«دختر لر» از جمله فیلمهای مانای تاریخ سینمای ایران است. مرور تاریخی چگونگی ساخت این فیلم و بعدتر، تأثیرش در سینمای ایران از جمله نکاتی است که تاکنون از وجوه مختلف به آن پرداخته شده است. در ادامه بررسی فیلمهای ماندگار تاریخ سینمای ایران با یاشار نورایی منتقد نامآشنای سینمای ایران درباره «دختر لر» صحبت کردیم که در ادامه شما را به خواندن آن دعوت میکنیم.
وقتی از فیلم «دختر لر» صحبت میکنیم، در واقع به نخستین فیلم ناطق سینمای ایران اشاره میکنیم در زمانی که پدیدهای منحصربهفرد در مواجهه با مخاطب محسوب میشد. کمی درباره اثربخشی این فیلم در تاریخ سینمای ایران صحبت کنیم.
تاریخ هر سرزمین، ویژگیهایی دارد که صحبتکردن درباره جوانب آن برای هر کسی که به گذشته نه فقط علاقهمند بلکه نیازمند است، میتواند لذتبخش باشد. برای خود من ریشه بسیاری از مشکلات و معضلات در گذشته است و آن را آینهای جهت شناخت وضعیت اکنون میبینم.
برخی از فیلمها به دلایلی که مهمترینشان نبودن نسخه باکیفیت یا ازبینرفتن تنها نسخه است، کمکم از حافظه تاریخی ما محو میشوند و تنها شبح یا نامی از آنها باقی میماند که با تصور و خیال در هم میشود و از اصل وجودی خودش دور شده، به پدیدهای مبهم بدل میشوند.
در سرعت زندگی روزمره که مدام فزونی مییابد و حجم انبوه اطلاعات، ما گاه ناخواسته به چیزهایی اشاره میکنیم که زمینه شکلگیری آن را نمیشناسیم و شناخت درستی از آن نداریم. چندی قبل اتفاقی افتاد که دوباره نام «دختر لر» را بر سر زبانها انداخت.
قضیه از این قرار بود که خانم بازیگری که اتفاقا بسیار پرحضور در فضای مجازی هم هستند، در برنامهای در توصیف شکل و شیوه سر و وضع دخترها، از اصطلاح دختر لر استفاده کرد که تعبیر به تحقیر قوم لر شد.
واکنشها که بالا گرفت، ایشان درصدد توجیه برآمدند که منظورشان فیلم «دختر لر» بوده و نه دختران قوم لر به طور عموم و خیلیها کنجکاو شدند که اصلا این فیلم دختر لر چیست و چه جور دختری در آن است که به او به عنوان یک نشان عقبماندگی ظاهری ارجاع داده شده است!
اگر از دریچه این واقعه به فیلم عبدالحسین سپنتا بنگریم، دو نکته پراهمیت برایمان آشکار میشود؛ نخست، ناآشنایی نسبی سینماگران و سینمادوستان با تاریخ سینمای ایران و در ثانی بیاهمیتی نسبت به تعلیم و تحلیل فیلمهای مهم سینمای ایران بهعنوان بخشی از هویت فرهنگی این سرزمین.
من دانشی نسبت به محتوای کتب درسی ندارم، ولی امیدوارم و آرزو دارم هر دانشآموزی که در این سرزمین تحصیل میکند، حتی به شکل مختصر منبعی در دست داشته باشد که به طور نسبی به او درباره سینمای ایران آموزشهای ابتدایی بدهد و تصور نشود که سینما یعنی همین فیلمهایی که در سه، چهار دهه اخیر در ایران ساخته شدهاند.
اما از همه کسانی که کار سینمایی میکنند میتوان توقع داشت که به شکل خودانگیخته، فهم و اطلاعات خویش را از سینمای سرزمین بالا ببرند و اجر و قربی برای کسانی قائل شوند که پیشگام پیدایش سینما در ایران بودهاند.
