ناصرالدین شاه در ۵۰ سال سلطنت خود (۱۳۱۳- ۱۲۶۴ه. ق) علاوه بر گشتوگذار و شکار در کوه و کمر، سفرهای سهگانه به فرنگستان، سفر به عتبات عالیات، سفرهای متعدد داخلی و لذت بردن از مواهب طبیعت و برخورداری از سایر مواردی که موجبات عیش و عشرت او را فراهم میساخت، گاهی خود را به نقاشی مشغول میکرد که آثار آن بر جای مانده است. وی بینهایت علاقهمند به کتاب، خوشنویسی زیبا، شعر و هنرهای دیگر بود.
شاه که از زمان ولیعهدی بنا به خواست خودش عهدهدار کتابخانه سلطنتی شده بود، به خرید نسخههای نایاب و دستنویس، تابلوهای نقاشی گرانبها و امثالهم اقدام کرده و کتابخانه سلطنتی را که تحتنظر خودش قرار داشت، از هر حیث غنی ساخت. در مورد علاقه او به نقاشی آمده است که: «شاه جوان از ۱۰سالگی عاشق هنرهای زیبا و به شعر و نقاشی علاقهمند و از خدمت چندین استاد استفاده کرده و تعلیم میگرفت.
در بیرون و اندرون، هر وقت که شوق هنرهای زیبا به سرش میافتاد، شعر میگفت و نقاشی میکرد. در بیرون، صورت وزرا، درباریان و سفرا را میکشید و در اندرون شبیه خانمها، کنیزان و خواجهسرایان را میساخت که همه در نهایت شباهت بودند و گاه در حاشیه نوشتهها و یادداشتهای متفرقه خود برای مثال تصویری از شکاری که کرده یا شبیه کسی را که ملاقات کرده، نقاشی میکرد.
چنانچه از قول میرزا حسین صاحب اختیار چنین نقل شده است: «خودم ایستاده بودم که اعتمادالسلطنه آمد. به شاه عرض کرد، صورت میرزا تقیخان (امیرکبیر) را میخواهیم در تاریخ سلطنت اعلیحضرت ثبت کنیم و نداریم، شاه گفت، صورت او در نظرم هست. قلم آوردند و خود شاه طرحی تهیه کرد. این طرح ماخذ همان صورتی است که در مراتالبلدان نقش شده است».
حکیم پولاک، پزشک مخصوص ناصرالدین شاه و معلم علم طب در دارالفنون در این رابطه نقل میکند که: «خود شاه خوب طراحی میکند، لااقل خیلی بهتر از اغلب هنرمندان دیگر ایرانی، وی یک نفر را با سمت «نقاشباشی» در خدمت دارد که اغلب به وی دستور میدهد شبیه او را بکشد.
اما چون حوصله زیاد نشستن و مدلشدن را ندارد، آنقدر صبر میکند تا نقاش کشیدن سبیل او را به اتمام برساند و بعد خود به تنهایی صورت را کامل کند. بهصورت نیم تنه».
یکی از وظایف نقاشباشی، تعلیم هنر نقاشی به شاه بود، این مسوولیت در سراسر دوره قاجار ادامه داشت و در دوره ناصرالدینشاه نقاش باشیها و معلمان نقاشی دارالفنون همچون صنیعالملک، مزینالدوله، اسماعیل جلایر و کمالالملک این وظیفه و مسوولیت را بر عهده داشتند.
همچنین نقل شده است که: «در یکی از محاورههای خصوصی امیرکبیر با ناصرالدینشاه قاجار که به منزله بازجویی معلم از شاگرد است، امیر گفت: آقاجان چه میکردی؟ شاه جواب میدهد:مشغول نقاشی بودم.
امیر میگوید: کاشکی قدری تاریخ گذشتگان را میخواندی و عبرت میگرفتی و از آیین جهانداری با خبر میشدی، شعر و نقاشی پس از خستگی دماغ خوب است». مالالملک هم علاوه بر تحصیل و نگارگری روزی چند ساعت شاه مغرور را زیردست خود نشانده و به او تعلیم نقاشی میداد، این هنرمند بزرگ راجع به نقاشی ناصرالدینشاه روایت میکند که:
«ناصرالدینشاه نقاشی میدانست، من پیشخدمت بودم، نقاشباشی بودم، معلم شاه هم بودم، ناصرالدین شاه پرده میساخت، صورت اعتمادالسلطنه را شاه ساخته بود، خیلی شبیه بود.»
