آدمهای معاصر بخصوص در ایران، تا پیش از زمستان ۱۳۹۸، چیز زیادی از قرنطینه نمیدانستند اما حالا با گذشت دو ماه از اعلام رسمی ورود کرونا به کشور، اوضاع فرق میکند و قرنطینگی بخشی از خاطره جمعی ما شده است.
«علی» حسابدار یک شرکت بزرگ در تهران که به تازگی مادر همسرش را به دلیل سرطان از دست داده است، میگوید: «دخترم کنکوری است. از بهمنماه به خانهای در یکی از شهرهای کوچک اطراف تهران رفته که روی درسهایش متمرکز باشد. وقتی کرونا آمد، تصمیم گرفتیم که همان جا بماند. مادرش هم برای مراقبت از مادرزنم، باید در منزل او میماند. الان سه ماه است که این طوری پخش و پلا زندگی میکنیم. من صبح بیدار میشوم و شروع میکنم به کار، تا شب. گاهی چند بار در روز گریهام میگیرد و دلم میخواهد بروم دخترم را بیاورم پیش خودم ولی استرس اینجا حواسش را پرت میکند. آنجا که هست همسر یکی از اقوام حواسش به او هست و چون جمعیت آنجا کم است نگران اینکه مریض شود نیستیم. به دخترم نگفتیم که مادربزرگش فوت کرده است. حتی نتوانستیم برایش مراسم تشییع برگزار کنیم. خانواده همسرم این روزها دور هم جمعند ولی دامادها و عروسها رفت و آمدی ندارند تا خطری نباشد. گاهی شبها میروم خانهشان، همسرم میآید جلوی پنجره و با هم تلفنی حرف میزنیم. فقط منتظرم این روزها تمام شود.»
تجربه از دست دادن دیگران در ایام قرنطینه، تنها مصیبت این روزها نیست. «فائزه» که از مادرش در خانه نگهداری میکند، میگوید: «دکتر و پرستار باید هر روز به خانه سر بزنند و وضعیت مادرم را بررسی کنند. خریدن لوازم بهداشتی برای مادرم هم از مشکلات این روزهاست. روزهای اول که نگران بودیم مادرم به خاطر بیمبالاتی پرستارها به کرونا مبتلا شود او را به خانه آوردیم ولی هنوز دکتر و پرستار به خانه رفت و آمد دارند و هزینه آن هم خیلی بالاست. نگرانی ما هم برطرف نشده است. از بین همه بچهها، من قبول کردم که این مدت مراقب مادرمان باشم. یک ماه و نیم است که به خانه نرفتهام و بچهها و همسرم را ندیدهام چون هم نگران آنها هستم و هم نگران اینکه مبادا ناقل بیماری بشوم و باعث شوم مادرم هم مبتلا به کرونا شود. عملا در خانه حبسم و گاهی بچهها برایم با ماشین، غذایی که خودشان درست کردهاند را میفرستند تا خوشحال شوم.»
نگهداری از بچهها در قرنطینه، مشکل دیگری است که این روزها خانوادهها با آن درگیرند. «زهرا»، مادر دو دختر ۳ و ۴ ساله میگوید: «وقتی من بچه بودم، خانهای داشتیم که فکر میکردم حیاطش هیچوقت تمام نمیشود و اگر تنها به باغچه بروم ممکن است گم شوم. بعدها البته فهمیدم که حیاط ما آنقدرها هم بزرگ نبوده است اما در عالم بچگی این طور به نظر میآمد که هیچوقت تمام نمیشود. آن وقتها در خانه ماندن اصلا کار سختی نبود. الان دو تا بچهام در یک خانه ۶۵ متری از هر طرف که میروند باز روزی هزار بار سر و کلهشان به هم میخورد و جیغ و گریهشان به آسمان میرود. هفتههای اول قرنطینه که هم بیشتر میترسیدیم هم هوا هنوز سرد بود، همه چیز خیلی سختتر بود اما از وقتی هوا بهتر شده، کمی از ترسم کم کردهام، بچه ها را روزها میخوابانم تا همسرم غروب از سر کار برگردد، آخر شب بچهها را یکی دو ساعتی بیرون میبریم و فقط راه میرویم تا هم خسته شوند و شب بخوابند و هم اینکه بیرون از خانه رفته باشند. نمیدانم تا کی میتوانیم این طوری ادامه دهیم. دوست دارم یک روز بیدار شوم و بگویند کرونا رفته و همه چیز تمام شده است!»