خصوصا درباره بانوان سینماگر، فیلم «دختر لر» به دلیل حضور اولین هنرپیشه زن ایرانی، زندهیاد روحانگیز سامینژاد، اهمیت مضاعف مییابد که حضور او را در این فیلم باید بهمثابه یک حرکت مترقی جهت بازشدن پای بازیگران زن به فیلمهای ایرانی دانست که در ادامه خواهم گفت که چگونه رنج این حضور را هم کشید.
فیلم «دختر لر» خوشبختانه به دلیل موجودبودن نسخههای آن و زحمات فیلمخانه ملی ایران جهت نشر فیلمنامهاش، در دسترس است، اما به گمانم نزدیکترین خاطره از آن نه خود فیلم بلکه ارجاعاتی است که در فرهنگ بصری معاصر به آن شده است و سرآمد همه آنها استفاده از شخصیت گلنار در فیلم «ناصرالدین شاه آکتور سینما» است.
در آن فیلم زمان و مکان در هم میآمیزد و با رسیدن سینماتوگراف به دربار ناصرالدین شاه، شخصیت دختر لر هم سر از دربار ناصری درمیآورد و دل شاه نظرباز را میبرد. از خاطر نباید برد که خلاقیت فیلم و هوشمندی کارگردان، جایگاهی درست در نظر تماشاگر امروز برای فیلمی قدیمی ساخت و آن تأکید روی سادگی مسحورکننده فیلمهای قدیمی بود که حتی شاه را هم مبهوت خود میکرد.
بازی خانم فاطمه معتمدآریا در نقش گلنار، علاوه بر شباهت ظاهری، نوعی بازتولید سادگی بود که در خوانش دقیق میتوان بازیچهشدن زن ایرانی را به دست مردان در دورههای مختلف از آن تعبیر کرد.
سپنتا به همراه اردشیر ایرانی فیلم دختر لر را در هند ساختند و از سر ناچاری برای ایفای نقش اصلی زن فیلم، همسر یکی از کارکنان استودیوی فیلمسازی امپریال فیلم که اصالتا کرمانی بود، انتخاب شد که به دلیل لهجه کرمانی خانم سامینژاد در فیلمنامه نکتهای را گذاشتند که گلنار در کودکی از خانوادهای کرمانی توسط راهزنان ربوده شده و در قهوهخانه و میان قوم لر به کار گماشته شده است.
اما برخلاف سینمای رؤیاپرداز که میتوان آرزو را در آن متجلی کرد، واقعیت زندگی خانم سامینژاد تلخ بود و دست سرنوشت به غیر از حضور در این فیلم و یک فیلم دیگر سپنتا، مانع از ادامه کار او شد.
در دهه ۵۰ به مدد کوششهای آقای تهامینژاد، مصاحبهای تصویری با خانم سامینژاد انجام شد که در آن با اندوه از مصائب پس از اکران فیلم «دختر لر» صحبت میکند؛ اینکه بسیاری از ایرانیان و کرمانیان مقیم هند و ایران، با او بهعنوان جلوهای از لاقیدی و سنتشکنی بدرفتاری کردند و حضور او را بهعنوان بازیگر با بیبندوباری یکی کردند و به هتاکی و تحقیر کلامی او دست زدند.
حتی به سمت او بطری پرت میکردند که همه این رفتارها و فاصلهای که در تولید فیلم سینمایی در ایران از اواخر دوران رضا شاه تا اواخر دهه اول حکومت پهلوی دوم افتاد، باعث انزوای اولین بانوی بازیگر ایرانی شد و سینمای ایران از حضور مستمر او بیبهره ماند.
