مالک خودرو مردی ۶۲ساله بهنام بهلول بود که بازداشت شد اما ادعا کرد از سرنوشت شیما خبری ندارد. این مرد آزاد شد اما مدتی قبل با انتشار فیلمی در شبکههای اجتماعی که در آن پدرخوانده شیما از رئیس قوه قضاییه برای پیدا کردن دخترش کمک میخواست، رسیدگی به پرونده ازسر گرفته شده و بهلول که تنها مظنون پرونده بود بار دیگر بازداشت شد.این مرد اعتراف کرد که مرداد سال گذشته، شیما را که از خانهشان قهر کرده بود، سوار ماشینش کرده، او را فریب داده و به خانهاش برده اما بعد از حدود ۵۰روز او را به قتل رسانده و جسدش را در حیاط صاحبخانهاش دفن کرده است. او درخصوص انگیزهاش گفت: شب حادثه باشیما در حال تماشای تلویزیون بودیم. ساعت حدودا ۱۱شب بود. فکر میکنم شیما فیلم میدید که گفت قرصهای اعصابش تمامشده است. از من خواست که به داروخانه بروم و برایش قرص بخرم. من رفتم اما پیدا نکردم و خیلی زود به خانه برگشتم. گفت قرص چه شد؟ گفتم پیدا نکردم. همین باعث شد که عصبانی شود.او شروع کرد به فحاشی و من عصبانی شدم او را با شالی که دور گردنش بود خفه کردم. بعد از قتل او را به حیاط خانه صاحبخانهام که در نزدیکی خانه من زندگی میکرد بردم و در باغچه دفنش کردم. بعد از اعتراف بهلول، مأموران جسد شیما را از داخل باغچه بیرون کشیدند و به پزشکی قانونی انتقال دادند.
درخواست قصاص
برای تکمیل تحقیقات در این پرونده جنایی باید اظهارات اولیای دم درخصوص اینکه آیا درخواست قصاص دارند یا نه ثبت میشد. از سوی دیگر بررسیها نشان میداد که شیما سالها قبل به فرزندخواندگی گرفته شده و زن و مردی که در این مدت پیگیر پرونده او بوده و برای پیدا کردنش به هر دری زده بودند، در حقیقت وی را از کودکی بزرگ کرده و مادر خوانده و پدرخواندهاش بودهاند.بنابراین از لحاظ قانونی نمیتوانستند شکایتی درخصوص مرگ شیما مطرح کنند. در این شرایط تلاش برای یافتن پدر و مادر واقعی دختر نوجوان آغاز شد تا اینکه چند روز قبل زن و مردی راهی دادسرای جنایی تهران شدند و گفتند که شیما دختر آنهاست. آنها گفتند زمانی که شیما نوزاد بوده بهدلیل اینکه فرزندان زیادی داشتند و توان نگهداری از دختر کوچکشان را نداشتند، او را به زن و مردی سپردند که نمیتوانستند صاحب فرزند شوند.
یکی از آنها گفت: پدرخوانده و مادرخوانده شیما را میشناختیم، آنها از آشنایانمان بود و خبر داشتیم که نمیتوانند بچه دار شوند. از سوی دیگر زن و مرد خوبی بودند و مطمئن بودیم اگر دخترمان را به آنها بسپاریم به خوبی از او نگهداری و تربیتش میکنند. چرا که آنها آرزویشان این بود که صاحب فرزندی شوند. به این ترتیب شیما چندین سال قبل زمانی که نوزاد بود به خانه زن و مرد آشنا رفت تا توسط آنها بزرگ شود.چند سال نخست، دورا دور از شیما خبر داشتیم و خیالمان راحت بود که پدر و مادرخواندهاش هوایش را دارند. وقتی هم سنش بالاتر رفت خودمان نخواستیم که به دیدنش برویم چون نمیخواستیم حال روحی شیما خراب شده و تصور کند دو خانواده دارد. تا اینکه مدتی قبل پدر و مادر خوانده شیما به شهرستانی که ما زندگی میکنیم آمدند و گفتند دختری که به آنها سپردهایم توسط مردی به قتل رسیده است. به این ترتیب از شهرستان راهی تهران شدیم تا برای قاتل شیما درخواست قصاص کنیم.بهدنبال اظهارات این زن و مرد، بازپرس جنایی تهران دستور آزمایش دی انای صادر کرد تا مشخص شود که آیا آنها خانواده اصلی دختر نوجوان هستند یا نه.