این دیپلمات زن درباره تابستان سال ۱۳۰۹ که تهران درگیر بیماری وبا شده، نوشته است: «وبا از مرز ایران گذشته بود. در مشهد بود، قرنطینه سهلانگارانهای بر تهران و ناحیه آلوده ایجاد شد و دستههای زائرانی که بیوقفه به سوی مشهد میرفتند از ورود به شهر مشهد منع شدند. آنگاه خبرهای روزانه تلفات پخش شد و شمار قربانیان با سرعت وحشتناکی رو به افزایش داشت.
مشهد تقریبا خالی از سکنه شده بود، زیرا همه کسانی که جان بهدر برده بودند به کوهها گریختند. بیماری در دهکدهها در حال گسترش به غرب بود. افراد خوشبین سر تکان میدادند و زیر لب میگفتند «تهران مصون خواهد ماند، محال است به تهران برسد» و سرانجام در یک لحظه راه دریای خزر را تصرف کرد و همچون متخصص جنگی زیرکی شهر را در حلقه محاصره خود گرفت. آنگاه مردم نفسها را در سینه حبس و آرزو کردند دوره بیتکلیفی پایان یافته و روز چارهناپذیر فرارسد.
ماه محرم بود و مردم هر شب در جنب و جوش پرشور مذهبی غرق میشدند و در تکیه دولت گرد میآمدند تا شاهد تعزیه باشند. روزها به این شکل گذشت. مردم از آب آلوده خوردند و شکم خود را از میوه آلوده انباشتند.
ناگهان لحظه شوم فرا رسید: وبا در تهران بود. یک روز رقمی باورنکردنی برای تلفات ۲۴ ساعت گذشته در تهران بر سر زبانها افتاد و فردای آن روز، خبر از پا درآمدن شاه دهان به دهان گشت. اما وبا خیلی طول نکشید. باران مختصری از شمار تلفات روزانه چند صد نفر کاست و پیش از پایان شش هفته مردم به کوی و برزنهایشان برگشتند. دو هفته بعد، روستاهای اطراف نیز از بیماری پاک شد و زندگی عادی از سر گرفته شد.
اثری جز بازارهای کوچک که از مردم تهی بودند، به چشم نمیخورد که در بعضی موارد تا یکسوم جمعیتشان از میان رفته و به همان تعداد بر قبرهای تازه گورستانها افزوده شده بود. اما به دنبال وبا بیماری دیگری آمد؛ تب تیفوئید، پیشآمد ناگزیر بیتوجهی مطلق به تمام قواعد بهداشتی…»
طبق نوشته مورخان، بیماری وبا آشنای دیرسال و بلای جان مردم تهران بود و چند سال یکبار، بهویژه تابستانها، نازل میشد و گروهگروه قربانی میگرفت. درباریان و توانگران و گروهی از مردم که توان فرار داشتند، به ییلاقات میگریختند، شهر میماند و عفریت مرگ و مردم بیپناه.
محمودخان احتشامالسلطنه هم در خاطراتش در اینباره نوشته است: «فرار از مقابل بیماری وبا تنها تدبیر و چارهجویی پادشاه و وزرا و رجال و اعیان در مملکت ماست که هرگاه این بیماری وحشتناک با بیرحمی به جان مردم بیچاره این مملکت میافتد و دامنه بروز و سرایت آن به پایتخت میرسد، پادشاه با اطرافیان و وزرا و اعیان دارالخلافه اردویی بزرگ تشکیل میدهند و در کوهپایههای شمال تهران روزبهروز از برابر عفریت بیماری و مرگ عقبنشینی میکنند و به این چارهجویی شرافتمندانه اینقدر ادامه میدهند که با تغییر فصل و انقضای ماههای گرم و فرارسیدن سوز و سرمای زمستان، هیولای بیماری و مرگ از پا درآید… در راه کوهستان، سوار و پیاده، پیر و جوان، زن و مرد با کولهبار و خورجین از شهر خارج میشدند.
محمدحسن خان اعتمادالسلطنه در مرآتالبلدان آورده است: «چون مردم دارالخلافه به واسطه ناخوشی از شهر به شمیرانات میروند، محمدعلی خان سرتیپ را به نظم شمیرانات امر فرمودند: و مشارالیه دو چادر مریضخانه در کنار کاشانک زده و یکی طبیب معین کرده که هر یک از سربازان و سکنه دهات شمیران مبتلا به ناخوشی میشوند، در آنجا مشغول مداوا و معالجه گردند. برقراری این پست هم فایدهای نداشت و اندکی بعد در بعضی قرای شمیران از قبیل: تجریش، جماران، نیاوران و ازگل نیز وبا بروز کرد.»
طبق نوشته سیروس سعدوندیان در کتاب «اولینهای تهران»، گذشته از وبا و طاعون، هر چند وقت یکبار هم سایر بیماریهای مسری بلای جان ساکنان تهران میشد و یکی از این بیماریها «تبنوبه» (مالاریا) بود که درمان آن را مصرف «گنهگنه» میدانستند و گاهی شدت شیوع بیماری و مصرف فراوان دارو موجب نایابی «گنهگنه» میشد. به دنبال شیوع تب نوبه در سال ۱۲۷۸ هجری قمری، گرانفروشی و تقلب در دارو توسط سودجویان، بازار را آشفته کرد.