تمام زنهایی که بعد از فیلم «دختر لر» تا به امروز در سینمای ایران فعالیت میکنند، وامدار و مدیون فداکاری و رنجهای خانم سامینژاد هستند و اگر با عقلانیت و دانش به تاریخ سینمای ایران بنگریم، آن وقت بهراحتی عنوان فیلم و شخصیت او را مایه متلک و شوخی نمیکنیم و یاد او را گرامی خواهیم داشت که بهعنوان سدشکن، راه را برای حضور بازیگر زن در فیلم ایرانی باز کرد.
از طرفی دیگر «دختر لر» را باید اولین الگو برای سینمای عامهپسند ایران نامید. اهمیت فیلم به لحاظ ناطقبودن آن دو زمینه مهم دارد که مقبولیت فیلم را هنگام نمایش نخست در تهران در سال ۱۳۱۲ مشخص میکند:
یکی استفاده از عنصر موسیقی ایرانی برای جلب تماشاگر و دیگر کلام پارسی برای تشدید زمینههای ادبی فیلم. فیلم دو صحنه مهم دارد، یکی گلنار در قهوهخانه رمضان که نگاه جعفر به او میافتد و دیگری حضور بازیگر عرب در غار قلیخان سردسته راهزنان. شاید صحنه اول منطق داشته باشد، اما صحنه دوم کاملا نمایشی و بهگونهای است که برای سرگرمکردن میل مردانه در فیلم گنجانده شده است.
البته استفاده خلاقانه از موسیقی هم در برخی صحنهها مانند ساززدن عدهای از مردان، بستری است که تماشاچی ایرانی را به دریافت تصاویر و تشدید احساسات از طریق موسیقی عادت میداد.
از سویی دیگر، آوازهایی که در فیلم خوانده میشوند، مانند آواز جعفر درباره زندگی، اولین حضور شعر و کلام منظوم فارسی در فیلمی ایرانیزبان است که با توجه به سابقه ادبی خود سپنتا و سنت شعر در فرهنگ ایرانی، آواز ایرانی و ارائه مفهوم از طریق شعر را در سینمای ایرانی نهادینه کرد که بعدها به عنصر ثابت بسیاری از فیلمهای عامهپسند بدل شد که شخصیتها حرف دلشان را از طریق آواز میگفتند.
نوشتههای تاریخی درباره فیلم حاکی از بر سر زبانها افتادن برخی جملهها و دیالوگهایی است که نشان میدهد تماشاچی با توجه به تجربه نقالی در هنرهای سرگرمکننده ایران آن دوران، چقدر به آنچه شفاهی نقل میشده اهمیت میداده و همین زبانبازی و گفتوگونویسی مبتنیبر فرهنگ عامیانه است که یکی از ستونهای فیلمهای عامهپسند برای جلب مخاطب معمولی به سینما میشود.
از سویی دیگر با اتکا به اساطیر و ارجاع به افسانهها، برای مثال قصه بیژن و منیژه، بسیاری از صحنههای فیلم مانند بهچاهانداختن جعفر، برای تماشاگر یادآور داستانهایی مانند داستانهای شاهنامه است تا با دانش نسبی و عامیانه خودش بتواند قصه را درک کند و شاید رمز موفقیت فیلم نزد عموم را هنگام نمایش نخست، باید در تلفیق این شیوه از داستانگویی با موسیقی و جذابیتهای سرگرمکننده دانست.
برخی معتقدند این فیلم فارغ از وجوه هنری، رویهای سیاسی را در زمانهاش دنبال کرد و سهم بیشتر این محبوبیت حاصل این تفکر در فیلم است.
درباره جنبههای سیاسی و اجتماعی فیلم پژوهشگرانی مانند آقایان جمال امید، عباس بهارلو و محمد تهامینژاد و حمید نفیسی مطالبی خواندنی نوشتهاند؛ اما به گمانم همانطور که عنوان فرعی فیلم «ایران دیروز و ایران امروز» است، از طریق داستانی ماجرایی و عاشقانه که برآمده از قصه عامیانه و افسانههای مشرقزمینی است، فیلم به ستایشنامهای تصویری درباره رهایی زن ایرانی از بند بدویت و نوسازی اجتماعی و فرهنگی ایران بدل میشود.
