کارلوس کی روش یا (زیرک، هفته)
روند فرسایشی درگیری های کی روش و اسدی و برخی از سران فدراسیون به جایی رسید که تصمیم گرفته شد؛ کی روش ممنوع المصاحبه شود، غافل از اینکه مربی پرتغالی، حرفه ای است و بر مسند مربی گری رئال و منچستر نشسته، او بهتر از منتقدانی مثل مایلی کهن و ذوالفقار نسب راه بقا در فوتبال را می داند و بدون آنکه خودش را درگیر لفاظی های تخریبی کند به بهترین شکل جواب منتقدین را می دهد؛ دست چهار دروازه بانش را می گیرد و به کنفرانس مطبوعاتی می برد و دوشادوش آنها عکس می گیرد.
با یک تیر دو نشان می زند؛ هم دروازه بان های تیم را از جایگاهشان مطمئن می کند و هم به رحمتی می فهماند که به تیم ملی فکر نکند، روز بازی حرکت دوم: کی روش را همان ابتدای بازی با ترکمنستان می بینم او می داند که کراوات پوشش عرف نیست اما به ناگهان کراوات می زند، گویی این ابزار را در درست ترین جایگاهش در روزگار فعلی به کار می گیرد؛« اعتراض» و حرکت سوم کی روش این بار اشکان را در آغوش حمایتی خودش می گیرد، با اعطای بازوبند کاپیتانی هم پاسخ حراستی های فدراسیون بابت خالکوبی ها را می دهد و هم به نوعی از همان دسته ی منتقدین زهر چشم می گیرد و در ضمن اشکان در افول را، غروری تازه می دهد. این بار یک تیر با سه نشان، بله مربی موفق و کاربلد تیم ملی که به خوبی پروژه ی تغییر نسل را هم اجرا کرده است، می داند تیرهایش را کجا و چگونه رها کند.
پسر تلگرامی یا (نیازمند، هفته)
مورد جالب توجه پسر تلگرامی نکات تامل برانگیزی زیادی داشت او بیشتر از هرچیز یک بار دیگر یادمان آورد که ساختار روابط دختران و پسران دچار معضلات فراوانی است که طی چهار دهه به هیچ سرانجام خاصی نرسیده است. اقدامات موقتی و کوتاه مدت گره ی کور این روابط را همواره کورتر کرده است، همیشه صورت مساله حذف شده و درد را ندیدیم و نفهمیدیم که نمی شود «نیاز» را سرکوب کرد.
نیاز از هر جایی که باشد سر بر می آورد و می شود همین که شد؛ پسر تلگرامی و عکس های جنجالی و انکارهای مضحک، اما تاسف برانگیز اینکه باز هم درد را تشخیص نداده ایم، پسر تلگرامی از دل همین جامعه برخاسته و با دستگیر ی اش صرفا یک مجرم را تنبیه کرده ایم، البته منکر لزوم برخورد قاطع با او نمی شویم اما غرض اینکه دوباره نیاز برخواهد خواست در کالبدی دیگر و تا زمانی که رابطه ی دختران و پسران به حالت شفاف و پایداری نرسد، داستان همین خواهد بود نیازی که نادیده اش گرفته ایم و چه بسیار تبعاتی از کنار همین سرکوب دائمی مدام در جامعه باز تولید می شود.
حکایت گرسنه ای است که از فرط ضعف و ناتوانی تلو تلو می خورد ما لنگ زدنش را به مستی تعبیر کرده ایم و.. تفکیک جنسیتی، کنترل و سرکوب، ندیدن و انکار همه و همه راه های صد بار امتحان شده ای هستند که سرانجامی جز اتفاقاتی مثل مورد فوق الذکر ندارد، وقت آن است سیاست گذاران مسائل فرهنگی در حوزه ی جوانان، نیازهای جامعه ی جوان ایران را دریابند تا دیر نشده! اتفاقاتی نظیر این شاید ترقه ای است که هشدار انفجار یک بمب ساعتی رامی دهد.
