این آمار بسیار تکان دهنده و خطرناک خبر از زلزلههای مهیبی میدهد که در لایههای زیرین اجتماع و اقتصاد کشور به وقوع پیوسته و تکانههای آن تازه به سطح زمین رسیده است و اتفاقا اگر از زوایای دیگری این آمار را مورد بررسی قرار دهیم، ماجرا بسیار ترسناکتر هم میشود. به عنوان مثال میشود گفت در سال ۹۸ تقریبا از هر ۱۴ نفر که در سن تحصیل و مدرسه قرار دارند، یک نفر از تحصیل بازمانده است و در واقع یک چهاردهم دانش آموزان ما عطای مدرسه را به لقایش بخشیده و به دنبال سرنوشتی متفاوت و نامعلوم رفتهاند.
نگاهی به ریشههای ترک تحصیل
گریزگاهی که بسیاری از تحلیلگران در چنین مواقعی ممکن است به آن متوسل شوند این است که راه خوشبختی و آینده روشن صرفا از تحصیل و مدرک نمیگذرد! این گزاره درست ممکن است در ارتباط با تحصیلات دانشگاهی و تکمیلی صحت داشته باشد، اما در ارتباط با آموزش در سنین کودکی و نوجوانی قطعا اشتباه است. ما نمیتوانیم به معدود نمونههای استثنایی و متفاوتی دلخوش باشیم که مدرسه نرفته اند، اما بازاری یا بیزینس من خوبی شده اند و چنین مواردی را به جمعیت بزرگی از افراد تعمیم دهیم. هنوز هم تحصیل و سواد بالاتر عامل مهمی در یافتن شغل خوب و ایجاد زندگی نرمال است و علاوه بر آن تحصیل در دوران پیش از دانشگاه اساسِ جامعه پذیری و انسجام اجتماعی است و جدا افتادن حتی یک دانش آموز از مدرسه هم علاوه بر زیانی که به فرد وارد میکند، خسارات جمعی و متعاقبی را به ذنبال خواهد داشت.
اما در ریشه یابی علل ترک تحصیل گسترده دانش آموزان هم نظرات و دیدگاههای مختلفی را مشاهده میکنیم. به نظر من یک علتِ ترک تحصیل دختران، گرایشهای مذهبی است که دانش آموزان دختر را بعد از سن ۹ سالگی از ادامه تحصیل منع میکند و عموما در مناطق جنوبی کشور شیوع بیشتری دارد. در بسیاری از مدارس این شهرها جمعیت مدارس دخترانه از پایه چهارم ابتدایی به بالا، افت محسوسی نسبت به مدارس پسرانه دارد و این ناشی از عدم رغبت خانوادهها به ادامه تحصیل دخترانی است که به زعم والدین به سن بلوغ رسیده اند و حضور آنها در مدارسی که در روستاها و حاشیه شهرها اغلب هم مختلط هستند، به صلاح نیست.
از طرفی در ارتباط با علل ترک تحصیل دانش آموزان، رضوان حکیم زاده معاون آموزش ابتدایی وزیر آموزش و پرورش نظر متفاوتی دارد. وی بر این باور است که در برخی موارد دانشآموزان از یک دوره تحصیلی به دوره دیگر ترک تحصیل میکنند و این معضلی است که اکنون آموزش و پرورش با آن روبهرو است. علت ترک تحصیل هم گسست بین مدرسه است و اینکه دانشآموزان رصد نمیشوند. به عنوان مثال وقتی دانشآموز از پایه اول ابتدایی به پایه دوم و از پایه دوم به پایه سوم میرود، چون در یک مدرسه است، مدیر حضور او را رصد میکند، اما وقتی تعدادی از دانشآموزان از یک مدرسه ابتدایی فارغالتحصیل میشوند، چون ارتباطشان با مدرسه گسسته میشود، گروهی از آنها به دوره تحصیلی بالاتر نمیروند و متاسفانه به علت گسست مدیریتی این دانشآموزان رصد نمیشوند.
