غیبت طولانی او در سینما بهانهای شد تا در این روزهای کرونایی تلفن بزنیم و جویای احوالش شویم. اما همین که تلفن را جواب داد صدایش آنقدر آرام و بیحال بود که همان اول پرسیدم خدای ناکرده ناخوش هستید؟ گفت: آرتروز گردن دارم. گاهی خسته میشوم و فشار میآورد. یک سالی هست که اینطوری شدهام. درد دارم اما خدا را شکر، میتوانم راه بروم. بیرون هم میروم و گاهی ورزش میکنم. تا پیش از این روزی سه چهار ساعت ورزش میکردم اما الان که کرونا هم شده بچهها میگویند زیاد بیرون نروم. سنم هم بالاست و باید بیشتر مراقب باشم. اما خوب از خانه ماندن زیاد هم خسته میشوم هر چند فعلا چارهای نیست.حرف به سینما کشیده میشود، اینکه خیلی وقت است بازی نکرده و آخرین فیلمش ۱۳ سال قبل با نام «پرچمهای قلعه کاوه» در سینما بود. بحث سینما که میشود صدایش به سرعت جان میگیرد و با انرژی میگوید: «پرچمهای قلعه کاوه» را دوست داشتم. یک فیلم اساطیری بود. جایزه هم گرفت. بعد از آن باز هم پیشنهاد بازی داشتم ولی آن نقشها برای من نبود. بالاخره آنچه من کار میکردم خودش یک ژانر بود، ژانر خطرناکی هم بود. مونوپول خودم بود پس خیلی مناسبت ندارد که نقش کمدی به من پیشنهاد میشود. البته نقشهای کمدی هم زیاد نبوده ولی رغبتی به آنها نداشتم. من برای کاری که در سینما کرده بودم ارزش زیادی قائلم، همینطور برای مخاطبی که سالها مرا با آن نقشها شناختهاند، به همین دلیل سختیها را تحمل میکنم تا ببینم چه پیش میآید. قبل از عید هم فیلم «گیجگاه» پیشنهاد شد که به نوعی ادای دین به بازیگران دهه ۶۰ بود و من در حد دو سه دقیقه بازی کردم.
صفاییپور که از معدود بدمنهای سینمای ایران بوده و بعد از سالها هنوز هم کسی با آن ویژگیها جایگزینش نشده، به فیلمهای روز سینما اشاره میکند و ادامه میدهد: تقریبا فیلمهای روز سینما را میبینم. بله، من بدمن بودم ولی دیگر به آن شکل در سینما بدمن نداریم. الان هر کسی از هر صنفی میآید و بازیگر میشود. در حالی که سینما یک تخصص است و باید آن را بلد باشی. بعضیها فقط دوست دارند بازی کنند و ورود بیرویه، این کار را خیلی خراب کرده، چون برایش ارزش قائل نمیشوند. اساتیدی سالها در سینما کار میکردند که بازی کردن مقابلشان خیلی زحمت داشت. همان قدر که زحمت داشت، ارزش خاصی هم داشت. اصلا رویه کار با الان فرق میکرد. فیلمنامهها متفاوت بودند، الان دیالوگها همه سطحی، پر از حرف رکیک و… نمیدانم سینما به کجا میرود. همه چیز با زمانی که ما کار میکردیم فرق کرده. ما عاشقانه کار میکردیم و دغدغهمان مخاطب بود نه اینکه فقط دنبال فروش فیلم باشیم. بازیگر «کانی مانگا» و «شکار خاموش» که در فیلمهای دفاع مقدسی متعددی هم بازی داشته، درباره اینکه چقدر این تفاوتها را به تغییر نسل کارگردانها مرتبط میداند، میگوید: آن زمان کارگردانهای زیادی داشتیم مثل آقای کیمیایی که هنوز هم هستند، یا آقای ملاقلی پور که در دفاع مقدس فیلمهای ماندگاری ساخت، ولی بعدها کسانی آمدند که بیشتر تله فیلم ساختند. این تله فیلمها با بودجههای اندک اتفاق خوبی برای سینما نبود. درست است که اینها هم باید وارد شوند ولی تخصص داشتن هم خیلی مهم است. به من هم پیشنهادهایی از این دست کارها شده ولی ترجیح میدهم ریاضت بکشم و تن به هر کاری ندهم. البته با این طرز فکر قطعا خانوادهام در این شرایط اقتصادی لطمه میخورند اما با همه این احوال تلاش میکنم با همین نگاه پیش بروم. من در این سالها مشکلاتی داشتم ولی به هر حال در طول چهار دهه، بازیگر حرفهای سینما بودم و فعلا چاره دیگری نیست.
