تلویزیون فقط ۵۰ درصد در آموزش درسها به ما کمک کرد
خانهشان فقط با یک بخاری برقی گرم میشود، مادر گلایه میکند که این بخاریها مصرف برقشان زیاد است و همیشه نمیتوانیم آن را روشن کنیم، مگر اینکه هوا خیلی سرد شود. با پردههایی از جنس پلاستیک خانه را به دوقسمت تقسیم کردهاند تا در جایی که بخاری برقی روشن میشود، هوا گرمتر شود. همراه حمید و وحید، پسران بردارش هم حضور دارند. همهشان یک جا مینشینند و با شرم و متانتی که دارند، از گلایههای خود و جاماندن از درس و مدرسه میگویند. «حمید» پسر بزرگ خانواده و کلاس پنجم ابتدایی است. او از وضعیتی که تاکنون برای آموزش و یادگیری درسهایش طی کرده است، این طور میگوید: «ما تا الان گوشی موبایل نداشتیم و تنها از تلویزیون برخی درسهایم را یاد گرفتیم. من تقریبا ۵۰ درصد از آموزشهای تلویزیونی را یاد گرفتم که حتی به اندازه نصف درسهای پارسالم هم نمیرسد.»به گفته مریم، فرزندانش در ایام کرونا حضوری به مدرسه نرفتند و حتی به علت نداشتن گوشی اندورید نتوانستند در امتحانات مجازی شرکت کنند.حمید به وضعیت سایر دوستهایش اشاره میکند و میافزاید: «دوستهای دیگرم گوشی موبایل دارند، بعضی وقتها که در کوچه بازی میکردند به من میگفتند که با گوشیهایشان در امتحان شرکت و برای معلممان عکس و فیلم ارسال کردند، اما من نتوانستم در امتحانات شرکت کنم و فقط بعضی درسهایم را از تلویزیون دنبال کردم.» در همین حال با سر به تلویزیون خانه اشاره میکند، خبری از تلویزیون HD نیست و بچهها با تلویزیون قدیمی و کوچک crt که حتی زیرنویس برنامهها هم از آن قابل تشخیص نیست درسهایشان را میخوانند.او ادامه میدهد: «تعدادی از دوستانم خیلی پولدارند و گوشی اندروید دارند، بعضی از آنها حتی در مدرسه نمره خوبی نمیگرفتند. من درسم خوب بود و معدلم در سال گذشته خیلی خوب شد، اما امسال به خاطر نداشتن گوشی نتوانستم درسهایم را کامل بخوانم. دوست دارم درس بخوانم و در آینده مهندس تکنولوژی شوم.»
تا به حال برنامه شاد را ندیدهایم
او در پاسخ به این سوال که وقتی در امتحانات شرکت نکرد، آیا مدرسه یا معلم جویای وضعیتش شدند؟ میگوید: «خیر، کسی از ما خبری نگرفت. من از ابتدا هم گوشی اندروید نداشتم. حتی پارسال که مدارس به خاطر کرونا تعطیل شد، من با خواندن کتابهایم توانستم در امتحانات قبول شوم.»حمید درباره شبکه شاد اینطور میگوید: «من تا به حال گوشی اندروید ندیدهام که حالا بخواهم برنامه شاد را ببینیم. فقط شنیدهام که دوستانم از خودشان عکس و فیلم میگیرند و برای معلم میفرستند. امین هم با تایید صحبتهای برادرش میگوید: «من هم تا به حال شاد را ندیدهام.»
آموزش تلویزیون فقط نیم ساعت است
وحید پسر کوچک خانواده است که در پایه سوم ابتدایی درس میخواند. او از برادرش خجالتیتر است و هربار از او درباره درسهایش سوال میکنم خودش را بیشتر در کنار برادرش جای میدهد.او هم به تبعیت از علی میگوید: «من هم فقط ۵۰ درصد از درسها را یاد گرفتهام، مثلا ریاضی را فقط تا یک جایی یاد گرفتم. جمع و تفریق را خوب یاد نگرفتم و برایم سخت است و بقیه درسهایم هم همینطور پیش رفت».او درباره اینکه آیا مسئولان مدرسه از او خبر گرفته تا بدانند در چه وضعیتی است، میگوید: «تقریبا دو هفته پیش معلم از من خبر گرفت و قرار شد، به مدرسه بروم.»
