برای نخستین بار کلنل کاظمخان سیاح، رضا را به من معرفی کرد. کلنل گفت یک افسر قزاق پیدا کردهام که به درد کار ما میخورد. هم قد بلند است، هم بد اخم، هم پر هیبت، هم افسرهایش دوستش دارند، فقط باید رویش فکر کرد.
رضا هم در سالگرد کودتا خود را عامل کودتا معرفی کرد و از اقدامش اظهار ندامت نکرد. امروز سوم اسفند صدومین سالگرد کودتای سیاسی – نظامی رضا پهلوی و سیدضیاءالدین طباطبایی علیه خاندان قاجار است.
هر چند که بخشی از اسناد تاریخی به جا مانده از آن دوره سعی در مبهم نشان دادن بانی و حامی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ شمسی دارد، اما کمتر کسی این دروغ بزرگ را باور دارد که یک افسر قشون و یک مدیرمسوول نشریه سیاسی از چنان قدرت و نفوذی برخوردار بودند که بدون وابستگی به یک قدرت خارجی و صرفا به دلگرمی هم در برابر سفارت قدرتمند روسیه تزاری بایستند.
ماجرا از کجا شروع شد؟
سیدضیاء فرزند یک مجتهد خوشنام تبریزی است. ولیعهد (مظفرالدین میرزای قاجار) به دیدن مجتهد میرود و پسر متعجب است که چرا پدر به دیدن ولیعهد نمیرود؟ پاسخ پدر دنیا دیده چنین است: «فرزندم، او به دیدن من میآید تا مگر از صفای خانه من بهرهای برگیرد. من چرا به دیدن او بروم که در بازگشت دامن قبایم آلوده به رنگ ستم باشد؟»
مرد اول کودتا از همان خانه پدری در آبِ انقلاب مشروطه غوطه میخورد گو اینکه کارهایش پس از کودتا با هدفهای انقلاب مشروطه جور در نمیآید.
الهی: آقا به نظرتان نمیآید که در اقدامات اولیه حکومت، شبیه فاشیستها عمل کردهاید، نه شبیه سوسیالیستها؟
سیدضیاء: فاشیسم زاییده تحقیر ملی ایتالیاییها بود. روزی که من کودتا کردم، ایران در تحقیرآمیزترین لحظات تاریخی خود به سر میبرد. رجال ما برای خوابیدنِ بغل زنهایشان از خارجی اجازه میگرفتند. اگر قیام علیه تحقیر خارجی فاشیزم است، بله من فاشیست بودم.»
الهی: آقا راسته که میگن شما انگلیسی هستید؟
سیدضیاء:بله این طور میگویند. تاریخ ۳۰۰ ساله اخیر نشان داده و ثابت کرده که انسان در دوستی با انگلستان ضرر میکند. اما دشمنی با انگلستان موجب محو آدمی میشود. من به عنوان یک آدم عاقل در تمام مدت زندگیم، ضرر این دوستی را کشیدهام، اما حاضر نشدهام محو شوم.
سیدضیاء به دنبال دو هدف بود که برای رسیدن به آنها فقط یک راه داشت. «من در سرم بود که یک حکومت ملی مقتدر متکی به قدرت نظامی ملی به وجود بیاورم و خودم بشوم رئیسالوزراء، بشوم دیکتاتور.»
الهی: مثل موسولینی؟
سیدضیاء: «ها، بارکالله احسنت»
الهی: با رضا چطور آشنا شدید؟
سیدضیاء: برای نخستین بار کلنل کاظمخان سیاح، رضا را به من معرفی کرد. کلنل گفت یک افسر قزاق پیدا کردهام که به درد کار ما میخورد. هم قد بلند است، هم بد اخم، هم پر هیبت، هم افسرهایش دوستش دارند، فقط باید رویش فکر کرد.
الهی: سیدضیاء چارهای جز انتخاب همین افسر که به او هشدار داده بودند سوادی هم ندارد.
سیدضیاء: «افسرهای باسواد آن روز ما از او ترسوتر بودند و افسرهای شجاع ما از او بیسوادتر. رضاخان معدل افسر معمولی و مقبول آن روز بود.»
الهی:سید بازگشتی دارد به دورهٔ قاجار و وضعیت اسفبار آن روزگار.
