✍ مجتبی لشکربلوکی
روانپزشکی آمریکایی–سوئیسی به نام الیزابت کوبلرراس تحقیقی بسیار عجیب انجام داد: آدمها چگونه با مرگ روبرو میشوند؟ این تحقیق گستردهتر شد و از روانشناسی مرگ تا سوگواری عشق را در بر گرفت. آنقدر این تحقیق معروف شد که از آن به بعد او را صدا میزدند: مرگشناس! در گذشته برخی پژوهشگران از افراد میپرسیدند: «اگر به شما بگویند فقط یک روز دیگر زندهاید، چه میکنید؟» این سؤال را میشد با تخیل یا تظاهر جواب داد. اما او مستقیم زد به قلب واقعیت و با کسانی زندگی کرد که همسایه دیوار به دیوار مرگ بودند.
او فهمید معمولا آدمها در مواجهه با مرگ یا فقدان، ۵ مرحله را طی میکنند. بعدها نظریه او کاربرد بسیار بیشتری پیدا کرد و ما متوجه شدیم که این مدل در موقعیتهای متعددی کاربرد دارد.
وقتی میفهمیم که سرمایهگذاری مان یک شبه نیست و نابود شده است.
وقتی میفهمیم که شریک کاری یا زندگی مان خیانت کرده است.
وقتی خبر میدهند که طلای المپیک را میخواهند از ما پس بگیرند به این خاطر که متهم به دوپینگ شدهایم.
وقتی میفهمیم ویروسی کشنده پشت درهای خانه ماست.
وقتی میفهمیم که تز دکترایمان بعد از سه سال کار شبانه روزی پذیرفته نشده.
فازهای مواجهه با این بحرانها چیستند؟
فاز شوک و انکار:
خبر را که میشنویم شوکه و مبهوت میشویم. سکوت همه جا را فرا میگیرد. سعی میکنیم خبر را نادیده بگیریم. سعی میکنیم صورت مساله اضطراب آور را پاک کنیم: حتما اشتباه میکنی! دروغ است! شوخی میکنی؟ دکترها اشتباه کردهاند. حتما داوران شوخی کردهاند. نه بابا! رسانهها شلوغش کردهاند!
فاز خشم:
در این مرحله معمولاً از انکار دست برمیداریم اما نمیخواهیم موضوع را به راحتی بپذیریم؛ عصبانی میشویم و مدام میپرسیم: چرا من؟ حتما این جمله کلیشهای در فیلمها را شنیدهاید که آدمها رو به آسمان فریاد میزنند خدا آخه من چه گناهی کرده بودم؟ این همان فاز خشم است. در همین فاز است که خواستگاران ناکام، اسیدپاشی میکنند و خیانت دیدگان، رفتارهای جنون آمیز و برخی نیز خودکشی!
فاز دست و پا زدن:
در این مرحله ما دیگر خشمگین نیستیم اما هنوز دلمان میخواهد به موقعیت قبل بازگردیم. سعی میکنیم سلامت، شریک زندگی یا کاری مان یا سرمایه از دست رفته مان را به نوعی بازگردانیم. از موضع انفعال تلاش میکنیم. چانه میزنیم. خواهش میکنیم. میخواهیم با همه چیز در ازای کمی بیشتر زنده ماندن معامله کنیم؛ با خداوند، با پزشک، با دوستان و…
فاز افسردگی:
موقعیت را میپذیریم. برای خودمان عزا میگیریم. به خاطر برنامههایی که هرگز فرصت انجامش را پیدا نکردیم و به خاطر رؤیاهایی که هرگز به آنها دست پیدا نمیکنیم و… از دیگران کناره میگیریم؛ ریتم زندگی مان کُند میشود؛ خواب و اشتهایمان به هم میریزد؛ کارهای معمولی مان نیز تحت الشعاع قرار میگیرد. دنیا برای ما به پایان میرسد.
