من هم به رسم ادب به او سلام دادم تا به راهم ادامه بدهم ولی آن آقا مرا صدا زد و از من خواست برای جابه جایی یک میز که داخل منزلی قرار داشت به او کمک کنم. چراغ آن خانه روشن بود و لوازم داخل اتاق به هم ریخته بود. آن مرد جوان به میز سنگینی اشاره کرد که باید حدود ۲ متر جابه جا می شد.من هم که فکر می کردم آن جا انباری است به قصد کمک به صاحبخانه وارد اتاق شدم که در آن باز بود. یک کیف سنگین هم کنار میز قرار داشت. وقتی میز را حدود یک متر جابه جا کردیم آن مرد جلوی در ایستاد و داخل کوچه را نگاه کرد. در این هنگام به او گفتم من عجله دارم و باید بروم ولی آن مرد همان کیف سنگین را برداشت و قبل از من از خانه خارج شد.وقتی کنار در آمدم و داخل کوچه را نگاه کردم دیدم آن مرد کیف به دست قدم هایش را تندتر کرد و پا به فرار گذاشت. در این هنگام بود که به اطرافم نگاه کردم و همسایگانی را دیدم که با سر و صدای جابه جایی میز از خانه هایشان بیرون آمدند. آن ها که از خواب بیدار شده بودند از من پرسیدند این جا چه کار می کنی؟ گفتم من برای کمک به صاحبخانه آمدم و اهل این محل هستم اما آن ها که صاحبخانه را می شناختند مرا دستگیر کردند و تحویل پلیس دادند.تازه فهمیدم آن مرد جوان تاکنون به چند منزل در همان اطراف دستبرد زده است در حالی که من قربانی نقشه زیرکانه او شدم و … با صدور دستوری از سوی سرهنگ عبدی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) این متهم ۲۱ساله با تشکیل پرونده تحویل مراجع قضایی شد و تحقیقات درباره ادعاهای این سارق سابقه دار ادامه یافت.
نقشه زیرکانه برای سرقت
قلم | qalamna.ir :
گروه حوادث: جوان ۲۱ساله معتادی که به اتهام دستبرد به منزل یکی از شهروندان دستگیر شده است، در حالی که مدعی بود قربانی نقشه زیرکانه یک سارق دیگر شده است، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: در مقطع ابتدایی ترک تحصیل کردم چرا که درس هایم بسیار ضعیف بود و علاقه ای به درس و مدرسه نداشتم. از همان زمان که در کرمان زندگی می کردیم به معاشرت با دوستان بزرگ تر از خودم روی آوردم و آرام آرام در دام مواد مخدر افتادم.برای تامین هزینه های اعتیادم دست به هر کاری می زدم اما شغل مناسبی نداشتم. در چند سال گذشته چندین بار به اتهام سرقت و مواد مخدر دستگیر و روانه زندان شدم. به همین دلیل از کرمان به مشهد آمدم تا شاید شغلی پیدا کنم اما باز هم موفق نشدم و بیکار ماندم.این در حالی بود که نمی توانستم هزینه های اعتیادم را بپردازم و در کوچه و خیابان سرگردان بودم تا این که حدود ساعت یک بامداد از حاشیه خیابان میرزا کوچک خان در حال عبور بودم که جوان دیگری از داخل یک کوچه بیرون آمد. وقتی ایستادم متوجه شدم که به من نگاه می کند.