در اواخر عهد ناصری، بار دیگر در سال ۱۳۱۰ قمری وبا به تهران هجوم میآورد. بنا بر آنچه فووریه فرانسوی، طبیب ناصرالدین شاه نگاشته است، در اواسط شوال این سال از مشهد مقدس به پایتخت خبر میرسیده که از مدتی قبل، وبا در افغانستان شیوع یافته و وارد ایران شده و به تربتجام رسیده است.
چندی بعد این بیماری همه خراسان را درگیر میکند و حتی به گیلان میرسد. خبرها از نزدیکی وبا به پایتخت حکایت دارد.
فووریه در خاطرات خود از روز هفدهم محرم سال مذکور، زمانی که همراه موکب سلطان در راه بازگشت به تهران در حوالی ساوه بهسر میبرده، نوشته است که «امروز از طهران نامهای رسید که تاریخ ۱۳ محرم را داشت، مشعر بر اینکه وبا از ۶ روز پیش در طهران ظاهر شده و سخت نیز هست؛ و اجازه خواسته بودند که فورا بقیه زنان حرم را به صاحبقرانیه بفرستند.»
به هر ترتیب موکب سلطان به تهران وبازده میرسد و ناصرالدینشاه با ملاحظه وضع، تصمیم میگیرد از تهران، به روستای شهرستانک در ناحیه کوهستانی شمال توچال برود. شاه و همراهان به شهرستانک میروند، اما وبا نیز با آنان همراه میشود و تعدادی از افراد را درگیر میکند.
دکتر فووریه که در اینجا نیز همراه شاه بوده است، درباره اوضاع اردوی شاهی در شهرستانک آورده که «من شبهه ندارم که علت سرایت وبا به اندرون، غذاهایی بوده است که از آشپزخانه به آنجا برده بودند، زیرا چند روز پیشتر از آن، یک نفر مبتلا به وبا در یکی از چادرهای آشپزخانه مرده بود.
عقیده من این بود که اگر فورا مریض اولی را از دیگران جداکنند، سرایت مرض محدود خواهد شد و اگر در معالجه فوری مرضی [= مریضان]تعللی نشود، عدد اموات کمتر میشود، به همین شکل هم عمل کردیم، ولی کاملا موفق نشدیم…
سعیم این شد که اردو را به هر نحو که باشد، در کمال نظافت نگاه دارم؛ مواد ضدعفونی به مقدار وافر همهجا بپاشم و مواظب باشم که لباس کسانی را که به وبا مردهاند، بسوزانند و چادرهایی را که در زیر آنها مردهاند، بردارند.»
شاه و همراهان برای دوری از وبای همهگیر تهران، پنج ماه از پایتخت فاصله میگیرند و با رسیدن اخبار فروکشکردن وبا، پس از این مدت دوری، به تهران بازمیگردند. فووریه درباره علت شیوع وبا در سال یادشده نیز نکته جالبی را درج کرده که فارغ از صحت آن، از این دید که میتواند تصویری از شرایط آن روز را مجسم کند، سودمند خواهد بود.
این پزشک فرانسوی یادآور شده است که «تمام مطلعان میدانند که وسیله عمده سرایت مرض، جویهای آب است که در هر چند قدم به چند قدم، سر آنها را باز میگذارند و از محلهای به محله دیگر میرود و خانه به خانه را مشروب میسازد.
شاهد این قضیه، آنکه در همین اواخر یکی از زواری که از مشهد آمده بود، مقداری از لباسهای یک نفر حاجی [؟]را که در آنجا یا در بین راه مرده بود، با خود همراه داشت و، چون به طهران رسید، آنها را در آب روانی شست و طولی نکشید که وبا در خانههای مجاور و بعضی نقاط دورتر بروز کرد. همین طرز تقسیم آب، خود به تنهایی کافی است که مرض را از نقطهای به نقطه مجاور منتقل سازد.»
محمدحسن خان اعتمادالسلطنه نیز در روزنامه خاطرات خویش درباره این وبای سال ۱۳۱۰، نکاتی را ثبت کرده که درخور تامل است. وی که از موج وحشت ناشی از مرگ و میر روزافزون آن بلیه بسیار نگران بوده، به سبب اینکه نسبت به سلامتی اهل و خانواده خویش غصهدار بوده است، دلش راضی نمیشود که همراه شاه به شهرستانک برود و در محل اقامت خویش، در حسنآباد تهران میماند.
او آورده است که «همان روز ورود من به حسنآباد، مرده وبایی از امامزاده قاسم آوردند بهسر قنات من که باغ را مشروب میکند، شسته بودند؛ معلوم است که بر من چه گذشت.» با این وصف که مردم آن روزگار، جنازه اشخاص درگذشته به علت وبا را آب قناتها و جویهایی میشستهاند که به خانهها و باغهای شهر وارد میشده، پُرواضح است که سرعت سرایت بیماری به افراد مختلف تا چه اندازه افسارگسیخته میتوانسته بوده باشد.
فووریه نیز در مشاهداتش هنگام بازگشت به تهران، به نکته مهم دیگری اشاره کرده است که از طریق آن میتوان به بخشی از تبعاتی که ممکن بود پس از مصیبت شیوع بیماریهای واگیر دامن اهل شهر را بگیرد، پی برد. وی نوشته است از آنجا که به علت وبا «میرزا عیسی نایبالحکومه طهران مرده و دیگر کسی نبوده است که نظم شهر را حفظ کند، زندانها را باز کرده و محبوسین را آزاد ساخته بودند.
یک دسته از همین دزدان به خانه من آمده و غیر از آنچه قابل حمل نبوده، همهچیز را بردهاند؛ حتی سعی کردهاند قلابی را هم که محکم به سقف اطاق بزرگ کوبیده بودیم، از جا بکنند.»
از دیگر مسائلی که در روزگاران گذشته سبب افزایش شمار مردگان به علت بیماریهایی، چون وبا و طاعون میشد، کمبود طبیب حاذق و نیز داروی مناسب بوده است.
به قول جعفرشهری، در مواقعی که وبا شیوع مییافت، «تنها علاج این مرض، دودکردن بخورات خوشبو امثال عود و عنبر و مصطکی در خانهها و خوردن خنکیها مانند هندوانه و لیمو و آب لیموترش [بود]که البته آن نیز شامل حال دولتمندان میشد.»
از این روی در چنان ایامی، «هندوانه یک مَن سه چهار شاهی، به سه، چهار تومان و آب لیموی یک من سه قران، به چارکی بیست تومان رسیده بود.»
از مقالهای به قلم امیرحسین دولتشاهی