محمدعلی فروغی نیز تحت عنوان نقاشی ناصرالدین شاه، نقل میکند که: «وقتی ناصرالدینشاه برای مشغولیات هوس کرد خود نقاشی کند، پردهای از آب، درخت و سبزه کشید و آن پرده باید اکنون در عمارات سلطنتی باشد. آن زمان، شبی کمالالملک حکایت کرد که امروز شاه مشغول نقاشی است و دماغ داشت و با من مزاح و ملاطفت میکرد؛ از جمله گفت حالا دیگر من خود نقاشم و به تو اعتنایی ندارم.
من گفتم چه فرمایشی است و من به موجب فرمان همایونی نقاش باشیام و همه نقاشها زیردست من هستند. حالا که شما هم نقاش شدهاید از اتباع من محسوب میشوید. چگونه میتوانید به من بیاعتنایی بکنید.» ناصرالدینشاه در خاطرات فرنگستان خود هنگام توقف در انگلستان و ملاقات با ماژور طالبوت چنین مینویسد:
«.. میخواستیم ناهار بخوریم، طولوزان (پزشک فرانسوی مخصوص ناصرالدینشاه) آمد، عرض کرد که ماژور طالبوت دو پسر و یک دخترش را آورده است. میخواهد حضور بیاورد، گفتم بیایند، آمدند، دو پسر داشت به سن هفت و هشت سال، چندان خوشگل نبودند، دخترش خودش میگفت چهار سال دارد، اما به نظر هفت سال میآمد، خیلی دختر ملوس، مقبول، قشنگ و بامزهای بود، موهای زردبافته چشمهای کبود، خیلی شیطان و بامزه خندهرو بود، بهقدری خوب بود که از این بهتر نمیشود، با او صحبت کردیم، بعد ماژور طالبوت کتابی داد و خواهش کرد صورت دختر او را در کتاب بکشم، من هم شروع کردم، نیمساعت طول کشید، ماژور دخترش را نگاه داشته بود تکان نخورد، با وجود این خیلی تکان میخورد و درست نمیایستاد، اما شبیه و خوب کشیدم، آنها رفتند و ناهار خوردیم.»
در منبعی دیگر، ناصرالدین شاه در خاطرات شکار خود هنگام اتراق در گچسر به تاریخ یکشنبه ۸ ربیع الثانی ۱۲۸۱چنین مینویسد:
«.. ناهار خوردیم، بعد از آن باز جواب نوشتهها گفته شد، بعد بازی تخته شد… شبیه یحییخان را با مداد آبی کشیدم. بسیار بسیار خوب شد. به حکیم طولوزان دادم…». دوباره درهمین منبع در خاطرات چند روز بعد یعنی روزچهارشنبه۱۱ ربیعالثانی ۱۲۸۱ نقل میکند که: «توقف شد در دونا، هوا به شدت سرد بود، همه توی آفتاب نشستیم، عصرصورت محقق را بسیار شبیه کشیدم. خیلی خوب شد. فردا ان شاا… کوچ است».
اعتمادالسلطنه هم در این رابطه مینویسد: «شاه به ملاحظه اینکه عید است دوشانتپه تشریف بردند، من نرفتم… خلاصه عصر که شاه مراجعت فرمودند، از محاذی (کنار) قهوهخانه بربرآباد عبور فرمودند، صاحب قهوهخانه بعضی تصاویر خیالی نقاشی کرده، من جمله مجلس سلام با تخت سلیمان و بلقیس و مجلس رقص و …، از این قبیل تصاویر بیمعنی در قهوهخانه گذاشته بود که مردم تماشا کنند.
ندانستم شاه در چه خیال به کنت فرمودند که پردهها را پاره کند. کنت هم شمشیر خود را کشیده بود، سواره داخل قهوه خانه شده با شمشیر پردهها را پاره کرده بود…».
در منبعی دیگر درباره علاقه شاه به نقاشی آمده است: «روزی ناصرالدینشاه در باغ گلستان به قدم زدن مشغول بود که کمالالملک را دید که در گوشهای اشتغال به نقاشی داشت، نزد او آمده به تماشا ایستاد، بنا بر این در دم قلم بهدست گرفته و ظرف یک ساعت دورنمایی فکری از کوه، نهر آب و تک درختی ترسیم کرد که برای تفنن سلطان در اندک زمانی خوب بود.
پرده مزبور را برای امینالسلطان که هنوز بهصدارت نرسیده بود، فرستاد و سالها به دیوار کتابخانه پارکش که اکنون سفارت روس است، آویخته بود».
منبع تصاویر: برترینها