صفاییپور به اینجا که میرسد تاکید دارد آنچه از اوضاع کاری یا وضع زندگیاش میگوید برای جلب توجه یا ترحم کسی نیست و اصلا هم دوست ندارد حرفهایش اینگونه برداشت شود. او بیشتر به حرمتی که برای کارش در تمام این سالها قائل بوده تاکید میکند و وقتی میپرسم در این ۱۰ سال که کاری در سینما نداشته هیچ وقت شده که از این حرفه پشیمان شود؟ میگوید: شاید، بیشتر احساس میکردم اگر کار دیگری را ادامه میدادم شرایطم مناسبتر بود. من قبل از بازیگری اولین کاری که دوست داشتم، چتربازی بود. خیلی علاقهمند بودم. تمام امتحانهایش را هم قبول شدم ولی فقط بخاطر صاف بودن کف پایم قبول نشدم. لباس مخصوص این کار را هم در سینما خیلی پوشیدم. از زمانی که وارد سینما شدم تا به الان، سعی کردهام کار خوب انجام دهم و کارهایم فقط الهی به امید تو نباشد، یعنی برای همه آنها زحمت کشیدهام؛ مثلا سکانسی از فیلم «خط آتش» یادم میآید که در سرمای زمستان درِ هلی کوپتر در حال پرواز باز بود و ما باید با آن شرایط فیلمبرداری را انجام میدادیم. تحمل همه آن سختیها بخاطر علاقه بود نه پول.
بازیگر فیلمهای «میرزا کوچک خان»، «چشم عقاب» و سریال «سیمرغ» میگوید: من هنوز هم نقشهایی را که بازی کردم دوست دارم مثل فیلم «سینه سرخ» ولی آن نوع سینما دیگر ادامه پیدا نکرد. در این چند سال هم چند کار کمدی پیشنهاد شد که خواهش کردم مرا معاف کنند. به دوستان گفتم، نگاه مردم به من جور دیگری است. با اینکه سالهاست بازی نکردهام ولی هنوز که مردم مرا در خیابان میبینند احترام میگذارند و میگویند با فیلمهای دهه ۶۰ و ۷۰ من و آقای هاشم پور جور دیگری خاطره دارند. آن موقع من با نام «رضا طوفان» کار میکردم و بعد شدم رضا صفایی پور، او هم «جمشید آریا» بود و شد جمشید هاشم پور. اینها اسمهای مستعار ما بود و رسم بود که اسامی کوتاه در سینما میگذاشتند. این اسمها با شخصیتهای پر تحرکی که بازی میکردیم خیلی جاذبه داشت. او که ۹ اردیبهشتماه ۷۱ سالگیاش را جشن گرفت، در پایان این گفتوگو در پاسخ به اینکه چه آرزویی دارد میگوید: آرزو که نه ولی دوست دارم کارهایی که در این سالها کردم دیده شود. به هرحال من هم اندازه خودم برای این سینما زحمت کشیدم و بعد آن را تحویل دوستان و جوانانی دیگر دادم.با وجود گلههایی که صفاییپور بابت ادامه پیدا نکردن ژانری که او در آن کار میکرد مطرح میکند، دختر این هنرمند، هنگامه صفاییپور که کارگردانی سینما خوانده در حال ساخت مستندی به نام «رد پای طوفان» است که به دلایل تنزل سینمای اکشن میپردازد و به ستارههای دهه ۶۰ و ۷۰ این ژانر مثل جمشید هاشمپور، پدرش و نیز فرامرز قریبیان اشاره دارد.