قلم و به نقل از پایگاه خبری پلیس، کژال فرزند چهارم یک خانواده پرجمعیت است که ۳۱ سال قبل در یکی از روستاهای جوانرود متولد می شود، پدرش را در ۶ سالگی از دست می دهد تا زحمت بزرگ کردن او و ۴ خواهر و برادر دیگرش به گردن مادر بیفتد.
کژال که به سن ۱۷ و ۱۸ می رسد خواستگارهایی برایش پیدا می شود و مادر تصمیم می گیرد او را هم مثل دیگر خواهرانش به خانه بخت بفرستد و او در همان اول راه جوانی، زندگی مشترکش را با همسرش آغاز می کند.
سال های ابتدایی همه چیز خوب بود، کژال و همسرش زندگی آرامی کنار هم داشتند و ۱۲ سال باهم زندگی کردند، زندگی مشترکی که حاصل آن دو پسر ۵ و ۱۱ ساله بود، همه چیز خوب پیش می رفت تا اینکه پای یک زن دیگر به زندگیشان آن هم به صورت مخفیانه باز شد، همسر کژال دیگر آن مرد خانواده دوست سابق نبود و همین موضوع آتش اختلاف را در خانواده برپا کرد.
حالا دیگر دریای آرام زندگی آنها متلاطم شده بود، تا جایی که همسر کژال اعلام می کند با زن جوان دیگری آشنا شده و قصد دارد با او ازدواج کند، کژال هم این رفتار را تاب نیاورد و پس از کش و قوس های فراوان از او جدا می شود.
پلان دوم
ژیار حدود یک سال و نیم سن دارد و هنوز شیرخوار است که مادرش خود را حلق آویز و به زندگیش پایان می دهد، بدون اینکه ذره ای به آینده کودک صغیرش فکر کند و با مشکلات بجنگد تا آینده کودکش تباه نشود.
بعد از این اتفاق کودک ۱۸ ماهه به پدربزرگ و مادربزرگش سپرده می شود و آنها در کنار پدرش او را با هر سختی که هست بزرگ می کنند، دو سه سالی می گذرد و حالا دیگر ژیار ۴ ساله شیرین زبان تر از قبل هر روز به دنبال بازی های کودکانه بود تا اینکه پدر تصمیم به ازدواج دوباره می گیرد.
احمد و کژال ۳۱ ساله پس از آشنایی های اولیه، یکدیگر را برای شروع یک زندگی مشترک دوباره می پسندند و زندگی مشترکشان را آغاز می کنند، ژیار هم همچنان نزد پدربزرگ و مادربزرگش می ماند.
یکسالی از زندگی مشترک احمد و کژال گذشته، پدر و مادرش در این سال ها پیرتر و شکسته تر از قبل شده اند و دیگر مثل گذشته توان نگهداری نوه شیرین زبان خود را نداشتند، همین موضوع احمد را وادار می کند تا کودکش را نزد خود و همسر جدیدش بیاورد.
احمد موضوع را با کژال در میان می گذارد و اصرار می کند که ژیان حتما باید نزد آنها بیاید، همین موضوع و اصرارهای احمد آتشی به جان زن جوان می اندازد، همه کینه، خشم و نفرتی که از همسر اولش در وجودش تلمبار شده دوباره در وجودش شعله ور می شود و غرق در فکر و خیال می شود.
زن جوان مدام با خود کلنجار می رود، در دو راهی بدی گرفتار شده بود، فکر گذشته و ضربه روحی که خورده بود او را سخت آزار می داد، با خود فکر می کرد اگر حضور ژیار ۵ ساله باعث شود مهر و محبت احمد نسبت به او کم شود و دیگر دوستش نداشته باشد، تکلیف و سرنوشتش چه می شود، همانگونه که همسر دوم شوهر سابق مهر و محبت او را دزدید.
این تفکرات کژال را به شدت آزار می داد، فکر جدایی دوباره مخصوصا حالا که مادرش را هم از دست داده بود آرامش را از زندگی او گرفته بود تا اینکه تصمیمش را گرفت.
او می خواست به هر شکل ممکن زندگی و مهر و محبت شوهرش را نسبت به خود حفظ کند، به هیچ قیمتی حاضر نبود آرامش زندگیش به هم بخورد و به همین خاطر تصمیم گرفت کودک ۵ ساله را که تنها چند روزی بود مهمان آنها شده بود را از سر راه بردارد.
