به بهانه انتخابات آمریکا میخواهیم در مورد سویه رسانهای شدن استقلال و وابستگی یک کشور صحبت کنیم، آیا میشود گفت مخاطب ایرانی و رسانههای داخل بیش از حد تحت تاثیر انتخابات آمریکا قرار گرفتهاند و دلیل این امر را چطور میشود تحلیل کرد؟
شاید الان سند و مدرک زیادی برای تعمیم نداشته باشیم اما من یک هفته قبل از انتخابات حدود پنجاه روزنامه را که از سه نوع دولتی، حزبی و تجاری-تبلیغاتی بودند، بررسی کردم تا ببینم سوژه اصلی آنها از بین سه موضوع پراهمیت روز سیزده آبان کدام است، سوژه سیزده آبان و تسخیر سفارت آمریکا در پنج روزنامه حتی به عنوان خبر اصلی مطرح نشده بود این در حالی است که در سالهای قبل از چند روز پیش از سیزده آبان این اتفاق بسیار پررنگ پوشش داده میشد. خبر مهم بعدی ولایت حضرت محمد(ص) بود که آن هم تنها در بیست روزنامه به عنوان خبر اصلی کار شده بود اما بلااستثنا خبر انتخابات آمریکا در همه روزنامههای چپ، راست و میانهرو خبر اصلی بود. همین میزان توجه در خبرگزاریها و رسانهی داخلی نیز قابل رویت بود. اگر بخواهیم این رخداد را تحلیل کنیم؛ مسلما یک عامل نخواهد داشت. یکی از عوامل از زاویه دید رسانهای به وابستگی رسانهای ما برمیگردد. رسانههای ما – از همه مدلها- تحت تاثیر برجستهسازی بیرون مرزها هستند یعنی رسانههای مسلط بینالمللی ناخودآگاه میگویند چه چیزی باید دستور کار باشد و چه چیزی نباید باشد. در رسانههای برونمرزی فقط مساله انتخابات آمریکا بود. به عنوان نمونه بیبیسی چهار یا پنج خبرنگار ویژه در کشور آمریکا دارد که هزینه زیادی طلب میکند و اینکه قسمت فارسی بیبیسی مستقلا چندین خبرنگار به آمریکا اعزام کرده که خبر را برجسته کند. متاسفانه سلطهی رسانهای جهان بر ما حاکم است و ما تحت تاثیر دستور کار رسانههای برونمرزی هستیم. اما در سیاست هم ما جوری رفتار کردهایم که سرنوشت اقتصاد و وضعیت اجتماعی ما تا حدودی گره خورده است به سرنوشت انتخابات آمریکا، چیزی که شاید چهل سال پیش تصورش را هم نمیکردیم. چیزی که در آرمانهای نسل انقلاب دنبال میشد اول واژه استقلال بوده بعد آزادی و بعد جمهوری اسلامی. احتمالا پاسخ چرایی اتفاق افتاده را باید در رفتار سیاسی مردم ایران دنبال کرد نه در قدرت آمریکا یعنی دولتمردان ما در داخل ایران نتوانستهاند جامعه را به سمتی هدایت کنند که ما مشارکت سیاسی بالا یا بهطور کلی ضریب همدلی بالا داشته باشیم.آخرین آمار مشارکت سیاسی در ایران را اگر اسفندماه در نظر بگیریم، شاهد هستیم پایینترین میزان مشارکت سیاسی را در چهل سال گذشته داشتهایم به خصوص در شهرهای بزرگ.این پایین بودن مشارکت یک نوع نارضایتی را نشان میدهد و در واقع مردم دنبال یک جور امید هستند و در نتیجه منبع اطلاعات میشود رسانه اما رسانه داخلی دایره بازی را کوچک گرفته است، میزگرد و صدایی که در رسانه داخلی ما منعکس میشود خیلی محدود است و در نتیجه بخش زیادی از جمعیت را در خودش جا نمیدهد از نظر بازنمایی صدای مردم.یکی از دلایل جذب مردم برای دنبال کردن انتخابات آمریکا همین جذابیت و هیجان رقابت دو حزب است که گاهی به مسابقه اسبدوانی تشبیه میشود که در انتخابات داخلی آن را نمیبینند، شاید در ریاست جمهوری در حد محدود باشد اما در مجلس و شوراها به هیچ عنوان قابل رسانهای شدن نیست. رسانه داخلی هم نقش بسیار منفعلی دارد در مقابل آن فضای مجازی را داریم که بدون اینکه دولت حاکم در ایران بداند چه اتفاقی در حال رخ دادن است، کار خودش را میکند و در نسل زیر چهل سال مسیر مصرف رسانه را عوض میکند.