صبح تا ظهر کارِ نظافت یک کارگاه مبلسازی را انجام میدهم
«رضا» کلاس هفتم و پسر دایی حمید و وحید است، او درباره وضعیت خود میگوید: «پدرم کارگر بود، اما اکنون بیمار است و نمیتواند کار کند. ما دو برادر هستیم و من صبحها تا ظهر در کارگاه مبلسازی کار میکنم و بعد از ظهرها که مدرسه تلویزیونی شروع میشود به خانه میروم و بعد که درس تمام شد، دوباره به کارگاه برمیگردم.»
ماهی ۴۰۰ هزار تومان حقوق میگیریم
رضا مدام لبهایش را میگزد، دستهایش را مشت میکند و نگاهش را به زمین میدوزد، گویی که یادآوری شرایط زندگی با پدر و مادری بیمار وبرادر کوچکی که به سهم خود تلاش دارد به خانواده کمک کند، هر بار برای او دشوارتر میشود. او ادامه میدهد: «من صبحها ساعت ۸ به کارگاه میروم، آنجا را جارو میزنم، استکانها و ظرفها را میشویم و زمانی که وقت ناهار میشود به خانه میآیم تا درسهایم را از تلویزیون دنبال کنم. کارگاه اکنون به من ماهی ۴۰۰ هزار تومان حقوق میدهد. البته مادرم هم کار میکند و بعضی اوقات برادر کوچکم را هم با خود میبرد. مادرم راه پله تمیز میکند تا بتواند کمک خرج خانواده باشد.»رضا نیز مانند حمید و وحید هرگز فضای اپلیکیشن شاد را ندیده است، او در این باره توضیح میدهد: «ما تا به حال برنامه شاد را ندیدهایم. البته معلممان از ما خبر گرفت و پرسید چرا در شاد نیستید و باید حضوری امتحان بدهید. من فعلا برای امتحان به مدرسه نرفتهام. از مدرسهمان هم خبر ندارم و نمیدانم که امتحانات شروع شده است یا نه.»رضا تصمیم دارد برای کمک به خانوادهاش هم درس بخواند، هم کار کند، البته او بیشتر دوست دارد درس بخواند تا در آینده پلیس شود و ترجیح میدهد این روزها به مدرسه برود.
به همراه مادرم راهپله تمیز میکنم/ به مادرم کمک میکنم چون آسم دارد
«امین» کلاس چهارم و برادر رضا است. او بازیگوشتر از بقیه بچههاست، در همین حال ماسکش را که نشان میدهد، چندین ماه است از آن استفاده میکند و حسابی کهنه شده را مچاله میکند و در جیبش میگذارد.امین میگوید: «درس خواندن در این مدت برایش سخت شده و همه درسها را از تلویزیون دنبال کرده است.»
او ادامه میدهد: «من فقط ۵۰ درصد از درسهایم را یاد گرفتم که آن هم با کمک مدرسه تلویزیونی بود، ۵۰ درصد بقیه درسها را مانند حمید و وحید یاد نگرفتهام.»امین میافزاید: «من دوست دارم کرونا هر چه زودتر تمام شود. ما موبایل نداریم اما بیشتر دوست دارم به مدرسه برویم. من به همراه مادرم در آپارتمانهای مرتضیگرد کار میکنم، من به مادرم در نظافت کمک میکنم چون که او آسم دارد و زیاد نمیتواند کار کند.»
فرزندانم به خاطر نداشتن گوشی هنوز امتحان ندادند
مادر حمید و وحید شدیدا دچار قند، چربی و فشار خون شده است، پیشتر با کار در منازل هزینه خانه را تامین میکرد، اما اکنون به دلیل بیماری دیگر نمیتواند به کار خود ادامه دهد، او در اینباره میگوید: «من بیمارم و با این حال نمیتوانم کمکی به بچههایم کنم، البته که بچهها درسهایشان را میخوانند و چون درسهایشان خوب است، خیلی نگرانم که از درس جا بمانند و مردود شوند. بچههای من هنوز امتحان ندادهاند، در حالی که همه دوستانشان امتحان دادند و هر بار به من میگویند که دوستهایمان امتحان دادهاند و حالا ما جا ماندهایم، البته حق دارند، چون درسشان خوب است، مثلا سال گذشته امین ۲۴ سوره قرآن را حفظ کرد و لوح گرفت.»
او با دستهایش به لوحهای وحید که روی دیوار قاب شدهاند اشاره میکند و با افتخار میگوید حال هر کدامشان ۱۰ سوره دیگر را حفظ کردهاند.وی ادامه داد: «با وجود اینها کاری از دست من بر نمیآید و نگرانم که فرزندانم دست خالی هستند. اگر یک سال جا بمانند، خیلی ناراحت کننده است، کاش فرزندان من هم، مثل بچههای دیگر بودند که تا کمتر غصه درسهایشان را بخورند.»