سیدضیاء: «احمد شاه آخرین شاخهٔ محکوم به شکستنِ خانوادهای بود که یک خواجه بیسر و پا (آقامحمدخان قاجار) ۱۵۰ سال پیش آن را به عنوان سلسله سلطنتی مستقر کرده بود و در این ۱۵۰ سال جز نکبت و افلاس و بدبختی چیزی نصیب ایران نشد و میراث این خانواده روزی که ما کودتا کردیم، مقداری شاهزاده جقه چوبی بود و مقداری هم شاهزاده خانم تنبان فنری.»
نقش رضا در ماجرای کودتا
پدر غلامرضا در آبان ۱۲۵۷ شمسی در ۸ ماهگی وی بدرود حیات گفت. هر چند روایتهای تاریخی از زندگی غلامرضا و خانواده اش پس از فوت پدر قدری با یکدیگر متفاوت است، اما براساس یکی از این روایتها نوش آفرین مادر غلامرضا به دلیل بی پولی و سختی زندگی، طفل یتیمش را به دندان گرفت و به پایتخت برد تا در کنار برادر، غلامرضا را بزرگ کند.
غلامرضا که بین اطرافیانش رضا صدایش میزدند در دوره جوانی و هنگامی که در قشون به عنوان قزاق ساده مشغول خدمت بود ازدواج کرد و تعداد ازدواجهایش به عدد چهار رسید، دو بار قبل از سلطنت و دو بار در زمان سلطنت.
اما سرنوشت رضا و شکل گیری پایههای سلطنتش در ازدواج دومش رقم خورد. همسر دوم رضا، نیمتاج معروف به تاجالملوک آیرُملو نام داشت که البته تاریخ نگاران عموما همو را همسر اول رضا دانسته و ازدواج اولش را از نوع صیغهای و موقت ثبت کرده اند.
اهمیت این ازدواج، تیمور پدر تاج الملوک، از افسران صاحب نفوذ سپاه قزاق و از نظامیان طرفدار تزار روس بود که پس از روی کار آمدن بلشویکها از منطقه قفقاز که براساس قرارداد ترکمنچای برای همیشه از خاک ایران جدا و به خاک روسیه ضمیمه شد، به ایران آمد و به سفارت انگلستان در تهران پناهنده شد.
تاجالملوک آیرُملو، ملکه ایران در دوران سلطنت رضاشاه و مادر محمدرضا پهلوی در کتاب خاطراتش شرح جامعی از آشنایی خود با رضا داد.
او درباره نحوه آشنایی رضا با خانواده آیرُملو نوشت: رضا سرباز زیردست پدرم تیمور آیرُملو بود و در جبهه قفقاز هنگامی که گروهی از قزاقها که پدرم نیز در بین آنان بود تحت محاصره نیروهای ارتش سرخ روسیه قرار داشتند، رضا که مسؤول یک قبضه مسلسل بود محاصره را شکست و جان پدرم را از خطر مرگ حتمی نجات داد.
ازدواج با همسر دوم برای رضا که تا قبل از آن مسیرِ ارتقاء در نظام برایش چندان راحت نبود، آسان شد. رضا بعد از این واقعه سرنوشت ساز، افسر آتریاد (یگان نظامی) قزاق شد و با حمایتهای پدرزنش به درجه میرپنجی (سرتیپ اول) سپاه قزوین ارتقاء پیدا کرد و آرام آرام عنان ارتش ایران در دوره قاجار را به دست گرفت.
حامیان انگلیسی رضا خان سوم اسفند ۱۲۹۹، چهار سال بعد از ازدواج را بهترین زمان برای قشون کشی از قزوین به تهران در نظر گرفتند.
قشون قزوین پس از ورود به تهران در اولین اقدام کلیه ادارات دولتی و مراکز حساس شهر از جمله کلانتریها، وزارتخانهها، تلفنخانهها و پستخانهها را محاصره کرد و رفت و آمدهای مستخدمان خاندان قاجار و وابستگان آنان به سفارتخانههای کشورهای خارجی را تحت کنترل درآوردند.
