او با اشاره به این راز عجیب گفت: سه سال پیش قنبر به خواستگاری ام آمد او کارمند یکی از ادارات دولتی بود مدتی بعد از آشنایی بیشتر دو خانواده و پس از انجام تحقیقات محلی ، در حالی من و او پای سفره عقد نشستیم که مادر شوهرم به طور غیر مستقیم از ازدواج پسرش ابراز نگرانی می کرد.او که پس از مرگ همسرش وابستگی زیادی به تنها فرزندش پیدا کرده بود تصور می کرد که من می خواهم او را از پسرش جدا کنم . در دوران عقد بیشتر روزهای آخر هفته را به منزل مادر قنبر می رفتم اما هر بار پس از مشاجره با مادرشوهرم با حالت قهر از خانه آن ها خارج می شدم چرا که مادر شوهرم بیشتر اوقات در روابط خصوصی من و نامزدم دخالت می کرد و هنگامی که من این اجازه را به او نمی دادم بحث و جدل صورت می گرفت پدر و مادرم و بزرگان فامیل تصمیم گرفتند چاره ای برای حل این موضوع بیندیشند و پیشنهاد دادند تا ما زودتر زندگی مشترکمان را آغاز کنیم.پدرم جهیزیه ام را آماده کرد و من و قنبر به دنبال اجاره منزل مشترک بودیم در حالی که من تمایل داشتم منزلی را در نزدیکی منزل مادرم اجاره کنم مادرشوهرم به اجبار آپارتمانی را در یک منطقه دیگر رهن و اجاره کرد هر چقدر من مخالفت خود را اعلام کردم او نپذیرفت و بدون اجازه ما خانه را قولنامه کرد به طوری که من و همسرم در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتیم و چاره ای نداشتیم جز این که به خواست مادرشوهرم در آن منزل زندگی مشترکمان را آغاز کنیم در آن هنگام من هدف مادرشوهرم را از این همه اصرار نمی فهمیدم تا این که پا به آن خانه وحشت گذاشتم.
در حالی که دوران بارداری ام را سپری می کردم متوجه اتفاقات عجیب و ترسناکی در آن خانه شدم مدام وسایل خانه ام جابه جا می شد و هنگامی که تنها بودم صداهای عجیبی می شنیدم به طوری که تصور می کردم افراد دیگری جز من در آن خانه زندگی می کنند وقتی موضوع را با خانواده ام مطرح کردم آن ها گفتند که خیالاتی شده ام همسرم نیز وقتی اوضاع را این گونه دید از من خواست که ماه های آخر بارداری ام را در منزل مادرم سپری کنم تا خدای نکرده اتفاقی برای من و فرزندم رخ ندهد.این زن در ادامه توهماتش افزود:چند ماه بعد از به دنیا آمدن پسرم به منزلم بازگشتم اما باز هم آن اتفاقات مشکوک رخ می داد و من انگار دیگر به آن موجودات ناشناخته عادت کرده بودم تا این که یک روز در حمام خانه دو موجود عجیب را دیدم که فکر می کنم دو بچه جن بودند! خیلی عصبانی شدم و آن ها را با کتک از حمام خانه بیرون انداختم!
بعد از آن اتفاق آزار و اذیت های اجنه در آن خانه وحشت آغاز شد آن ها وقتی من در خانه تنها بودم به سراغم می آمدند و آزار و اذیتم می کردند. آن ها ظاهر عجیب و ترسناکی داشتند قدی بسیار بلند، سری کشیده و صورتی پشم آلود! دندان هایشان شبیه نیش های حیوانات وحشی بود با همان دندان های زهرآگین به من لبخند های ترسناکی می زدند و بدین وسیله آزارم می دادند این زن که در توهمات خود غرق شده بود افزود:آن موجودات گاهی از پشت پنجره اتاق سرک می کشیدند و گاهی ناگهان در اتاق را باز می کردند و به داخل می آمدند خیلی وقت ها برای این که مرا اذیت کنند لباس هایم را از کمد بر می داشتند و می پوشیدند وقتی می خواستم بخوابم سرو صدا راه می انداختند، در کابینت ها را باز و بسته می کردند و ظروف را جابه جا می کردند وقتی با آن ها حرف می زدم و می گفتم چرا مرا اذیت می کنید خواهش می کنم دست از سرم بردارید!،پاسخ می دادند تو بیجا کردی که بچه های ما را در حمام کتک زدی!
