«هر چیزی که انسان می پسندد، بهایی دارد و برای رسیدن به آن باید بهایش را بپردازد و این را قدیمی ها هم گفته اند که بهای «عشق»، باختن است و من، از سال های نوجوانی که هنوز چیزی برای باختن نداشتم، آینده ام را پیش فروش کردم تا بر سرِ دو عشق ببازم؛ یکی عشق به نوشتن و دیگری عشق به زنی که در ۱۷/۵ سالگی من پا به زندگیام گذاشت و مادرِ بچه هایم شد. من، تا سیزده چهارده سالگی، یک زندگی معمولی مثل تمام بچههای دیگری داشتم که در جنوب تهران به دنیا آمده بودند و در جنوب تهران زندگی می کردند.
آن موقع، سال ۱۳۵۱ شده بود و من از یک طرف باید خرج خانه می دادم، که لازمه اش کار کردن بود و از طرف دیگر دوست داشتم به عشقم، به نوشتن برسم و خیلی زود نویسندگی به صورت شغلم در آمد و با دستمزد ماهیانه ۲۵۰ تومان عضو موظف مجله امید ایران شدم. آن زمان، همسرم هم دستمزدی در همین حد و حدود داشت و چون در خانه پدری زندگی می کردیم و کرایه خانه نمی پرداختیم، امورات زندگی مان با همان درآمد می گذشت.
البته، گاهی هم به لطف محمد کلانتری و مهدی فشنگچی که آن موقع سردبیر غیررسمی و مدیر داخلی مجله امید ایران بودند و به آنها خیلی مدیونم، کارهایی هم در زمینه تصحیح کتاب یا روزنامه برایم جور می شد که درآمدش نوعی کمک معاش بود. در همان سال ها، با ضرب و زور فراوان پایم را به رادیو باز کردم، ابتدا به عنوان تماشاچی برنامه هایی مثل صبح جمعه و مشاعره و بعد، هوس نویسندگی در رادیو به سرم زد و خدا می داند چقدر مطلب نوشتم و به برنامه های مختلف رادیویی دادم که بسیاری از آن ها را شاید نخوانده، دور ریختند و فقط بعضی قسمت های کوتاهش، بدون این که اسمی از من ببرند یا دستمزدی به من بپردازند، پخش شد و البته، همان اندازه هم قانعم می کرد.
در همان زمان، در حالی که صاحب یک فرزند دختر هم شده بودم به خدمت نظام وظیفه رفتم، که معاف شدم و بعد، همزمان با کار در مجله امید ایران، برای یکی دو موسسه انتشاراتی کارِ تصحیح انجام می دادم، تا این که به دستور شاه و توسط سازمان اطلاعات و امنیت، ده ها مجله و از جمله مجله امید ایران که من نویسنده اش بودم، تعطیل شد و من، در یک شرکت صنعتی، به عنوان کارمند حسابداری شروع به کار کردم.دو سال در آن جا بودم که دوباره شغلی مطبوعاتی پیدا کردم و از آن شغل دست کشیدم.در سال ۱۳۵۵ به لطف زنده یاد تورج نگهبان که مدیر روابط عمومی سازمان صنایع دستی ایران بود، مستخدم دولت شدم، به عنوان مسوول انتشارات و گرداننده مجله دستاورد، که انتشارش تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.بعد از انقلاب نویسنده مجله اطلاعات هفتگی و رادیو تهران شدم و به موازات کار در سازمان صنایع دستی برای اطلاعات هفتگی و رادیو نیز می نوشتم، تا این که به دلیل تغییر مدیریت های متعدد سازمان صنایع دستی، در سال ۱۳۷۰، بعد از شانزده سال سابقه، ترک خدمت کردم و بعد، اخراج شدم و دورِ تازه ای از فعالیت نویسندگی را در مطبوعات مختلف و با سِمت های مختلف شروع کردم. فعالیت هایی که به دلایل شرایط آن زمانِ کشور اغلبشان کوتاه مدت بود و همیشه به دنبال چند ماه کار، چند ماه بیکاری وجود داشت و خلاصه این که بعد از اخراج از سازمان صنایع دستی، دنبال کارِ بیمه ام را نگرفتم.
در جاهایی هم که بعد از آن، کار کردم، از بیمه خبری نبود و این شد که تا حالا، بدون تامین آتیه مانده ام، اما این خوشحالی با من هست که اگر آینده ای نامعلوم دارم و در این سن هنوز ناچارم مثل تراکتور کار کنم، اما گذشته خوبی داشته ام و آن طور که دلم فرمان داده زندگی کرده ام البته نگران آینده هم نیستم. تا حالا، زندگی به شکلی گذشته و در آینده هم خدا بزرگ است.» محمدرضا حسنبیگی در دوران فعالیت مطبوعاتی با نشریاتی همچون «اطلاعات هفتگی»، «جوانان امروز»، «خانواده»، «اسرار»، «جوان امروز» و … همکاری داشت.او همچنین از شمارههای نخستین مجله «خانواده» در این نشریه حضور داشت و تا پایان عمر نیز این همکاری ادامه داشت.
زندهیاد حسنبیگی همچنین سالها با رادیو فرهنگ نیز به عنوان نویسنده، کارشناس و مجری همکاری نزدیکی داشت و علاوه بر برنامه «هفت کوچه» با روایت فرهنگ مردم و تهران قدیم در مسابقه «کتابستان» نیز به عنوان طراح سوال و مشاور محتوایی همکاری میکرد.او مولف کتابهایی همچون «تهران قدیم»، «بازارها و بازارچهها»، «زیارتگاههای تهران، از بلدیه تا شهرداری»، «آخرین سلطان»، «ملکه قجر» و… بود.