هر بار به مدرسه فرزندانم رفتم، بسته بود
به گفته مادر حمید و وحید بخاطر گلایههایی که فرزندانش داشتند، چندین بار به مدرسه آنها رفته اما هر بار مدرسه تعطیل بوده است. او توضیح میدهد: «مدرسه بچهها خیلی به ما دور است، اما با این حال چندین بار تا به امروز بچههایم را تنها در خانه گذاشتم تا به مدرسه بروم، اما هر بار مدرسه تعطیل بود و حتی کسی نبود که جواب ما را بدهد.»او ادامه میدهد: «چند نفر از کارگران مبلسازی اطراف مدرسه به من گفتند بروم و دو هفته دیگر بیایم شاید مدرسه باز باشد. آنقدر رفتم و آمدم تا گفتند آخر دی ماه امتحانات شروع میشود، اما هیچ خبری از امتحانات حضوری ندادند. از آخر دی باز هم به مدرسه رفتم شمارهام را دادم تا به ما اطلاع دهند بچهها برای امتحان حضوری به مدرسه بروند، اما هنوز اطلاع ندادهاند.»در شهرک مرتضی گرد، کارگاههای تولیدی و مبلسازی زیادی وجود دارد که اغلب کارگرانشان در همان شهرک ساکن هستند. در برخی از این کارگاهها هم نوجوان و کودکانی هم سن رضا دیده میشدند که گاه مشغول چوببری و یا نظافت بودند.مریم درباره وضعیت برادرزادهاش که در کارگاه مبلسازی کار میکند و بعد از ظهرها به خانه میرود تا درسهایش را از مدرسه تلویزیونی دنبال کند، میگوید: «رضا فرزند برادرم است، سرکار میرود، با دمپایی سرکار میرفت و پاهایش یخ زد بود، حتی اغلب هیچ چیزی هم برای خوردن ندارند.»او اضافه کرد: «سال گذشته مدرسه از ما بابت ثبت نام فرزندانم مبلغ ۱۲۰ هزار تومان گرفت، در حالی که گفتند کسی که نامهای از فوت پدرش بیاورد از او پولی گرفته نمیشود.»
همسرم سه مرتبه شیمیایی شد اما به دنبال پرونده جانبازیاش نرفت
همسر مریم سه مرتبه شیمیایی شد. او با بغض بیشتری از شوهرش میگوید و گاه نفس دوبارهای میکشد و از رنجهایی که همسر جانبازش متحمل شد، میگوید. به گفته وی بیماری همسرش آنقدر شدت یافت که از دنیا رفت. وی در این باره میگوید: «همسر من سه مرتبه شیمیایی شد، اما هرگز به دنبال پروندهاش نرفت تا یک لقمه نان به فرزندانش برسد، همیشه میگفت که برای کشور و مملکتم به جنگ رفتم و این برای من افتخار است. همسر من بیماری و سختیهای زیادی به خاطر شیمیایی شدنش کشید و در آخر هم فوت کرد. من از این مملکت گِله دارم. وقتی کودک بودم برادرم افتخاری به جبهه رفت و ۱۲ روز در سنگر با یک کیسه نان خشک به سر برد.»
به شدت بیمارم اما سه سال است که دکتر نرفتهام
مادر حمید و وحید ادامه میدهد: «من خودم قبلا کار میکردم و الان مریض هستم، قند، فشارخون و چربی دارم و سه سال است که دکتر نرفتم. اینجا جایی نیست که آدم درمانده شود، چون همه جا کار است، اینجا مثل دریا است، اما من در این دریا تشنه ماندم. چون کسی را ندارم، بیمارم و نمیتوانم کار کنم. من کارهای زیادی مثل کارگری خانهها را کردم و زحمات زیادی کشیدم، اما به دلیل بیماری دیگر نمیتوانم.»
گاهی اوقات همسایهها برایمان غذا میآورند
وی در پاسخ به این سوال که هزینههای زندگی را از چه طریق تامین میکند؟ میگوید: «گاهی اوقات همسایهها غذا میآورند، گاهی اوقات برخی که کمک میکنند طعنه هم به ما میزنند و اینها باعث سختتر گذشتن زندگی ما میشود.»ظهر است، در همین حال یکی از همسایهها زنگ خانه را میزند، مریم میگوید او را نمیشناسد، در خانه را باز میکند و بعد ظرف غذایی را تحویل میگیرد، او را بلافاصله میشوید و به زنی که پشت در ایستاده، تحویل میدهد.