سر دسته آن ها جنی پیر بود که از همه ترسناک تر به نظر می رسید او وقتی به سراغم می آمد با من گفت و گو می کرد و خیلی وقت ها خبر از اتفافات ناگوار آینده می داد مثلا می گفت قرار است چند ساعت دیگر یک تصادف وحشتناک در یکی از جاده های منتهی به مشهد رخ دهد در ابتدا من به او می خندیدم و مسخره اش می کردم اما ناگهان چند ساعت بعد خبر این تصادف وحشتناک را در اخبار تلویزیون می شنیدم و از ترس خشکم می زد!
دیگر از شنیدن اخبار تلویزیون و خواندن صفحه حوادث روزنامه ها هراس داشتم . وقتی این اتفاقات را برای خانواده ام شرح می دادم آن ها باور نمی کردند حتی مادرم تصمیم گرفت هنگامی که شوهرم به سر کار می رفت و در خانه نبود به منزل ما بیاید تا من در خانه تنها نباشم اما آن موجودات آن قدر جسور و وحشی شده بودند که در حضور مادرم نیز به سراغم می آمدند و آزارم می دادند حتی یک بار یکی از آن موجودات می خواست مرا در خواب خفه کند من در اتاق خواب روی تخت دراز کشیده بودم هنوز کاملا خوابم نبرده بود که یکی از اجنه بالای سرم آمد او با آن چشم های از حدقه در آمده و صورت پشم آلود نگاهی به من انداخت و لبخندی زد دندان هایش همچون نیش های یک گرگ درنده و ترسناک بود دستانش را به دور گردنم حلقه زد و فشرد.
نفسم تنگ شد داشتم خفه می شدم می خواستم فریاد بزنم در اتاق خواب باز بود و مادرم کمی دورتر فرزندم را در آغوش گرفته بود هر چقدر دستم را تکان می دادم مادرم نمی دید می خواستم فریاد بزنم اما نمی توانستم. از آن روز به بعد هر شب یک عدد چاقو بالای سرم می گذاشتم تا آن ها را فراری دهم و از آزارشان در امان بمانم چون آن ها از چاقو می ترسیدند اکنون به دلیل این مشکلات مدتی است با شوهرم دچار مشکل شده ام مادر شوهرم نیز مرا دیوانه خطاب می کند و می گوید تو لیاقت پسرم را نداری و باید از او طلاق بگیری!نزد چندین رمال رفتم و مبالغ هنگفتی را هزینه کردم اما متاسفانه مشکلم حل نشد. یکی از رمالان گفت که مادرشوهرت برایت دعا گرفته و جادویت کرده است او نوشته ای روی استخوان را برای ابطال سحر داد اما آن نیز اثری نکرد این رمال پیر را نیز یکی از اقوام معرفی کرد و گفت او در کارش تبحر دارد و حتما مشکلت را حل می کند و سحر و جادوی مادر شوهرت را باطل می کند …زن در حالی که هنوز جملاتش به پایان نرسیده بود انگشت اشاره اش را به سمت پنجره پشت سر مشاور کلانتری دراز کرد و با نشان دادن نقطه ای گفت خانم الان یکی از آن موجودات عجیب از پنجره دارد به من و شما نگاه می کند! گزارش خراسان حاکی است ادعاهای عجیب این زن جوان در حالی رنگ وحشت به خود گرفته بود که وی حاضر نشد به مراکز روان پزشکی مراجعه کند و همچنان به دنبال ابطال جادوی مادر شوهرش بود. این در حالی است که رمالان از همین فضاهای ذهنی و توهم انگیز برای سودجویی های مالی و ایجاد اختلاف و تنفر از اطرافیان به خاطر جذب مشتری و شهرت های کاذب بهره می برند.