آن موقع بود که رابطهام را با الهه تمام کردم؛ ولی از الهه شنیده بودم محمدرضا مرد بداخلاقی است و با او رفتار درستی ندارد. بههمینخاطر میخواستم با محمدرضا صحبت کنم تا اگر از زندگیاش راضی نیست، الهه را طلاق دهد و من با او ازدواج کنم. آن روز طبق نقشه قبلی با تیغ، لاستیک خودروی محمدرضا را پنچر کردم. او مقابل یک بیمارستان در حال پنچرگیری بود که بالای سرش رفتم و دو تیر به سرش شلیک کردم.سپس اسلحه را به داخل کانال آب انداختم و با خودروی دوستم فرار کردم. در نهایت پیمان به اتهام قتل و دوستش افشین به اتهام معاونت در جنایت محاکمه شدند. در ابتدای این جلسه اولیایدم برای متهمان حکم قصاص خواستند؛ سپس پیمان پشت تریبون دفاع ایستاد و تمام اعترافات قبلیاش را پس گرفت و ادعای بیگناهیاش را مطرح کرد.او گفت: من در بازداشتگاه تحت فشار روانی شدید بودم. بههمیندلیل به قتل اعتراف کردم. من هیچ نقشی در این ماجرا نداشتم و به دروغ گفتم محمدرضا را کشتهام. وقتی محمدرضا در خیابان مورد حمله مرد ناشناس قرار گرفت، من در میدان صادقیه در حال خرید بودم، ولی مدرکی برای ثابتکردن آن ندارم.افشین نیز گفت: وقتی پیمان با اسلحه سوار ماشینم شد، به ماجرای قتل پی بردم؛ اما پیمان از من خواست تا سکوت کنم. بههمیندلیل به پلیس اطلاع ندادم. من در این ماجرا معاونتی نداشتم و تنها گناهم این بود که از ترسم سکوت کردم. سپس قضات دادگاه از همسر قربانی خواستند تا درباره رابطهاش با پیمان صحبت کند.این زن گفت: پیمان به خانه ما رفتوآمد داشت. بعد از مدتی متوجه علاقه او به خودم شدم. وقتی از همسرم جدا شدم، او به من پیشنهاد دوستی داد. پیمان گاهی اوقات دنبال من میآمد و با هم بیرون میرفتیم؛ اما بعد از اینکه زندگیام را دوباره با محمدرضا شروع کردم، گفتم بهتر است دیگر با من تماس نداشته باشد. او هم ارتباطش را با من قطع کرد.
در پایان جلسه هیئت قضائی وارد شور شد و پیمان را به قصاص محکوم کردند. او به رأی صادره اعتراض کرد و مدعی شد قتل کار او نبوده است. دیوان عالی کشور پرونده را بررسی کرد و حکم صادره را نقض کرد. اینبار پرونده به شعبه ۵ دادگاه کیفری استان تهران رفت. پیمان یکبار دیگر مدعی شد قتل کار او نبوده و حضورش در محدوده جرم در زمان قتل کاملا اتفاقی بوده است.بااینحال همدست او گفت که پیمان مرتکب قتل شده است. او گفت: پیمان به دنبال من آمد که با هم بیرون برویم. او با پرایدش دنبالم آمد تا با هم به گردش برویم؛ اما مقابل بیمارستان عرفان از ماشین پیاده شد. او کلاه گذاشت و یک اسلحه در دست گرفت. دقایقی بعد صدای شلیک گلوله را شنیدم. پیمان بلافاصله سوار ماشین شد و از من خواست تا بهسرعت دور شویم. من نمیدانم چه اتفاقی افتاد، اما متوجه شدم او شلیک کرده است.بهاینترتیب قضات وارد شور شدند و متهم ردیف اول را به قصاص محکوم کردند. با توجه به اینکه دختر مقتول نسبت به متهمان اعلام گذشت کرده بود، اما پدر و مادر مقتول درخواست قصاص کرده بودند، دادگاه اعلام کرد درصورتیکه اولیایدم بخواهند حکم قصاص را اجرا کنند، باید سهم فرزند مقتول را به لحاظ دیه بپردازند. رأی صادره یکبار دیگر مورد اعتراض پیمان قرار گرفت، اما اینبار دیوان عالی کشور آن را تأیید کرد.