محسن چاوشی یا (دقیقا کجایی؟، هفته)
هر چقدر هم که مخالفانش در مورد پرهیز چاوشی از اجرای زنده بگویند، باز هم در قیاس با کیفیت کاری که ارائه می دهد، انتقادها خرد و کم اثر خواهد بود، چاوشی به اصطلاح«این کاره» است و می داند چگونه از مخاطب دلبری کند، بی گمان او مورد خاص و متفاوت خواننده های داخلی است در شرایطی که بسیاری از آوازه خوان های داخلی با استفاده از رانت های بیشمار به جایگاهی رسیده اند که شایسته اش نیستند، چاوشی از آن دسته است که اتفاقا پله پله و با مرارت به موقعیتی رسیده که نبض شنونده ی حرفه ای موسیقی پاپ ایران را در دست گرفته، فراتر از همه رقیبان داخلی و حتی لس آنجلسی.
استفاده ی درست از ترانه های وزین و آهنگین شان کار او را بالا برده است. جسارت استفاده از اشعار کلاسیک فارسی نظیر قطعه ی «همخواب» و استفاده از اثر وحشی بافقی یا تجربه ی دلنشین آلبوم« من خود آن سیزدهم» در کنار ترانه هایی با پیچیدگی و نوآورانه نظیر: قطعه ی« قطار» یا کل مجموعه ی «پاروی بی قایق» و انتخاب های درست و به جا در نقاط عطف تاثیر گذار نظیر: همکاری با مهرجویی در سنتوری درست در هنگامی که او پس از چند سال فعالیت نیاز به اعتبار داشت و همین تجربه ی درست همکاری با سریال «شهرزاد» و قطعه هایی که به تناوب پخش می شود، چاوشی را در صدر نشانده؛ مردی که عاشقانه هایش تجربه ی چند بار پلی کردن را دارد.
محمد باقر قالیباف یا (دلگرم کننده، هفته)
عادت کرده ایم با غرولند و ناله مدیران وطنی را زیر تیغ تیز نقد ببریم. اصلا ستایش مدیر داخل حکومت با پز روشنفکری منافات دارد و هر کس که از مدیریت دولتی ستایش کند را در ردیف پاچه خوران و وابستگان شمرده ایم، انگار روشنفکری و تحلیل همسایه ی مخالفت هستند.
جایگاه اپوزیسیون برای کار روشنفکری تعریف شده است و جالب اینجاست که اگرگاها فعل مثبتی هم دیده ایم با سناریوهایی پیچیده ارتباطش داده ایم به منافع مدیر مربوطه، شهرداری تهران به مناسبت هفته کتاب فضای عمومی شهر از قبیل: بیلبوردها و پل ها و بلوارها را مزین به تصویر و نام ادبا کرده است. صبح که از خواب برمی خیزی، وقتی که درگیر افکار روزمره هستی، با یک بیت از شهریار و یا بریده ای از رمان مارکز سرحال میایی و دنیای واژه ها حالت را خوب می کند، انگار تمام شهر فضای به اشتراک گذاشته ای مملو از واژه ها و ادبیات است.
پیش از این به اشتراک گذاشتن آثار بزرگ نقاشی در همین ماه های اخیر دیگر اقدام قابل ستایش شهرداری تهران بوده است، آقای شهردار این صفحاتی که به اشتراک گذاشته ای لایک دارد، کارهای بزرگ نخواسته ایم همین که کارهای کوچک را با کیفیت انجام می دهید کافیست.
بهرام رادان یا (ممنوع، هفته)
اکران فیلم «حکایت عاشقی» به تعویق افتاده است. مسئولین تصمیم گیرنده از بی ربط ترین دلایل ممکن برای توجیه این اتفاق استفاده کرده اند، گویی تعارف و القای فضایی مبهم در رابطه با این گونه تصمیمات جزو اصول مدیریتی مدیران فرهنگی شده است اصل داستان توئیت جنجالی بهرام رادان در مورد همجنسگرایی در آمریکا است و متعاقب آن عذرخواهی رادان از شریعتمداری و باقی ماجرا، اما ظاهرا عذر خواهی کارساز نبوده و رادان به چالش افتاده، فعلا هم که روزگار، روزگار ممنوع التصویر هاست؛ از علی ضیا و آزاده نامداری تا فیتیله و خیلی های دیگر، انگار راحت ترین و دم دستی ترین راهکار برای چهره ها و صداها ی هزینه ساز ممنوع التصویری است.
