اکسیژن خونم ۸۰ بود. بیماری زمینهای ندارم و در طول عمرم دخانیات مصرف نکردهام و اهل ورزش هستم. خلاصه این که از ۹ شب تا ۴ صبح در اورژانس بیمارستان بستری بودم تا یکی از تختهای بخش آی سی یو خالی شد. دوباره اسکن ریه دادم ولی پزشکان حتی تا بعد از ترخیص به من نگفتند چند درصد از ریهام درگیر شده. میدیدم که کادر درمان تحت فشار هستند و هر لحظه بیمار کرونایی جدیدی به اورژانس منتقل میشود. ۸ روز در آی سی یو بستری شدم. روز اول و دوم را به یاد دارم اما روز سوم بیهوش بودم. روز سوم که مصادف با اربعین بود آن قدر حالم بد بود که میشنیدم پزشکان میگفتند رفتنی هستم. بازگشتم به زندگی واقعاً معجزه بود.»وقتی کد ۹۹ اعلام میشود یعنی بیمار دچار ایست قلبی تنفسی شده و اگر احیای قلبی جواب ندهد دیگر برای همیشه از مرز زندگی عبور کرده است. کادر درمان با همه وجود تلاش میکند اما به خاطر حجم بالای بیماران و وضعیت وخیمشان رسیدگی به همه آنها سخت و دشوار است. محمد این روزها در حال گذراندن دوران نقاهت است و میخواهد بعد از بهبودی با یک سبد گل از کادر درمان بیمارستان لقمان حکیم قدردانی کند: «آنها از جان مایه میگذارند. چند برابر گنجایش آی سی یو بیمار بستری بود. شاهد مرگ بیمارانی بودم که شاید تا لحظه آخر فکر نمیکردند کارشان به اینجا برسد. علاوه بر آن به خاطر بستری شدن در آی سی یو و شرایطی که داشتم فوبیای فضای بسته گرفتم و وقتی به دستشویی و حمام میروم میترسم اکسیژن تمام شود.»محمد تا ته خط کرونا رفته و خستگی و بیتفاوتی مردم را عامل اصلی گسترش این بیماری میداند: «تصور خیلی از مردم از کرونا اشتباه است و شاید یکی از دلایل آن اطلاعرسانی بد و ساده نشان دادن این بیماری در پیک اول بود. به نظرم باید مردم را با هشدارهای جدی نسبت به این ویروس حساس کرد و گفت که انتهای این بیماری خطرناک چیست. سرعت این بیماری در افراد سالمند زیاد است و خیلی زود تسلیم این ویروس میشوند.»
زینب هم با ۳۰ درصد درگیری ریه در بیمارستان شهدای تجریش بستری شد. او با وجود گذشت یک ماه هنوز تنگی نفس دارد: «همه چیز با یک تب و لرز شروع شد و متأسفانه چند باری که به پزشک عمومی مراجعه کردم تشخیص سرماخوردگی دادند ولی وقتی شرایط جسمیام بدتر شد به بیمارستان شهدای تجریش رفتم و بعد از سی تی اسکن مشخص شد ۳۰ درصد ریهام درگیر شده است. ۴۰ سال دارم و بیماری زمینهای هم ندارم. بشدت هم پروتکلهای بهداشتی را رعایت میکردم اما به دلیل کارم که در اتاق اصناف است و با مردم سروکار دارم به کرونا مبتلا شدم.اورژانس که بستری شدم وضعیت بسیار بدی بود. تعداد مریضها هر ساعت بیشتر میشد و تخت خالی نبود. تعداد جوانها خیلی زیاد بود. یادم هست جوانی که راننده تاکسی بود میگفت وقتی مسافر ماسک نمیزند ما باید تاوان بدهیم. سرفه و نفس تنگی و ناله بیماران اورژانس را پر کرده بود. سرپرستار اورژانس با وجود ابتلا به کرونا و تب بالا باز هم به بیماران رسیدگی میکرد. یکی از بیماران بد حالی که توسط اورژانس به بیمارستان منتقل شده بود مقابل چشمان من تشنج کرد و از دنیا رفت. دیدن این صحنه اثر بدی در روحیه همه گذاشت. بعد از انتقال به بخش فقط به خوب شدن فکر میکردم. تخت روبهروی من زن ۴۲سالهای بود که وضعیت عمومی خوبی داشت؛ من به دلیل نفس تنگی زیاد نمیتوانستم راه بروم ولی او میتوانست اما روز بعد فوت کرد. دکتر میگفت ناامیدی و ترس باعث مرگ او شده. امید و روحیه تنها چیزی است که میتواند به بیمار کمک کند. اطرافیان و دوستانم عکس مرا در صفحات شخصیشان گذاشته بودند و از همه خواسته بودند دعا کنند. این کار آنها بیشتر مرا نگران میکرد. پیغام میدادم حالم خوب است و کرونا را شکست میدهم. همسرم و دختر و پسرم هم مبتلا شدند و در آن لحظات به خودم فکر نمیکردم. بعد از ۹ روز مرخص شدم و هنوز هم با عوارض این بیماری دست و پنجه نرم میکنم.»او که این روزها برای معاینه به بیمارستان شهدای تجریش میرود از دیدن حجم بالای بیماران بدحال دلش برای کادر درمان میسوزد و نمیداند چطور به مردم هشدار دهد که فاصله مرگ و زندگی مثل یک تار مو باریک است.»