اعتماد، ساعت چهار بعدازظهر به نزدیکی طلافروشی اصغر آقا رسید، چند باری دور و برش را پایید تا محیط برای سرقت امن باشد. کرکرههای طلافروشی تازه بالا رفته بود. اصغر آقا داشت چراغهای مغازهاش را روشن میکرد که مهدی وارد شد: «وقتی وارد شدم، اصغر فریب ظاهر شیکم را خورد. فکر کرد میلیاردرم. برای همین سرویس طلایی که خواستم را در اختیارم گذاشت. تقصیر خودش بود.» مهدی، سرویس طلای ٣٠ میلیون تومانی را نشان کرده بود: «به اصغر گفتم سرویس طلا را برای همسر معلولم میخواهم که در ماشین نشسته و نمیتواند راه برود. از او خواستم طلا را بدهد تا به بیرون ببرم و نشان همسرم بدهم. وقتی قبول کرد، نقشه سرقتم عملی شد.» اکنون مهدی ۴٠ ساله، پس از سه سرقت از طلافروشیهای غرب پایتخت، در بازداشتگاه پایگاه چهارم پلیس آگاهی زندانی شده است. او پیش از این به سرقت از طلافروشیها با نقشه قبلی اعتراف کرده اما اکنون اصرار دارد که «هیچ نقشهای نداشته» و «رفتار طلافروشها» او را تحریک به دزدی کرده است.
نقشه سرقتها چگونه به ذهن شما رسید؟
من هیچ نقشهای برای سرقتها نداشتم. طلافروشهای محلهمان هر وقت من را میدیدند، اصرار میکردند از آنها طلا بخرم. این کار آنها من را وسوسه کرد.
اما افسر پرونده میگوید در بازجوییها به سرقت از طلافروشیها با نقشه قبلی اعتراف کرده و گفتهاید که با ظاهری شیک، با یک جعبه شیرینی به طلافروشیها میرفتید و همسر معلول خود را بهانه میکردید تا بتوانید طلاها را از طلافروشی خارج کنید؟
اینطور نیست. چهره من طوری بود که طلافروشها فکر میکردند میلیاردر هستم. برای همین به من اطمینان میکردند و اجازه میدادند طلاها را از مغازه بیرون ببرم و بعدا پولش را بیاورم. آن جعبه شیرینی هم برای فریب دادن طلافروشها نبود. برای زن و بچهام خریده بودم.
دوربینهای مداربسته هر سه طلافروشی، تصویر شما را ضبط کردهاند که برای انجام سرقتها چند بار در اطراف طلافروشیها پرسه میزدید و در لحظهای مناسب وارد آنها میشدید؟
من نمیدانم این تصاویر از کجا آمده. من این کار را نکردهام.
طلافروشها چطور به شما اطمینان میکردند و طلاها را در اختیارتان میگذاشتند؟ آنها گفتهاند که شما مدارک شناسایی خود را پیششان میگذاشتید تا طلاها را برای لحظهای به بیرون ببرید و پس از نشان دادن به همسر معلولتان، برگردانید؟
نه اینطور نیست. صاحب دو تا از طلافروشیها از هممحلیهای خودم بودند. چند بار با پسرم به مغازهشان رفته و طلا خریده بودم. اینطوری اطمینانشان به من جلب شد.
چگونه طلاها را از طلافروشیها خارج میکردید؟
در نخستین سرقت، طرفهای ساعت چهار بعدازظهر به طلافروشی اصغر آقا رفتم. او از هممحلیهای خودم بود. گفتم میخواهم برای همسرم یک سرویس طلا بخرم. وقتی سرویس را به من داد، گفتم میروم و پولش را بعدا میآورم. او هم قبول کرد. در سرقت دوم هم از حواسپرتی طلافروش استفاده کردم و یک النگوی ارزانقیمت را دزدیدم. قیمتش ٨٠٠ هزار تومان هم نمیشد.