فاز تست و پذیرش:
خود را برای موقعیت جدید آماده میکنیم و شروع میکنیم به پیدا کردن راه حلهای عملی و تست کردن آنها و فهمیدن اینکه کدام یک کار میکند و کدام یک نه. در این حالت ممکن است بهبودی نسبی شروع شود و احساس امیدواری مجدد شکل بگیرد. کمااینکه بسیاری از کام مرگ دوباره به زندگی برگشتند یا دوباره کسب و کارشان را شروع کردند، دوباره ازدواج کردند خیلی بهتر از قبلی. یا سرمایه، اعتبار و کسب وکارشان را احیا کردند. یا ممکن است اصلا دریچههای جدید گشوده شود.
اینک دوباره زندگی!
تحلیل و تجویز راهبردی:
۱-این پنج فاز لزوما به ترتیب نیستند. الزاما همه از تمام این مراحل عبور نمیکنند. برخی ممکن است بین این مراحل رفت و برگشت کنند؛ بعضیها ممکن است اصلا به مراحل نهایی راه پیدا نکنند.
۲-تنها فازی که ارزشافزوده دارد همان فاز آخر است. با انکار، خشم، فحش دادن به این و آن چیزی درست نمیشود.
۳-مهمترین گام برای آغاز فاز پنجم یعنی تست و پذیرش، آگاهی عمیق از بحران است. یعنی اینکه باید به خوبی مساله و ابعاد آن را بفهمیم. بدانیم واقعا چه چیزی کار میکند و چه چیزی فقط یک توهم است.
۴-تلنگری به مسوولین: گذار از بحران با الف) راه حلهای فانتزی، ب) راه حلهای مناسب برای شرایط عادی و ج) تکرار انکار و بیتاثیر بودن بحرانها امکان پذیر نیست. (به نظر میرسد برخی مسوولین یا در فاز یک هستند یا استراتژی انکاردرمانی را انتخاب کردهاند). مدیریت بحران، راهحلهایِ عملیِ غیرمتعارفِ تکنیکالِ جزییِ مورد به مورد میخواهد.
۵-در بحرانها بازار سه چیز داغ میشود: شایعه، شیادی (کسانی از آب گل آلود ماهی میگیرند) و راه حلهای آبکی. گاهی اوقات اینها از خود بحران کشندهترند!
به خداوند پناه ببریم از همه چیزها و همه کسانی که از کرونا (شوک و انکار و شیادی و بیتدبیری) بدترند!
روانپزشکی آمریکایی–سوئیسی به نام الیزابت کوبلرراس تحقیقی بسیار عجیب انجام داد: آدمها چگونه با مرگ روبرو میشوند؟ این تحقیق گستردهتر شد و از روانشناسی مرگ تا سوگواری عشق را در بر گرفت. آنقدر این تحقیق معروف شد که از آن به بعد او را صدا میزدند: مرگشناس! در گذشته برخی پژوهشگران از افراد میپرسیدند: «اگر به شما بگویند فقط یک روز دیگر زندهاید، چه میکنید؟» این سؤال را میشد با تخیل یا تظاهر جواب داد. اما او مستقیم زد به قلب واقعیت و با کسانی زندگی کرد که همسایه دیوار به دیوار مرگ بودند.
او فهمید معمولا آدمها در مواجهه با مرگ یا فقدان، ۵ مرحله را طی میکنند. بعدها نظریه او کاربرد بسیار بیشتری پیدا کرد و ما متوجه شدیم که این مدل در موقعیتهای متعددی کاربرد دارد.
وقتی میفهمیم که سرمایهگذاری مان یک شبه نیست و نابود شده است.
وقتی میفهمیم که شریک کاری یا زندگی مان خیانت کرده است.
وقتی خبر میدهند که طلای المپیک را میخواهند از ما پس بگیرند به این خاطر که متهم به دوپینگ شدهایم.
وقتی میفهمیم ویروسی کشنده پشت درهای خانه ماست.
وقتی میفهمیم که تز دکترایمان بعد از سه سال کار شبانه روزی پذیرفته نشده.
فازهای مواجهه با این بحرانها چیستند؟
فاز شوک و انکار:
خبر را که میشنویم شوکه و مبهوت میشویم. سکوت همه جا را فرا میگیرد. سعی میکنیم خبر را نادیده بگیریم. سعی میکنیم صورت مساله اضطراب آور را پاک کنیم: حتما اشتباه میکنی! دروغ است! شوخی میکنی؟ دکترها اشتباه کردهاند. حتما داوران شوخی کردهاند. نه بابا! رسانهها شلوغش کردهاند!