با توجه به تحولات در حوزه دیپلماسی و به خصوص دیپلماسی عمومی؛ استقلال چگونه بازتعریف میشود؟
مفهوم استقلال در پنجاه سال پیش به مرزهای جغرافیایی محدود میشده است و مداخلات سیاسی به معنی تعیین مسئولان سیاسی و وابستگی معنا میداد اما امروز چنین نیست و استقلال در حوزه اقتصاد و صنعت رنگ باخته است.چهل سال پیش ما واژهای داشتیم که در ترجمان استقلال میگفتیم «خودکفایی» این مفهوم در صنعت بیمعناست که شما یک کشور باشی که در همه چیز خودکفا باشید.اقتصاد به دنبال مزیت نسبی است مثلا چون ما کمبود آب داریم نمیتوانیم در کشاورزی صادرکننده باشیم. مثلا تحت تاثیر همین مفهوم خودکفایی که بیست سال قبل از انقلاب هم مطرح شده و به خاطر یک غرور ملی وابسته به آن؛ صنعت خودرو ملی را راه اندازی کردیم.
به غرور ملی اشاره کردید مفهومی که گاهی به تولیدات یک صنعت گره میخورد و گاهی در دفاع از مرزها تعریف میشود و در دوران اخیر نیز با مسابقات ورزشی سنجیده میشود. غرور ملی دقیقا چیست و چه کارایی دارد؟
در انقلاب ما دنبال این نبودیم که تحصیل رایگانمان را بدهیم، تحصیل پولی داشته باشیم. ما آرزویمان این بود که مثل کشور سوئد شویم. ما دنبال این نبودیم که درمان تجاری خصوصی داشته باشیم، این شکاف طبقاتی جزو آرمانهای ما نبوده است. حالا فرض کنید همه این اهداف را از مردم بگیرید و بهجای آن در عرصه فوتبال یا والیبال بخواهید قهرمان داشته باشید، در عرصه بینالمللی ایده این مدل قهرمانسازی بیشتر متعلق به نظامهای سوسیالیست هست درحالیکه در کشورهای اروپایی به دنبال رفاه نسبی عمومی و ورزش همگانی هستند. شما بودجه ورزش را مقایسه کنید با بودجه آموزش عالی؛ اصلا متناسب نیستند. ورزش باید عامل سلامت باشد نه سرگرمی. طبق جمله امام که میگفتند عید ما روزی است که مستضعف نداشته باشیم؛ زمانی میتوانیم بگوییم غرور ملی داریم که در ایران بیسواد نداشته باشیم. پس هم آن شعار خودکفایی بدون مابهازای بیرونی و غرور کاذب تبلیغی وقتی فقط هزینه برای کشور تولید میکند؛ باعث نوعی پوچی میشود.
چرا گاه در پیگیری انتخابات امریکا در میان برخی اقشار جامعه شاهد پایینترین حس غرور ملی هستیم؛ مثلا میگویند بگذار بدترین حالت رخ دهد؟
این یک نوع پرخاشگری است یعنی بخشی جامعه به جایی رسیده که احساس ناامیدی میکند، حس میکند به بازی گرفته نمیشود، یعنی بخشی از جامعه به امان خدا رها شده است، به همین علت پناه میبرد به بیگانه و این رفتار هم همیشه در جامعهی ما بوده است. مثلا اخوان ثالث بعد از کودتای سال سی و دو میسراید: «نادری پیدا نخواهد شد امید، کاشکی اسکندری پیدا شود»، مضمون این شعر بخشی از فرهنگ سیاسی ما هست؛ یعنی وقتی مردم تلاش میکنند به جایی نمیرسند، ناامید میشوند و آن لحظه دنبال اسکندر هستند. حتی برخی معتقد هستند ما مقابل اعراب کوتاه آمدیم چون حکومت داخلی ظالمانه بود. جامعه ظرفیت این را دارد که آنجا که بیمهری میبیند یا بخشی از افراد آنجا که منافع خود را در خطر میبینند، در داخل رویگردان شوند به سمت دیگر. البته میزان طرفداران این رویکرد مشخص نیست و اینکه عدهای در فضای مجازی چنین رفتاری دارند، نشانگر همه جامعه ایران نیستند.