فیلم به دو بخش بسیار مهم تقسیم میشود که بهعنوان مقدمه و مؤخرهای بر اوضاع و احوال اجتماعی ایران قبل از ظهور پهلوی اول و پس از شروع نوسازی در دوران رضا شاه، ستایشی از تحولات آن دوران است. گلنار پس از مرارتهای بسیار توسط جعفر از ایران خارج میشود و هر دو به سرزمینی دیگر (هند) میروند.
تصویر دختری که میان مردان و دزدان با پوشش بدوی فقط در حال خدمتکردن است، در انتهای فیلم به شمایل زنی مدرن میرسد که در حال نواختن پیانو است و به نظر میآید استعداد او از محفلآرایی به استقلال فردی و فردیت مدرن دگرگون شده است.
در انتهای فیلم جعفر که در طول فیلم با ظاهر نظامی دیده میشده، در لباس مدرن برای تماشاگر ستایشی از ایران جدید را در قالب آواز میخواند تا تماشاگر متوجه تغییراتی شود که ایران از دوران قاجار به دوران پهلوی به خود دیده است.
مهمترین اتفاق، بنا بر روحیه خود رضا شاه، مبارزه با اشرار و راهزنان بود که جامعه بحرانزده دوران قاجار را تکهتکه کرده و هر قلدری در گوشهای برای خود بساط حکومت به پا کرده بود.
فراموش نکنیم که اولین نقش منفی سینمای ایران، قلیخان با اندام فربه و ظاهری ترسناک، تجلی مردهای دوران قاجار بود که در غار خویش حکمرانی میکرد و با غارت و چپاول و بهاسارتکشیدن آدمهای بینوا، به حیات خویش ادامه میداد و جعفر بهعنوان نماینده نظم نوین، در برابر او میایستاد و با مرارت، گلنار را بهعنوان دختر ایران از چنگ او درمیآورد.
واقعیت این است که اقبال اقدامات پهلوی اول، حداقل در ۱۰ سال نخست زمامداری رضا شاه، به نظمی برمیگشت که در جامعه حاکم شده بود و روحیه ملیگرایانهای که جهت سربلندی ایران بر همه رفتارهای اجتماعی و فرهنگی حاکم شد.
باستانگرایی دوران پهلوی اول، رسیدن به گذشتهای بود که در آن ایران در قالب یک کشور قدرتمند و فرهنگی والا، باید در جهان جایگاه بیابد و طبیعی است که بسیاری از اندیشمندان و آنهایی که دل در گرو پیشرفت داشتند، تجربههای خود و ستایش از قرارگرفتن در مسیر ترقی را با مایههای تمجیدی سیاسی درهم آمیزند که فیلم «دختر لر» هم جلوهای از این رویکرد است.
این فیلم توسط کارگردانی ساخته شد که در خارج از ایران زندگی میکرد. مقداری درباره خود سپنتا صحبت کنیم.
در شماره اخیر مجله فیلم (بهمن ۱۳۹۹) آقای عباس بهارلو مطلبی درباره زندگی عبدالحسین سپنتا نوشتهاند که پیشنهاد میدهم خوانندگان برای شناخت بیشتر این مطلب را مطالعه کنند؛ اما اگر به طور خلاصه بخواهیم درباره زندگی و سرنوشت سپنتا صحبت کنیم، میتوان او را نمونهای از ایرانیان صاحب تفکر و آرمانگرایی نامید که در اواخر دوران قاجار متولد شدند و با آغاز دوره پهلوی اول، با امید و آرزو دست به کار فرهنگی زدند و در نهایت در مواجهه با فرهنگ عقبماندهای که با وجود نوسازی ظاهری، به تحولات بنیادین دست نیافت، به انزوا کشیده شدند و از کار سینما دست کشیدند.
