مادر نوزاد که زنی لهستانی بود و ماروسا نام داشت، تبدار و ضعیف بود. درست وقتی که ماروسا آخرین زورهای زایمان را میزد، دو زن صدای ورود سربازان بریتانیایی را به اردوگاه برگن-بلزن شنیدند.
پرل در کتاب خاطراتش با عنوان «من پزشک آشویتس بودم» نوشته است: «نیم ساعت بعد آب و ضدعفونیکننده داشتم که دستانم را تمیز کنم و عمل جراحی را انجام دهم. نه مثل یک زندانی بیپناه، بلکه مانند یک پزشک.»
پرل هم مانند دیگر اعضای خانوادهاش وارد دانشکده پزشکی شد و سالها در برلین که قبله پزشکان یهودی بود، درس خواند. در زمان جمهوری وایمار، یهودیها در جامعه پزشکی آلمان بسیار جا افتاده بودند و نیمی از پزشکان برلین یهودی بودند.
پرل به مجارستان بازگشت و به پزشکی محبوب تبدیل شد و در کنار شوهرش که جراح بود کارش را ادامه داد.
در سال ۱۹۴۴، نیروهای آلمانی به مجارستان حمله کردند. پرل و بیشتر اعضای خانواده او به گتوی پرجمعیت سیگت فرستاده شدند. در طول چند ماه بیش از ۴۰۰هزار نفر از یهودیان مجارستان به آشویتس فرستاده شدند که عملا همه یهودیان سیگت در میان آنها بودند.
کسی که بر تخلیه زندانیهای تازه رسیده به آشویتس نظارت میکرد، جوزف منگله «پزشک ارشد» اردوگاه بود که سرنوشت صدها هزار نفر را در اختیار داشت. او با یک اشاره انگشت، زندانیان را به یک سمت یعنی مرگ میفرستاد یا به سمت دیگر که به معنای کار بود. البته کار اجباری و بعد مرگ. امروز منگله به عنوان نماد جهانی فجایع هولوکاست شناخته میشود.
وقتی که جنگ شروع شد، منگله در آغاز راه حرفه انسانشناسی و پزشکی بود. آشویتس برای او آزمایشگاهی با امکانهای متعدد بود: سوژههای انسانی از تمام تنوعها، بدون هیچ کدام از محدودیتهای اخلاقی معمول در مورد پژوهش بر روی انسان.
جوزف منگله که پزشک ارشد آشویتس بود، بعدها تبدیل به نماد جهانی فجایع هولوکاست شد
زنانی که در ماه مه ۱۹۴۴ «مناسب کار» در آشویتس قلمداد شدند
وقتی منگله فهمید که تخصص پرل چیست، وظیفه جدیدی به او محول کرد: معاینه همه زنان حامله و گزارش مستقیم به منگله. او گفته بود که میخواهد آن زنان را به اردوگاه ویژهای بفرستد تا جیره اضافی نان و حتی شیر دریافت کنند. اما پرل خیلی زود حقیقت را فهمید.
پرل نوشته است که «بزرگترین جرم در آشویتس بارداری بود»
پرل ماموریت شخصی خود را این گونه تعریف کرد که به زنان اردوگاه کمک کند تا گرفتار سرنوشتی که منگله برایشان تدارک دیده بود نشوند. او وقتی متوجه میشد که یک زندانی حامله است، وضعیت را برای او توضیح میداد: اگر نازیها بفهمند که آن زن حامله است، جان مادر و جنین او را با هم میگیرند.
هانا آرنت، در مقاله خود با عنوان «مسئولیت فردی در دوران دیکتاتوری» از «اخلاقیات پاستوریزهای» مینویسد که «نمیخواهد دستانش را آلوده کند.»
منگله خود را پزشکی میدانست که سرسختانه برای سلامت نژاد خود میجنگید. اما پرل کسی بود که تعهد واقعی خود به ارزشهای حرفهاش را نشان داده بود. با اینکه او نمیتوانست فرمان سوگند بقراط مبنی بر آسیب نزدن به بیماران را دقیقا دنبال کند، هر چه در توان داشت انجام میداد تا آسیب را در اطراف خود محدود کند.
سارا هورویتس، پژوهشگر جنسیت و هولوکاست در دانشگاه یورک کانادا، درباره پرل میگوید: «او نمیتوانست پشت این واقعیت که من هرگز سقط جنین غیرضروری انجام نمیدهم پنهان شود. او چنین تجملی در اختیار نداشت. اخلاق مبتنی بر موقعیت بود، اما من فکر میکنم که او باور داشت هرآنچه در تقابل با نسلکشی وحشیانه ایدئولوژی نازیها قرار میگرفت به طور ذاتی اخلاقی بود.»
پیش از ماه مارس سال ۱۹۴۵، پرل از آشویتس به اردوگاه برگن-بلسن در شمال آلمان منتقل شد که در آنجا شاهد آزادسازی ارودگاهها بود. پس از آن ۱۹ روز با پای پیاده در آلمان به دنبال خانوادهاش گشت. اما فهمید که شوهرش را درست قبل از آزادسازی آنقدر کتک زدهاند تا مرده و پسرش را در کوره آدمسوزی سوزاندهاند.
پرل پس از احیای روحی از عزای خانوادهاش، مستقیما به کار پزشکی بازنگشت. در عوض به جهانگردی رفت تا درباره آنچه شاهدش بوده سخن بگوید و برای پناهندهها کمک مالی جمع کند. او در سال ۱۹۴۸ کتاب خاطرات خود را منتشر کرد که اولین متنی بود که بر فجایع و آزارهای جنسی زنان زندانی در اردوگاههای نازیها شهادت میداد.
او همچنین اعلام آمادگی کرد تا در هر دادگاهی که برای منگله برگزار شود شهادت خواهد داد. او منگله را «فاسدترین جنایتکار جمعی قرن بیستم” نامید که تحت فرمان او “آشویتس به یک اردوگاه مرگ کاملا سازمان یافته تبدیل شد.» (اما چنین دادگاهی هرگز برگزار نشد، چرا که منگله به آمریکای جنوبی فرار کرد تا اینکه در سال ۱۹۷۹ در هنگام شنا سکته کرد و مرد.)
در همان سال انتشار کتاب خاطرات پرل، او به دنبال تصویب لایحه هری ترومن، رییس جمهور آمریکا شهروند دائمی آمریکا شد.
پرل، نشسته در سمت چپ، تنها پزشک زن بخش کودکان و زنان در بیمارستان کوه سینا در نیویورک بود
پس از آن پرل شروع به کار در بخش زایمان بیمارستان کوه سینا در منهتن کرد. اما در نهایت مطب خود را در پارک اونیو تاسیس کرد که مختص کمک به زنان نازا بود، که خیلی از آنها نجاتیافتگان هولوکاست بودند و پرل آنها را از اردوگاههای نازی میشناخت.
پرل مطب خود در نیویورک تاسیس کرد و تا پیش از مهاجرت به اسرائیل در سال ۱۹۷۸ برای درمان نازایی زنان فعالیت میکرد
او هر بار که به اتاق زایمان وارد میشد، دعا میکرد: «خدایا، به من یک زندگی، یک نوزاد زنده بدهکاری.»