شب قبل از جنایت تا صبح خواب به چشمانش نیامد، چندباری هم از تصمیمی که گرفته بود منصرف شد اما شعله های خشم و کینه داغ تر از آن بود که وجودش را از ارتکاب جنایتی که در سر می پروراند سرد کند.
صبح که شد صبحانه ژیار را داد، کودک قصه ما اما بی خبر از همه چیز مشغول بازی های کودکانه اش شد تا اینکه پدر برای کسب لقمه نانی منزل را ترک کرد و حالا کژال مانده بود و ژیار، نامادری جوان که سعی می کرد چهره مادرهای مهربان را به خود بگیرد پیشنهاد رفتن به باغ پشت منزل را به ژیار داد، او هم در عالم کودکانه خود آنجا را فضایی مناسب برای بازی کردن می دید، بی درنگ پیشنهادش را قبول کرد و با او همراه شد.
دستی که از آستین شیطان بیرون آمد
زمانی که به باغ رسیدند کودک از خوشحالی بالا و پایین می پرید، دور درختان می چرخید و با کژال حرف می زد که ناگهان دستی از آستین شیطان بیرون آمد و مقابل دهان و بینی اش را گرفت.
ژیار هنوز فکر می کرد این هم نوعی بازی است اما لحظه به لحظه راه نفس کشیدنش سخت و سختر می شد، حالا او دیگر دست و پا میزد و به دنبال راه فراری برای خود بود. چند باری پدرش را صدا کرد اما…
صدای کودکانه او در میان فریادهای خشمگینانه و غضبناک کژال که فریاد میزد “نمی گذارم حضور تو خوشبختی را از من بگیرد” گم شده بود.
کودک معصوم بی حال روی زمین افتاده بود ولی شعله های خشم و کینه زن جوان هنوز شعله ور بود، باید مطمئن می شد دیگر ژیاری وجود ندارد، چاقویی که از قبل آماده کرد بود را بیرون کشید و چند ضربه ای به مچ دست او زد و کودک در خون خود مظلومانه غلطید.
کژال حالا دیگر تا حد زیادی مطمئن شده بود که به نقشه اش رسیده و دیگر کسی نیست مانع خوشبختی اش شود و مهر و محبت شوهرش را از او بدزدد، راهی منزل شد اما همه اش به این فکر می کرد چگونه مانع از برملا شدن جنایتش شود، ساعتی نگذشته بود که دوباره به قتلگاه بازگشت.
حالا دیگر ژیار که خون زیادی از او رفته بود نفس نمی کشید، فرشته ها که تحمل درد کشیدنش را نداشتند روح معصوم او را در آغوش کشیده و به آسمان ها بردند تا در جوار رحمت حق آرام بگیرد، اما کژال که به دنبال راهی برای فرار از جنایت بود با زحمت فراوان جسم نحیف و در خون غلطان کودک معصوم را به بالای یک بلندی کشاند و او را به پایین پرتاب کرد تا وانمود شود که یک حادثه و اتفاق مرگش را رقم زده است، و اینگونه بود که انسانیت به دست برخی انسان نماها بازهم زیر سوال رفت و مرگ دلخراش کودکی را رقم زد که در خیال کودکانه خود کژال را به چشم مادری می نگریست که هیچ وقت از نزدیک محبتش را احساس و درک نکرد.
پلیس اما خیلی زود دست نامادری کینه جو را خواند و توانست راز قتل ژیار کوچولو که چند روزی است مهمان فرشته ها شده را کشف و او را به محکمه عدالت بسپارد.
حال مردم داغدار جوانرود، وجدان های بیدار و افکار عمومی منتظرند تا قاطعانه ترین حکم در خصوص جنایتکاری که حق حیات را به بی رحمانه ترین شکل ممکن از کودکی معصوم گرفت اجرا کند بلکه مرحمی باشد بر دل های داغدارشان.
ژیار کوچولو از بین ما رفت اما بیائید مواظب ژیار کوچولوهای دیگر سرزمینمان باشیم.
گزارشی از مسعود اسماعیلی، خبرنگار انتظامی استان کرمانشاه