زدودن ذهن مخاطب از تصویر و صدای فرد هزینه ساز مساله ی دردسر ساز را رفع می کند، حداقل مدیریت فرهنگی غالب اینگونه فکر می کند و بدتر اینکه گمان می کند با کاور کردن موضوع اصلی در پوششی از مسائل جزیی می توان تاثیر گذار تر عمل کرد، در صورتی که این جنس مدیریت با دادن سیگنال های اشتباه به مردم فضا را مغشوش می کنند و هزینه ای بر هزینه ی اولیه ی می افزاید.
استعدادکشی و اتلاف منابع انسانی، هدر رفت یک مجموعه به پای یک فرد، مثل همین مورد «حکایت عاشقی» یا در موارد متعددی که در مورد توقیف روزنامه ها اتفاق می افتد، ایجاد ابهام و بی اعتمادی میان مردم و تنگ کردن بی رویه خطوط قرمز که به شکل اعجاب آوری حس خلاقیت را از کار فرهنگی می گیرد و هنرمند و مردم را توامان دلسرد می کند.
معینی کرمانشاهی یا (دریغ، هفته)
رحیمی معینی کرمانشاهی پس از تحمل چند سال بیماری در نهایت بیست و ششم آبان ماه در گذشت و یکی دیگر از عصر طلایی «گلها» در رادیو کم شد. دوران اوج ترانه سرایی معینی کرمانشاهی که در کنار همکاری با چهره هایی همچون: همایون خرم و علی تجویدی و پرویز یا حقی رقم خورد، تصنیف هایی را در موسیقی ایرانی به یادگار گذاشت که تا ابد در گوش ها باقی خواهد ماند او که در ابتدا با نقاشی شروع کرد، درک تصویری بالایی داشت و شاید ازهمین رو اشعاری که می سرود در تصویر سازی بی همتا بود.
«رفتم که رفتم»:
رفتم که رفتم / از برت دامن کشان / رفتم ای نا مهربان/ از من آزرده دل / کی دگر بینی نشان
«عجب صبری خدا دارد»:
عجب صبری خدا دارد/ اگر من جای او بودم / برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان / هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو/ آواره و دیوانه می کردم
تروریست های پاریس یا (انسانیت در کما، هفته)
کاش میشد تمام مکتب های آرمان گرای تاریخ هستی را عق زد و بالا آورد؛ همه ی مکاتبی که با سرانی متوهم همسو شدند و بشریت را در کما بردند همه ی آنهایی که فکر می کردند خوبی می آورند و بدی گسترش دادند، کاش میشد بالا آورد همه ی ایده آلیستی تاریخ را، فجایع بیروت، پاریس، سوریه و هر خاک درگیر دیگر را ، بی مناسبت نیست اگر بازخوانی کنیم یکی از همین مکاتبی که آمد و ره به جایی نبرد و فقط آرزو بود که با خود به گور می برد. حواسمان باشد ترور فقط به خون نیست، ترور گاه له کردن خواست های طبیعی یک زندگی روزمره است، به اسم آرمان خواهی و…بریده ای از رمان«کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم»
«درست بعد از سرنگونی حکومت چائوسکو در رومانی گزارشی در روزنامه خواندم درباره زندگی در بخارست. ماجرای مردی بود که برای اولین بار در زندگی اش موز خورده بود، پیر بود، کارگر بود و با خجالت گری گفته بود که موز را با پوستش خورده، چون نمی دانسته باید آن را پوست بکند، اولش از این زندگی بی ارتباط با جهان که به مرد تحمیل شده بود سخت متاثر شدم از این واقعیت که او هرگز در جایی نخوانده یا حتی نشنیده بود که موز چیست و آن را چطور می خورند،اما بعد چیز دیگری توجهم را جلب کرد. گفته بود :خوشمزه بود»