روزنامه انگلیسی گاردین در گزارشی به مناسبت سالگرد شروع جنگ اوکراین، به آینده این مناقشه و انتخابهایی پرداخته که غرب با آنها روبروست: «غرب تا حدی از اوکراین حمایت کرده که نه تنها پوتین، بلکه خود غرب هم باورش نمیشد. کشورهای غربی برای اوکراین نقش حامی، پناهگاه، انبار تسلیحاتی و منبع مالی را داشته و حتی شاید متحد نظامی تمام عیار کییف بودهاند. ما در غرب راهی پیدا کردهایم که تا وقتی اوکراین زیر آتش است، دوست شایستهای برایش باشیم.
اما آزمون بزرگتری در راه است. غرب باید به زودی تصمیم بگیرد که تا چه حد با اوکراین جنگزده که نیمی از آن تخریب شده، دوست است؛ کشوری که مدتی است درگیریها در آن تا حدی فروکش کرده، اما جنگ هنوز تمام نشده و شاید تا چندین نسل بعد هم تمام نشود.
تا حداکثر یک سال دیگر، غرب – که از کشورهای آمریکای شمالی و اروپا تشکیل شده و به طریقی ژاپن و استرالیا را هم در بر میگیرد – باید به سوالی پاسخ دهد که تا امروز از آن فرار کرده است: اینکه در دفاع از اوکراین در دراز مدت تا کجا پیش خواهد رفت؟
موضع مسکو مشخص است. موضع ولادیمیر پوتین و گفتمان تلویزیون روسیه، چشماندازی که این کشور برای آینده اوکراین در نظر گرفته را روشن میکند: اوکراین نباید آیندهای داشته باشد، مگر به عنوان منطقهای از روسیه با اندک مایهای از آداب و رسوم اجدادی این کشور. اما سوال اینجاست که چشمانداز غرب درباره آینده اوکراین چیست؟ اگر ما در غرب شخصیتهای خوب قصه هستیم، پس چرا درباره تواناییمان در مهمترین ماموریت پیشرو، هیچ شفافیت و گفتوگویی نداریم؟ این ماموریت ارسال مهمات به اوکراین در زمان حال یا بازسازی این کشور در فردای پایان جنگ نیست. ماموریت مهم ما تضمین رهایی و آزادی اوکراینیها در چند دهه آینده است. عزمش را داریم؟ میشود به ما اعتماد کرد؟
کشورها یکدیگر را از طریق کلیشهها میشناسند؛ اما غرب در تمام طول حیات خود، به کلیشه مناسبی از اوکراین دست نیافته است. ناتوانی مزمن ما در تمایز میان کلیشه به عنوان روایتی که بخشی از حقیقت را در خود جای داده، و کلیشه به عنوان روایتی گویای تمام حقیقت، به اوکراین آسیب زده است. طرحواره غرب از اوکراین کشوری فقیر، فاسد و ایستا است که به شیوهای اشتباه اداره شده و از دیرباز میان جبهه ملیگرای غرب و راستهای حامیان روسیه در رفت و آمد بوده است. هر چند که این کلیشهها تا حدی صحت دارند، اما این طرحواره مانع از این میشود که در فهم واقعیت اوکراین، از کلیشهها فراتر رویم.
متفکران و طبقه متوسط نوظهور نقش مهمی در جنبشهای مردمی اوکراین در ۲۰۰۴ و ۲۰۱۴ ایفا کردند و ایدهآلهای دموکراتیک بورژوازی اروپایی روی کار آمدند. این جنبشها هم نتوانستند غرب را آگاه کنند که چارچوب قدیمی، سادهگرایانه و نوستالژیک تقابل ناسیونالیسم و شوروی در اوکراین در حال فروپاشی است. بسیاری در غرب هنوز تا حدی باور داشتند که اوکراین – از یک نقطه نظر بنیادین – “متعلق” به روسیه است. روسیه در ۲۰۱۴ نیروهایش را به شبهجزیره کریمه و شرق اوکراین فرستاد تا به شورشی جان تازه بخشد که خودش بذرش را در این مناطق کاشته بود. در آن زمان غرب مضطرب و نگران شد و تحریمهای معتدلی وضع کرد، اما این حمله برای پوتین تبعات چندانی نداشت.
اما حمله سال گذشته روسیه به اوکراین غرب را در حیرت فرو برد و مجموعهای از کلیشههای تازه ایجاد کرد، کلیشههایی که بر پایه رنجدیدگی و البته شجاعت و مقاومت اوکراینیها بنا شدهاند.
