وظیفه پیدا کردن شمس را بر عهده میگیرد. در مراحل پرسوجو و تحقیقات اسکندر بیگ، مشاهده میکنیم که پسر کوچک مولانا یعنی علاءالدین محمد به علت خصومتی که با شمس داشته، یکی از مظنونین اصلی این ماجرا است.
پس این مساله نشان میدهد که پایین آوردن هزینههای تولید فیلم چقدر میتواند به شکوفایی اصل سینما کمک کند و نیروهای تازهنفس با اندیشههای رو به جلو را وارد این عرصه کند.
نوید دانش در دوئت دست روی چالشهایی میگذارد که اگر داستانش دچار این مشکل نبود میتوانست حاصل به مراتب تماشایی تری داشته باشد.
به گفتن حقیقت اصرار دارد، حتی اگر کاملا به ضررش تمام شود و آن هم وقتی که میتواند با پنهانکاری آن مسیری که باب دلش است و برایش خوشایند، پیش ببرد. انگار پدرش تازه مرده است و نسبتش با مرگ هم بسیار عقلانی است.
مردی که از خیانت همسرش بسیار شاکی است، اما در عمل هیچ واکنشی ندارد و شخصیت این نقش در ذهن مخاطب شکل نمیگیرد که آیا انسانی بیعمل یا کنشگر است.
دوئت تجربه اول نوید دانش است. در یک کلام میتوان گفت برای کار اول یک فیلمساز، فیلم خوبی است، اما اگر واقعبین باشیم، فیلم کاستیهای قابل توجهی دارد، اما این کاستیها از جنسی نیستند که فیلم را به یک فیلم بد تبدیل کند.
ترومای روانی آبان به جهت سقط فرزندش در ۲۰ سال قبل و اختلال فوبیای ارتفاع او نیز از موارد مهمی است که فیلمنامهنویسان به راحتی و بدون جرح و تعدیلی مناسب از کنار آن گذر کردهاند.
اولین مشکل بیحسی موضعی این است که دوتایی باران کوثری و پارسا پیروزفر به هیچ عنوان کنار سهتایی سهیل مستجابیان حبیب رضایی و حسن معجونی قرار نمیگیرد.
محسن در این فیلم علاوه بر نقش جدی، نقش اول را نیز ایفا کرد. او در فیلمهای طنزی که بازی کرده بود، کارهای خوبی داشت. او در خیلی از صحنهها به من کمک کرد و خروجی آن نقشی شد که بر روی پرده آمد.
در هسته کلیدی داستان فیلم، جلال (حبیب رضایی) قرار دارد که پس از باخبرشدن از ازدواج بیخبر خواهرش ماری با شاهرخ، سراغ دوستش بهمن رفته تا با همراهی یک راننده تاکسی به نام ناصر، جمع عجیبوغریبی را تشکیل دهند.
بر خلاف این خلاصه داستان، شخصیت کلیدی فیلم یک پیرمرد کارگر است که گاهی او را میبینیم. طراحیهای صحنه و لباس این فیلم به شدت دیدنی است و نباید از آنها غافل بشویم. رنگهای آبی نفتی و سبزآبی در فیلم غالب است که فضایی اوهامگونه ساختهاند.