فاز خشم:
در این مرحله معمولاً از انکار دست برمیداریم اما نمیخواهیم موضوع را به راحتی بپذیریم؛ عصبانی میشویم و مدام میپرسیم: چرا من؟ حتما این جمله کلیشهای در فیلمها را شنیدهاید که آدمها رو به آسمان فریاد میزنند خدا آخه من چه گناهی کرده بودم؟ این همان فاز خشم است. در همین فاز است که خواستگاران ناکام، اسیدپاشی میکنند و خیانت دیدگان، رفتارهای جنون آمیز و برخی نیز خودکشی!
فاز دست و پا زدن:
در این مرحله ما دیگر خشمگین نیستیم اما هنوز دلمان میخواهد به موقعیت قبل بازگردیم. سعی میکنیم سلامت، شریک زندگی یا کاری مان یا سرمایه از دست رفته مان را به نوعی بازگردانیم. از موضع انفعال تلاش میکنیم. چانه میزنیم. خواهش میکنیم. میخواهیم با همه چیز در ازای کمی بیشتر زنده ماندن معامله کنیم؛ با خداوند، با پزشک، با دوستان و…
فاز افسردگی:
موقعیت را میپذیریم. برای خودمان عزا میگیریم. به خاطر برنامههایی که هرگز فرصت انجامش را پیدا نکردیم و به خاطر رؤیاهایی که هرگز به آنها دست پیدا نمیکنیم و… از دیگران کناره میگیریم؛ ریتم زندگی مان کُند میشود؛ خواب و اشتهایمان به هم میریزد؛ کارهای معمولی مان نیز تحت الشعاع قرار میگیرد. دنیا برای ما به پایان میرسد.
فاز تست و پذیرش:
خود را برای موقعیت جدید آماده میکنیم و شروع میکنیم به پیدا کردن راه حلهای عملی و تست کردن آنها و فهمیدن اینکه کدام یک کار میکند و کدام یک نه. در این حالت ممکن است بهبودی نسبی شروع شود و احساس امیدواری مجدد شکل بگیرد. کمااینکه بسیاری از کام مرگ دوباره به زندگی برگشتند یا دوباره کسب و کارشان را شروع کردند، دوباره ازدواج کردند خیلی بهتر از قبلی. یا سرمایه، اعتبار و کسب وکارشان را احیا کردند. یا ممکن است اصلا دریچههای جدید گشوده شود.
اینک دوباره زندگی!
تحلیل و تجویز راهبردی:
۱-این پنج فاز لزوما به ترتیب نیستند. الزاما همه از تمام این مراحل عبور نمیکنند. برخی ممکن است بین این مراحل رفت و برگشت کنند؛ بعضیها ممکن است اصلا به مراحل نهایی راه پیدا نکنند.
۲-تنها فازی که ارزشافزوده دارد همان فاز آخر است. با انکار، خشم، فحش دادن به این و آن چیزی درست نمیشود.
۳-مهمترین گام برای آغاز فاز پنجم یعنی تست و پذیرش، آگاهی عمیق از بحران است. یعنی اینکه باید به خوبی مساله و ابعاد آن را بفهمیم. بدانیم واقعا چه چیزی کار میکند و چه چیزی فقط یک توهم است.
۴-تلنگری به مسوولین: گذار از بحران با الف) راه حلهای فانتزی، ب) راه حلهای مناسب برای شرایط عادی و ج) تکرار انکار و بیتاثیر بودن بحرانها امکان پذیر نیست. (به نظر میرسد برخی مسوولین یا در فاز یک هستند یا استراتژی انکاردرمانی را انتخاب کردهاند). مدیریت بحران، راهحلهایِ عملیِ غیرمتعارفِ تکنیکالِ جزییِ مورد به مورد میخواهد.
۵-در بحرانها بازار سه چیز داغ میشود: شایعه، شیادی (کسانی از آب گل آلود ماهی میگیرند) و راه حلهای آبکی. گاهی اوقات اینها از خود بحران کشندهترند!
به خداوند پناه ببریم از همه چیزها و همه کسانی که از کرونا (شوک و انکار و شیادی و بیتدبیری) بدترند!