تصویر هدفمندی که غرب امروز از اوکراین دارد واقعی است و از حمایت عمومی برخوردار است، اما عمر کوتاهی دارد. از تغییر سطح سلاحهایی که غرب از آغاز این مناقشه به اوکراین ارسال کرده، میتوان دریافت که تصویر اوکراین در دیدگان غرب تغییرات چشمگیری داشته است. در ابتدا وقتی جهان متوجه مقیاس اهداف پوتین شد، همه شمارش معکوس سقوط اجتنابناپذیر اوکراین را آغاز کردند. اما چند هفته بعد وقتی اوکراین اجازه ورود به دروازههای کییف را به روسیه نداد، جهان مقاومت مردم این کشور را دید.
قتل عام ادعایی روسیه در شهرهایی مانند بوچا، موجی از خشم و غم را در غرب برانگیخت و حمایتها از اوکراین به شدت افزایش یافت. عقبنشینی روسیه از کییف و مناطق شمالی این کشور هم امیدها را تقویت کرد. درست در هنگامی که توانایی اوکراین در عقب راندن مضاعف نیروهای روسیه در هالهای از ابهام قرار داشت، نیروهای این کشور سربازان روس را کاملا از خرسون و خارکیف خارج کردند. سلاحهای غرب رسید و انتظار میرفت که این به یک پیروزی تمام عیار بدل شود، اما روسیه برگشت، این بار با موجی هدفمند از حملات موشکی برای تخریب اقتصاد اوکراین.
این جنگ ادامه خواهد داشت. پوتین سربازان تازه و آنچه در انبارهای تسلیحاتیاش باقی مانده را به کار خواهد گرفت تا مناطقی از اوکراین را که تصرف کرده، حفظ کند و مابقی چهار منطقه جنوب شرقی را تصرف کند، مناطقی که پوتین آنها را بخشی از روسیه اعلام کرده است. در مقابل، اوکراین خواهد کوشید تا میان نیروهای روسیه در کریمه و دونباس را به هم بزند تا آنها را از این کشور بیرون کند. اما به نظر نمیرسد که هیچ یک از این اهداف کاملا محقق شود. روسیه مردم و صنایعش را بسیج کرده، اما توان و عزم کافی ندارد. از سوی دیگر، غرب انبارهای خود را جارو کرده تا اوکراین را تجهیز کند، اما ظرفیت تولید خود را برای جایگزین کردن این تسلیحات افزایش نداده است. به نظر میرسد در یک تا دو سال آینده، خشنترین و مخربترین عملیات روسیه آغاز شود. هرچند پوتین به تمامی اهداف خود دست نخواهد یافت، اما اوکراین هم نمیتواند تمامی سربازان روسیه را از خاک خود خارج کند.
این نه پایان جنگ، بلکه فروکش کردن تقابل در خطوط مقدم خواهد بود و روسیه همچنان کنترل کریمه و بخش اعظم دونباس را در اختیار خواهد داشت. این میتواند به آتشبسی منجر شود که در نهایت مذاکرات صلح را در پی خواهد داشت. اما از آنجا که خواستههای طرفین بسیار متفاوت است، ممکن است این مذاکرات تا ابد ادامه یابد. ولودیمیر زلنسکی اخیرا گفت: “هر نوع امتیاز ارضی، کشور ما را ضعیف خواهد کرد”. با این حال، در روسیه از همین حالا نقشهها در کتابها اصلاح شده و مناطق تصرف شده – از جمله آنها که هنوز در کنترل اوکراین است – به عنوان قلمرو روسیه نشان داده شده است. ولادیمیر پوتین اخیرا تاکید کرد: اینها مناطق روسیه هستند.
اما این تا چه حد مانعی بر سر راه صلح محسوب میشود؟ جهان پر است از جنگهای ناتمامی که با نفرت و میل به مجازات کیفری متوقف شده اما از سر گرفته نشدند، هرچند که معاهدات جامعی هم بر این موارد حکمفرما نیست. زلنسکی میتواند تا ابد بگوید که همه سربازان روس باید از وجب به وجب خاک اوکراین خارج شوند و پوتین هم میتواند اصرار کند که سربازان اوکراینی از خرسون و زاپوریژیا بیرون روند، اما به نظر نمیرسد حرف هیچ کدام به کرسی بنشیند.