نظم جدید زندگی، برای «فاطمه» معنی دیگری داشته است: «قبل از قرنطینه جزء آدمهایی بودم که مدام دنبال تغییر شرایط و به دست آوردن چیزهای جدیدند اما قرنطینه فرصتی شد که در سکوتی که اطرافم به وجود آمد کمی به خودم برسم و به چیزهایی که واقعا برایم مهمند فکر کنم. از طرفی پدر و مادرم که اصلا خودشان را مقید به رعایت چیزهایی مثل شستوشوی مدام نمیدانند، نگرانی همه ما بچهها بودند. برای همین خانه خودم را ترک کردم و برگشتم پیش پدر و مادرم که بتوانم برایشان خرید کنم و همه چیز را ضدعفونی کنم و نگذارم زیاد از خانه بیرون بروند تا این دوره را هم بگذرانیم.»
«امیر» هم از کسانی است که برای مراقبت بیشتر از خانوادهاش برگشته تا با مادرش زندگی کند. او در مورد سپریکردن روزها میگوید: «گاهی از بیملاحظگی دیگران کلافه میشوم. مادرم به دلیل شیمیدرمانی در گروه بسیار پرخطر قرار دارد. خالههایم هم همگی پیرند و من تنها عضو جوانی هستم که میتوانم بیرون بروم و برایشان خرید کنم. میشود گفت مسئولیت مراقبت از آنان حالا تا حدودی به عهده من است و این برای من بسیار سنگین است. اینکه تنها من از خانه بیرون میروم باعث میشود احساس کنم اگر مادرم بیمار شود حتما تقصیر من است. از طرفی باقی اعضای خانوادهام در کنار ما زندگی نمیکنند و من واقعا نگرانم که اگر اتفاقی بیفتد آنان من را مقصر بدانند. البته در این مورد با آنها حرف زدهام و این حرفزدن کار خیلی سختی بود ولی نگرانی خودم هنوز برطرف نشده است. این روزها تغییر عادتها و وسواس بیشتری که روی همه چیز به خرج میدهم را بیشتر احساس میکنم. خودم هم دیابت و فشار خون دارم و باید علاوه بر دیگران از خودم بیشتر مراقبت کنم. در این شرایط وقتی میبینم برادرم یا دخترخالهام کمتر ماجرا را جدی گرفتهاند یا به زندگی عادی فکر میکنند واقعا عصبانی میشوم اما از طرف دیگر احساس میکنم این شرایط باعث شده بیشتر مردم در مورد احساسهایشان صادق باشند و با هم در مورد چیزهایی که قبلا از آنها حرف نمیزدند حرف بزنند. شاید اینکه بعضی آدمهایی که قبلا چندان به مرگ فکر نمیکردند حالا بیشتر درگیر این مساله شدهاند باعث شود یکسری تغییرات کلی در زندگیمان ایجاد شود که میشود از آنها استقبال کرد.»
تغییرات روابط خانوادگی، مرگ آدمها در تنهایی، حرفزدن از احساسات، گشتن دنبال چیزهایی که واقعا مهمند، فاصلهگرفتن از نظم زندگی روزمره، استفاده از فضایی که قرنطینه ایجاد کرده برای دوباره فکر کردن درباره همه چیز، دست و پنجه نرمکردن با فاصلههای فیزیکی و تلاش برای جلوگیری از ورود چیزی نامرئی و کشنده به داخل خانهها، بخشی از تجربههایی است که قرنطینگی برای انسان امروز به ارمغان آورده است. اینکه از این تجربه چه در خاطر ما خواهد ماند و بعدها از آن چطور استفاده خواهد شد، چیزی است که باید منتظر باشیم تا بعدا اتفاق بیفتد.