سیاستمداران انگلیسی که از توقف اجرای قرارداد ۱۹۱۹ برای تحت کنترل در آوردن خزانه مالیه و ارتش ایران به شدت ناراحت بودند هدایت دقیق کودتا را از طریق دو بازوی اجرایی خود یعنی رضاخان به عنوان بازوی نظامی و سیدضیاءالدین طباطبایی به عنوان مجری سیاسی با حساسیت زیادی تحت کنترل داشتند.
رضاخان به محض تصرف تهران، در اولین انتصاب، کلنل کاظمخان را به فرمانداری نظامی تهران منصوب کرد و نیروهای قزاق تمام زندانیان را آزاد کردند، اما در عوض موج تازهای از بازداشت ناراضیان و شخصیتهای سیاسی اعم از حکومتی و نمایندگان مجلس و سیاسیون را آغاز کردند.
تمام وزرای کابینه سپهدار رشتی به غیر از خود او بازداشت شدند. همزمان احمدشاه و محمدحسن میرزا (ولیعهد) به کاخ فرحآباد فرار کردند و سپهدار رشتی (رییس الوزرای احمدشاه) به سفارت انگلستان در تهران پناهنده شد.
در روز کودتا از طرف رضاخان اعلامیهای در ۹ ماده تحت عنوان «حکم میکنم» منتشر شد و به در و دیوار و معابر شهر زده شد. بر اساس این اعلامیه تمامی ادارات دولتی و روزنامهها تعطیل شدند و به جز دوایر تامین ارزاق، به هیچ اداره یا مغازهای اجازه کسب داده نشد.
مفاد اعلامیه رضاخان به این شرح بود: «حکم میکنم مواد مطروحه ذیل را مردم تهران نصبالعین قرار داده و فرداً فرد تشریک مساعی نمایند و در صورت تخلف شدیداً عقوبت خواهند شد.
تمامی اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیع امر نظامی باشند. حکومت نظامی در شهر برقرار و از ساعت هشت بعدازظهر غیر از افراد نظامی و ماموران انتظامی شهر کسی نباید در معابر عبور نماید. کسانی که از طرف قوای نظامی و پلیس مظنون به مخل آسایش و انتظامات واقع شوند فوراً جلب و مجازات سخت خواهند شد.
تا دستور ثانوی تمام مغازههای مشروبفروشی و تئاترها و قمارخانهها و کلوپها تعطیل است و هر کس مست دیده شود به محکمه نظامی جلب خواهد شد. تا زمانی که دولت تشکیل نشده است، ادارات و دوایر دولتی به استثنای اداره ارزاق، تعطیل خواهند بود، پستخانه و تلگرافخانه و تلفونخانه هم مطیع این حکم خواهند بود.
در عصر روز کودتا، نورمن سفیر انگلستان در تهران با احمدشاه آخرین پادشاه قاجار ملاقات کرد و به شاه گفت تنها راه باقی مانده دیدار با سرکردگان کودتا و قبول خواستههای آنان است. نورمن بر این سخن خود تاکید میکند. نورمن در عین حال طی تلگرافی به لُرد کرزن، وزیر خارجه بریتانیا نوشت: «بسیاری از کسانی که توسط قزاقها دستگیر شدهاند، تحریک کننده، توطئهگر و ضدانگلیسی هستند و این موجب رضایت ماست.»
پایان احمدشاه
در حکم احمدشاه راجع به سیدضیاء که خطاب به استانداران و فرمانداران سراسر کشور زده شد آمد: «حکام ایالات و ولایات در نتیجه غفلتکاری و لاقیدی زمامداران دوره گذشته که بیتکیلفی عمومی و تزلزل امنیت و آسایش را در مملکت فراهم نموده، ما و تمامی اهالی را از فقدان هیات دولت ثابتی متأثر ساخته بود، مصمم شدیم که با تعیین شخص دقیق و خدمتگزاری که موجبات سعادت مملکت را فراهم نماید، به بحرانهای متوالی خاتمه دهیم بنابراین به اقتضای استعداد و لیاقتی که در جناب میرزا سیدضیاءالدین سراغ داشتیم عموم خاطر خود را متوجه معزیالیه دیده، ایشان را به مقام ریاست وزراء انتخاب و اختیارات تامه برای انجام وظایف خدمت ریاست وزرایی به معزیالیه مرحمت فرمودیم.»