اما افسر پرونده میگوید شما در یکی از سرقتها جای طلای اصل را با تقلبی جابهجا کرده بودید؟
در سرقت آخر، به طلافروشی یک غریبه دستبرد زدم. روز سرقت، منتظر ماندم سر طلافروش شلوغ شود. وارد مغازهاش شدم و وقتی در ویترینش را باز کرد تا النگوی یکی از مشتریها را بدهد، سریع جای یک گردنبند تقلبی را با اصل آن در ویترین عوض کردم و از مغازه بیرون آمدم.
این ثابت میکند شما با نقشه قبلی برای سرقت یک النگوی اصل، به بازار رفتهاید و یک النگوی تقلبی مشابه آن خریدهاید؟
بله اما فقط دفعه آخر اینطور بود. وقتی پولی که لازم داشتم جور شد، دیگر سمت سرقت نرفتم.
طلاها را برای چه سرقت میکردید؟
میخواستم ماشین بخرم و با آن مسافرکشی کنم. تازه از کار اخراج شده بودم. صاحبخانه هم مدام دم در خانهمان میآمد و میگفت دزدی کن و از خانه مردم برو بالا. این حرفش خیلی برایم زور داشت. بعد از این حرف او بود که سرقتها را شروع کردم.
طلاها را چقدر به مالخر فروختید؟ افسر پرونده میگوید ارزششان بیش از ٣٠ میلیون تومان میشود؟
نه، اینطور نیست. همه طلاها را ٢٠ میلیون تومان فروختم. با پولش یک پژو خریدم تا کار کنم و چرخ زندگیام بچرخد.
اما پول ماشین از فروش طلاهای دیگران به دست آمده بود. این موضوع ذهن شما را درگیر نمیکرد؟
مجبور بودم. من قبلا در یکی از شرکتها راننده بودم. وقتی اخراجم کردند زندگیام به هم ریخت. دختر هشت ساله من سرطان خون دارد. پسر ١٢ سالهام هم مدرسه میرود. هزینهها کمرم را شکسته. پس از چهار ماه، هنوز پول بیمه بیکاری من واریز نشده. شاید اگر خود شما یا هر کسی جای من بود، همین کار را میکرد.
افسر پرونده میگوید مالخر را دستگیر کردهاند. شما او را میشناسید؟
بله. از فامیلهای زنم بود. او خودش قبلا در کار طلا و جواهرات بود.
یعنی همسرتان از سرقتها خبر داشت؟
اول نمیدانست اما وقتی طلاهای سرقتی زیاد شد و نمیتوانستم آنها را مخفی کنم، مجبور شدم ماجرا را برایش تعریف کنم.
عکس العملشان چه بود؟
خیلی ناراحت و عصبانی شد. حق داشت. تهدیدم کرد که میرود و همهچیز را به طلافروش میگوید. از من خواست طلاها را پس بدهم اما من گفتم مجبوریم. از او خواستم به کسی چیزی نگوید.
قبول کرد؟
آن موقع سکوت کرد ولی فکر میکنم نتوانست با این موضوع کنار بیاید. حدس میزنم خودش من را لو داده باشد.
چرا این فکر را میکنید؟
چون روز قبل از دستگیری دوباره تهدیدم کرده بود که به پلیس همهچیز را میگوید.
شما چگونه دستگیر شدید؟
شب ١۶ آبان بود. از سر کار برگشته بودم که پلیسها جلوی در خانهام دستگیرم کردند.
سابقه دارید؟
نه، این نخستین باری است که پای من به کلانتری باز شده.
اعتیاد دارید؟
نه، من حتی سیگار هم نمیکشم.
تا به حال شده کسی از خودتان سرقت کند؟
نه، من سوم راهنمایی بودم که ترک تحصیل کردم و مشغول کار شدم. آدم آبروداری هستم.
تاکنون با شاکیهای پروندهتان روبهرو شدهاید؟
بله، یکی از آنها وقتی حرف هایم را شنید از شکایتش منصرف شد.
به او چه گفتید که از شکایتش صرفنظر کرد؟
گفتم دخترم سرطان دارد و خانوادهام بیسرپناه شدهاند. از دو شاکی دیگر پرونده هم میخواهم من را ببخشند. شیطان گولم زد.