چنین دیدگاهی به لحاظ کنترل و رصد مسئولان مدرسه کاملا درست و منطقی است، اما عمق ماجرا را نمیکاود و به این پرسش اساسی پاسخ نمیدهد که اصولا چرا اگر مدیر مدرسه رصد و نظارت نکند، دانش آموز و خانواده او با ترک تحصیل یا عدم ثبت نام مشکلی ندارند و حتی از طُرُق مختلف به دنبال فرار از مدرسه هستند؟ به عبارت دیگر زمانی که علت اصلی همچنان فعال و موثر عمل میکند، تلاشها و رهنمودهای مدیر مدرسه مشکل چندانی را حل نمیکند.
فقر و فقدان چشم انداز
اما علت اصلی چیست؟ شواهد متقن نشان میدهد که فقر اقتصادی در کنار فقدان چشم انداز روشنی از تاثیر تحصیل بر کیفیت زندگی، هم دانش آموزان و هم اولیای آنان را به این باور رسانده است که مدرسه و تحصیل را وانهاده و به دنبال کسب و کاری هر چند کم بازده و مبهم بروند تا سرکه نقد را به کف آورده و از تصویرسازی ذهنی درباره حلوای آینده راحت شوند. برای اثبات تاثیر فقر بر ترک تحصیل کافی است تا آمارهای استانها و مناطق کشور در این زمینه را مد نظر قرار دهیم. در بین بازماندگان از تحصیل سال ۹۸-۹۹ که در حدود یک میلیون نفر بودند، استان سیستان و بلوچستان با ۱۴۱۸۶۹ رتبه اول را دارد که خود به اندازه کافی گویای واقعیت تلخِ تاثیر فقر بر ترک تحصیل است. همچنین استان خراسان رضوی که دارای جمعیت زیاد حاشیه نشین و شهرهای کم برخوردار است، رتبه دوم را داراست و ۱۰۶۵۳۱ دانش آموز بازمانده از تحصیل در این سال را ثبت کرده است. در بین ترک تحصیلیها نیز این دو استان در صدر هستند و البته خراسان با ۳۵۷۶۴ و سیستان با ۳۳۵۵۹ جای خود را عوض کرده اند. اگر بخواهیم عامل اقتصادی را به شکل گستردهتر مد نظر قرار دهیم، علاوه بر فقر مالی خانواده ها، کمبود امکانات آموزشی نیز دلیل عمده دیگر ترک تحصیل و بازماندن از تحصیل است.
در بسیاری از روستاهای کشور در مقطع ابتدایی مدرسه تاسیس شده، اما دانش آموز برای ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر ناچار است به شهر مجاور یا روستاهای دیگر برود و چنین آمد و شدهایی به خاطر هزینههای متعاقب آن و نیز مباحث و ملاحظات فرهنگی حاکم بر مناطق و نواحی گوناگون کشور برای حانوادهها سخت و غیرقابل تحمل شده و در نتیجه به همان سواد ششم ابتدایی بسنده کرده و فرزند خود را از ادامه تحصیل باز میدارند. در نهایت میتوان گفت برای تاکید بر عامل فقر به مثابه دلیل اصلی جدایی از مدرسه، نگاهی به محلات و خیابانهای شهرها هم گویای حقیقت است! این روزها افراد عادی جامعه نیز افزایش لحظهای و روز به روزِ تعداد کودکان کار حاضر در چهارراهها و میادین شهرهای بزرگ و رشد بزهکاری و آسیبهای اجتماعی حاصل از آن را فارغ از تحقیقات آکادمیک متوجه شده و با تمام وجود لمس میکنند. ناگفته پیداست که اکثر این کودکان متعلق به خانوادههایی هستند که آینده کودک خود را در پای درآمد بسیار اندک ناشی از کار در خیابان قربانی کرده اند و چنانچه بخواهیم علاجی برای این واقعه پیدا کنیم، راهی جز علاج بیماری بزرگتر یعنی فقر پیش روی ما قرار ندارد.