سپنتا با نام اصلی عبدالحسین شیرازی در سال ۱۲۸۶ شمسی در خانوادهای اصیل و بافرهنگ متولد شد و تحصیلات منظم و متنوعی داشت؛ اما تحصیل در مدرسه زرتشتیان بود که او را علاقهمند به ایران قدیم و فرهنگ پارسی و ادبیات کهن کرد. کودکی او و نوجوانی او با حوادث پس از مشروطه همزمان بود و رشد فردی او با مشاهده دقیق وضعیت فرهنگی و آشفتگیهای اجتماعی و سیاسی آن دوران توأم شد.
ازاینرو روحیه آزادیخواهی و تحولطلبی در او نهادینه شد و به تحقیق و نوشتن مقالات که در روزنامه «فروهر» چاپ شدند پرداخت و از دل شناخت تاریخ ایران کهن، سعی در یافتن الگویی داشت که جامعه را دچار دگرگونی کند.
در دوران تحصیل به کار تئاتر پرداخت، ولی به دلیل گرایش به فرهنگ زرتشتی و نارضایتی از اوضاع ایران به هند سفر کرد و در آنجا بود که در عین نزدیکی با زرتشتیان هند، با سینما هم آشنا شد و از نوشتن درباره آیین زرتشت به فیلمنامهنویسی و فیلمسازی رسید.
اردشیر ایرانی، صاحب کمپانی «امپریالفیلم» در بمبئی بود و سپنتا با توجه به نیازها و زیرساختهای لازم، از جمله تعداد سینماهای تهران و قیمت بلیت و میزان استقبال احتمالی، تصمیم به نوشتن فیلمنامه و اقدام به ساختن اولین فیلم ناطق سینمای ایران گرفت که البته با توجه به تجهیزات فنی آن زمان در هند و سنت فیلمسازی حرفهای آنها، فیلم در هند فیلمبرداری شد و کارهای فنی آن هم در هند صورت گرفت.
اردشیر ایرانی هم خود نقشی هدایتکننده در ساختن این فیلم داشته است، اما روحیه نوجوی سپنتا و شناخت او از تاریخ و ادبیات سرزمین ایران بود که به فیلم «دختر لر» شکل نهایی بخشید.
سپنتا پس از نمایش فیلم اولش در ایران و استقبال از آن، چند فیلم دیگر ساخت که موفقیت فیلم نخست را نداشتند. بازگشت او به ایران هم در دهه دوم حکومت رضا شاه، تجربهای ناموفق بود. او که برای کنگره فردوسی فیلمی به همین نام ساخته بود، گرفتار ممیزی و سانسور شد و برخلاف تصور آرمانی اولیه، متوجه شد نوسازی اجتماعی ایران به شکل ناهمگون پیش رفته و برخی تغییرات به یک تحول عمومی و کلی منجر نشده است.
بعد از آن در سال ۱۳۱۵ در اصفهان ساکن شد و به دلیل مشغولشدن در یک کارخانه صنعتی، از محیط سینما دور شد و سه دهه بعد را با آرزوی فیلمسازی حرفهای سپری کرد که محقق نشد.
در نهایت به کار ادبی و انتشار نشریه بهعنوان دلمشغولی راضی شد، ولی آن کار هم با توجه به اختناق و گرفتگی فرهنگی ایران ادامه نیافت و در سال ۱۳۴۸ زودهنگام درگذشت؛ اما آرمان و میراثی که برای سینمای ایران باقی گذاشت، الگویی شد که بسیاری حتی ندانسته همان مسیر را پیمودند:
جستوجو برای ریشههای تاریخی و اتکا به میراث ادبی برای جاانداختن فنون نوین سرگرمیسازی. ازاینرو است که یادش را باید گرامی داشت و فیلم «دختر لر» را بهعنوان میراث فرهنگی پاس داشت.