همسرم بارها گفت که مرا دوست ندارد و می خواهد از من جدا شود، این در حالی بود که پسر کوچکم نیز تازه به دنیا آمده بود و من نمی توانستم با آینده آن ها بازی کنم، چرا که به عاقبت طلاق می اندیشیدم و می دانستم فرزندانم قربانی هوسرانی های مادرشان خواهند شد و آینده سیاهی در انتظار آن هاست.به همین دلیل این شرایط سخت را تحمل می کردم تا حداقل آینده فرزندانم تباه نشود ولی متاسفانه همسرم دست از رفتارهای زننده اش بر نمی داشت. تا این که مدتی قبل زندگی من و آزیتا در تنگناهای زجر آوری قرار گرفت. او دیگر فرزندانش را رها کرده بود و هیچ توجهی به من نداشت و مدام در لاک تلفن همراه اش فرو رفته بود.وقتی پنهانی تلفن اش را بررسی کردم، تازه فهمیدم او با یک راننده مسافربر رابطه غیراخلاقی دارد و صداهای ضبط شده اش از قرارهای عاشقانه آن ها حکایت می کند و حتی به منزل او نیز رفت و آمد دارد. این بود که برای آخرین بار با او به گفت و گو نشستم اما زمانی که فریاد زد «من نمی توانم زندگی خودم را فدای فرزندانم بکنم» دیگر تصمیم به طلاق توافقی گرفتم و …شایان ذکر است، به دستور سرگرد احسان رسایی (رئیس کلانتری سیدی) پرونده این زوج جوان توسط کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی های ویژه قرار گرفت.
زن جوان: دیگر نمیتوانم با همسرم زندگی کنم
قلم | qalamna.ir :
گروه جامعه: دیگر نمی توانم با همسرم زندگی کنم. بارها به خاطر فرزندانم از گناهان او گذشتم تا آن ها فرزندان طلاق نشوند و آینده ای تاریک نداشته باشند اما وقتی همسرم فریاد زد که نمی تواند به خاطر بچه ها از زندگی خودش چشم پوشی کند، دیگر …این ها بخشی از اظهارات جوان ۳۴ساله ای است که برای جدایی توافقی از همسرش وارد کلانتری شده بود. او در حالی که بغضی مردانه گلویش را می فشرد، نگاهی عاشقانه به فرزندان خردسالش انداخت و درباره ماجرای ازدواجش به کارشناس و مددکار اجتماعی کلانتری سیدی مشهد گفت: حدود ۱۰سال قبل به خواستگاری دختری رفتم که مادرم او را پسندیده بود.«آزیتا» به تازگی دیپلم گرفته و از طریق همسایگان به مادرم معرفی شده بود. خلاصه من و آزیتا در حالی به صورت سنتی ازدواج کردیم که او سومین فرزند یک خانواده هفت نفره بود و پدرش با کارگری و زحمت کشی هزینه های زندگی آن ها را تامین می کرد. من هم که احساس می کردم او دختری رنج کشیده است و می تواند شریک خوبی برای من در زندگی باشد، با او ازدواج کردم.اما مدتی بعد و در حالی که دخترم به دنیا آمده بود، او را به همراه مردی غریبه داخل خودرو مشاهده کردم و با پلیس تماس گرفتم. با این حال زمانی که پدر و مادرش متوجه ماجرا شدند و او را سرزنش کردند، من هم تصمیم گرفتم به خاطر دخترم از گناه او بگذرم.این گونه بود که آن ماجرا را به فراموشی سپردم و به زندگی مشترک با آزیتا ادامه دادم. اما رفتارهای غیراخلاقی او پایانی نداشت و به همین دلیل فضای سرد و بی روحی بر زندگی ما سایه افکنده بود. دیگر من هم نمی توانستم آن عشق و محبت حقیقی را به او هدیه کنم.