اینکه ما گاه با دیگریسازی به دنبال پمپاژ خرسندی از طریق حس برتری در جهان باشیم و غرور ملی و استقلال را در این رویکرد تعریف کنیم، چه نسبتی با آن پوچی همگانی و پرخاش پیدا میکند؟
اتفاقا برای تحلیل مساله باید به دوران شاه بازگردیم، اگر بخواهیم تاریخی نگاه کنیم در دوران مشروطیت متوجه عقب ماندگی خود و بیقانونی در کشور میشویم و در نتیجه انتخابات میشود و یکسری ارزشهای دموکراتیک اداره کشور برایمان مطرح میشود. در زمان رضاشاه هم نوعی برندسازی با نام ایران مطرح میشود، این برندسازی همزمان است با انقلاب روسیه و شعارهای سوسیالیتی از یک طرف و تبلیغات غرب و کشورهای لیبرالیسم از طرف دیگر، در این میان مفهوم انقلاب در خاورمیانه زیاد مطرح میشود و شاه هم اصطلاح انقلاب شاه و ملت را درست میکند، این زمان با ورود تلویزیون در ایران همزمان است. شاه هم بعد از انقلاب سفید به دنبال برندسازی است و ریشه حس برتری در جهان را میتوان در جشنهای دو هزار و پانصد ساله دنبال کرد. پیام جشن ها این بود که ایران بسیار پیشرفته است و تمدن برتر دارد. در زمان شاه تکیه آن هویت برتر و غرور ملی بر هویت ایرانی بوده است. در این دوران دیدگاهی ترویج میشود که ما نژاد برتر هستیم همان نوع نگاه برندسازی که ما آن را به همه زمینهها تعمیم میدهیم. به اعتقاد من؛ این برندسازی و ایمیجسازی از زاویه دید ارتباطات باید واقعگرایانه باشد نه آرمانگرایانه، اگر بین آن چیزی که ما میتوانیم و چیزی که ما میخواهیم و آن چیزی که باید باشد تنها یک عامل تصمیمگیر است، آن رای آگاهانه مردم هست. اما در بعد از انقلاب با این تفاوت که تنها عنصر اصلی هویت بخش اسلام شده است، گاه همان ساز و کار در برخی بخشها به صورت برندسازی محض دیده میشود.
این برندسازی آرمان گرایانه چه ریشههای تاریخی دارد و سوءکارکردهای آن چیست؟
من به عنوان یک مشاهدهگر دانشگاهی میتوانم بگویم آرمان ایران بیشتر یک آرمان تاریخی در گذشته است، یک نسخه ایرانی و بازگشت به امپراطوری ایران بزرگ و تصویری که از مراکش تا چین و تا بوسنی را زیر سیطره ایران میبیند، یک تصویر تاریخی دیگر هم تاریخ سلطنت شیعه در دوران صفویه است و میزان نفوذی که داشته است، یک نگاه بازگشت فیزیکی بر آن عظمت و قدرت است که حکمرانی بر آن جغرافیا غیرممکن است، دومین قدرت حکمرانی فرهنگی میباشد که چه در زمان شاه و چه انقلاب بوده است و کسی نمیتواند منکر آن شود. این دو آرمان تاریخی گاهی تناقض دارند اما در واقعیت اگر چاه نفت را از ما بگیرند ارزش افزوده چندانی نداریم. پس در مقایسه با برخی همسایگانمان نقطه قوت و ضعف داریم. تصویر واقعی این است که نمیتوان در همه زمینهها در قله بود و گاهی باید تعامل کرد. پس نه ایران برترین حکومتهاست و نه ذلیلترین آنهاست البته نگاه خودکمتربینی که در فضای مجازی ترویج میشود بیشتر متعلق به جامعه متوسط شهری است که میزان نارضایتی بالایی دارند و عقلگراتر به خاطر شرایط پیچیده شهرنشینی هستند.
راهحل این موضوع چیست و چطور میتوان جلوی این نارضایتی و پرخاش را گرفت؟
از نظر ارتباطاتی، برای مرجعیت سخن ما نیاز به تحزب داریم، باید اندیشههای متفاوت دور هم جمع شوند که محوریت آنها مثل همه دنیا حفظ وحدت ملی پیرامون مرزهای جغرافیایی باشد اما در مورد نحوه اداره کشور مسلما اختلاف نظر وجود دارد که احزاب میتوانند به آن ورود کنند. در این رقابت ما عقب هستیم. قسمت دوم حل مساله وسایل ارتباط جمعی هستند که چون آن تحزب و رقابت رشد نکرده، نمیتوانند درست کار کنند و رقابتهایشان نمایشی میشود درحالیکه رسانهها باید براساس این رقابتها ساخته شوند. به تعبیر من؛ انقلاب ۵۷ یک نوع اعتراض همگانی به رفتار حکومت قبلی بود و چون نظام شاهنشاهی نتوانست از خودش دفاع کند درنتیجه سقوط کرد. بعداز انقلاب هم جنگ باعث شد یک تکصدایی به وجود بیاید و بعد از جنگ این تکصدایی حل نشد درحالیکه در زمان جنگ این مساله توجیه داشت اما بعد از آن نه. رسانه ما با این همه بودجه و کارمند باید یک بخشی برای توسعه سیاسی داشته باشد، درحالیکه بخشی از ارزشها از طرف تلویزیونهای برونمرزی تامین میشود و این یکی از مشکلات است. مثلا در رسانه رسمی باید حدقل دو یا سه صدای مخالف شنیده شود تا بالانس رخ دهد، چیزی که ما نداریم. یک حالت نامتعادل هم در فضای مجازی ایجاد شده است. پس استقلال فعلی بیشتر در مورد رسانهها مطرح میشود و اگر تضارب آرا رخ دهد بسیاری از این مسائل حل میشود.