اما این همه ماجرا نیست. این دو جبهه با هم تفاوتهای عمدهای دارند. درست است که اوکراین با حمله روسیه مخالف است، اما با موجودیت روسیه به عنوان یک کشور مشکلی ندارد؛ حال آنکه برای پوتین، انگاره اوکراین به عنوان یک کشور مستقل قابل پذیرش نیست. زلنسکی به پوتین اعتماد ندارد، اما به هر حال او را رهبر قانونی مردم روسیه میداند. در مقابل، پوتین همتای اوکراینی خود را همپای خود ندیده و به شیوهای رفتار میکند که گویا زلنسکی به شکلی غیرقانونی به قدرت رسیده و کاملا دستنشانده آمریکاست. پس جای تعجب نیست که اوکراین تمایلی به مذاکره یا امتیاز ارضی نداشته باشد. کییف چطور میتواند – به عنوان مثال – وضعیت ویژه کریمه را بپذیرد، آن هم در حالی که طرف مقابلش در مذاکره موجودیت باقی مناطق اوکراین را به رسمیت نمیشناسد؟
به باور بسیاری از مشتاقان مذاکره زودهنگام در غرب، مسئله این است که پوتین چه مقدار از مناطقی را که با زور تصرف کرده، میتواند نگه دارد. یورگن هابرماس، فیلسوف آلمانی میگوید که اگر غرب در همان اوایل جنگ با صراحت اعلام میکرد که خواستار عقبنشینی روسیه از مناطقی که در ۲۰۱۴ تصرف کرده نیست، امکان آغاز مذاکرات در شرایط مناسب وجود داشت. اما نگارنده بر این باور است که این خوانشی اشتباه از رفتاری است که از روسیه دیدهایم؛ ما دیدهایم که فارغ از اینکه چه مناطقی از اوکراین در تصرف روسیه باشد، مسکو همواره این حق را به خود میدهد که تا حدی در دیگر مناطق این کشور هم اعمال نفوذ کند. روسیه در ۲۰۱۴ (پس از تصرف کریمه) تا حدی به دونباس ورود کرد، اما نه لزوما برای تصرف این منطقه، بلکه به این دلیل که به نظر میرسید نفوذ در دونباس میتواند راهی برای کنترل فضای سیاسی اوکراین فراهم کرده و این کشور را تبدیل کند به یک کشور وابسته، مانند بلاروس.
روسیه مصمم است که مذاکره با اوکراین و غرب را به معنای پذیرش پیروزی خود از سوی غرب بداند؛ ترجیح مسکو هم بر مذاکره مستقیم با غرب است، نه اوکراین. کرملین میخواهد از مذاکرات صلح به عنوان راهی برای دستیابی به نقشی کلیدی در تعریف آینده اوکراین استفاده کند، از جمله قانون اساسی، انتخابات، ارتش این کشور و نسبت اوکراین با غرب.
اما این قابل قبول نیست. اگر روسیه بخواهد با توافق یا با زور بخشهایی از اوکراین را تحت کنترل داشته باشد، کییف از غرب کمک خواهد خواست تا دیگر بخشهای اوکراین را از نفوذ مسکو دور نگه دارد. اما غرب هنوز چشمانداز جامعی از آیندهای که برای اوکراین متصور است و نحوه تعامل آن با این جهان پرخطر را تدوین نکرده است. همانطور که در ماههای اخیر دیدیم، تنها راه متارکه جنگ، مذاکره نیست؛ بلکه موج گسترده راکتها، پهپادها و موشکهای کروز روسیه که بر سر این کشورِ در حال بازسازی فرود آمد، میتواند این آتشبس را رقم بزند.
اگر ایدهآل روسیه برای اوکراین یک کشور وابسته به مسکو است، ایدهآل کییف امنیت در برابر روسیه و نزدیکی به غرب است. پاسخ غرب هم تا اینجا این بوده: فعلا نه. “فعلا نه” به عضویت در اتحادیه اروپا، “فعلا نه” – و شاید هرگز – به عضویت در ناتو و “فعلا نه” به یک نیروی هوایی کارآمد. اما اگر غرب میخواهد به اوکراین وفادار مانده و کییف را به سمت امتیاز ارضی سوق دهد، باید چیزی بهتر از “فعلا نه” به اوکراین پیشنهاد کند. اگر غرب میخواهد با اعطای امتیاز ارضی غائله را ختم به خیر کرده و زمینه را برای بهبود روابط با روسیهای آماده کند که در آیندهای نامشخص به دست یک دولت بهتر اداره شده و استقلال همسایگانش را تهدید نمیکند، باید بهتر از این عمل کند. اما این کار دشوار خواهد بود، زیرا این پیشنهاد نیازمند حضور سربازان صلحبان غرب در اوکراین و یا ایجاد یک نیروی هوایی قدرتمند است که قطعا پوتین را خشمگین خواهد کرد. این کار همچنین ملزم به وضع شرایط تجاری خاصی با اتحادیه اروپاست که از منظر سیاسی برای اروپا دشوار خواهد بود.
این طرح هزینههایی گزاف و پایانی باز خواهد داشت که بیشک هدف حملات سیاسی بسیاری از داخل و خارج غرب خواهد بود. علاوه بر این، فضای سیاسی آینده اوکراین، روسیه، آمریکا و اروپا هم استفاده یا سوءاستفادههای خود را از این شرایط خواهند کرد. با این حال، ارزشش را دارد. یک سال پیش، جهان نمیدانست که اوکراین دوام میآورد یا نه؛ حالا وقتش رسیده که به آن کمک کنیم تا به حیاتش ادامه داده و شکوفا شود.»
انتهای پیام