یکی از شایعترین ویژگیها در اشاره به ماهیت دولت پهلوی اول، متصف کردن آن دولت به صفت «دولت مطلقه» است.
برای مثال، پژوهشگری ضمن توجه به تفاوت نظام رضاشاه با نظام استبداد سنتی بر آن است که «حکومت رضاشاه، اگر چه برخی از شیوههای اعمال قدرت خودسرانه و خودکامه را به سبک نظام پیشین به کار برد، لیکن با تمرکز بخشیدن به منابع قدرت برای نخستینبار مبانی ساخت دولت مطلقه را ایجاد کرد.»
از دیدگاه افرادی، چون مارکس و دوتوکویل تشکیل دولت مطلقه در اروپا، سرآغاز پیدایش و اولین و مهمترین مرحله در تشکیل «دولت ملی مدرن» به شمار میرفته است. کارکرد اساسی دولت مطلقه در تاریخ اروپا انتقال جوامع اروپایی از مرحله فئودالیته به مرحله سرمایهداری اولیه بوده است.
دولتهای مطلقه اروپایی با بهرهگیری از دستگاه دیوانی غیرشخصی مسلط و زمینههای موجود همه توان خود را برای اجرای یکسانسازی سرزمینی و فرهنگی و برپایی یک کارویژه مصروف ساختند.
روند رسوخ و سیطره قدرت دولت مطلقه اروپایی تا لایههای زیرین اجتماعی هم به این نحو صورت گرفت که دولتهای مطلقه از شکافها و رقابتهای درونی بین قدرتهای موجود در جامعه برای تمرکز قدرت استفاده کردند و نتیجه آن شد که «پس از مدتی فئودالهای درگیر برای حل مناقشات خود به برتری دولت تن در داده و دولت را به داوری فرامیخواندند و دولت، از طریق تحمیل قدرت قضایی خود و ایجاد انحصار» به منازعهها خاتمه میداد. به این ترتیب دولت ضمن آنکه از صحنه رقابتها دور مانده بود، اما در همه جا نفوذ داشت.
دولتهای مطلقه به اسم «مصلحت دولت» و با تفسیر و بازتعریفها در موضوع منافع جمعی که منافع جمع را عین منافع دولت وانمود میکردند، سیاست کرداری خود برای یکسانسازی مردمی متکثر و متنوع را توجیه میکردند. در واقع یکسانسازی یکی از مهمترین شیوههایی است که دولتهای مطلقه مثل دولت پهلوی با زور و قوه قهریه به آن برای تحمیل اراده و تثبیت قدرت توسل میجویند.
برای عملی کردن «یکپارچهسازی» نیاز به بازسازی نهادهایی مانند ارتش، برای ضمانت و تثبیت سایر اقدامات است. یکی از شباهتهای دولتهای مطلقه در دنیا صرفنظر از بستر زمانی و مکانی، اهتمام به ترمیم ساختار و بافت نهادهای نظامی و رفرم در آن است که قادر باشد از آرمان و موجودیت دولت مطلقه حفاظت کند و دقیقا دولت پهلوی هم به کمک رفرمهایی که در ارتش انجام داد، توانست سیاست عشایری را سریعتر و سنگدلانهتر از گذشته عملی سازد.
سیاست همسانسازی اداری به عنوان یکی از ویژگیهای دولتهای مطلقه، در دوره پهلوی نیز به این صورت عملی شد که در سال ۱۳۱۶ براساس مصوبات مجلس یازدهم تقسیمبندی قدیمی ایالات ایران تغییر یافته و طبق مصوبه جدید، کشور به «۱۳ استان و ۴۹ شهرستان و دهستان و قصبه» تقسیم شد.
۱. دولت پهلوی همانند دولتهای مطلقه از رقابت درونی میان گروهها برای انحصار قدرت سود برد، زیرا درگیریهای بین گروههای مختلف مانند روحانیان و روشنفکران، خوانین روستاها و ایلات و عشایر به عنوان کانونهای اثرگذار بر معادلههای قدرت در ایران و تشدید رقابتهای ایلی به دولت وقت این فرصت را داد که با استفاده ماهرانه از آن اختلافات به تدریج به تحکیم قدرت دولت خود بپردازد.
درگیری ایلات و عشایر مرکزگریز و جریانهایی، چون قیام شیخ محمد خیابانی و میرزا کوچکخان جنگلی، به رضاشاه فرصت داد تا از شکافهای بهوجودآمده به سود اهداف تشکیل دولت مطلقه سود ببرد و چنان شد که در آستانه سلطنت پهلوی، همه گروههای رقیب برای رهایی از مخمصه، نهتنها به مقاومت در قبال استقرار قدرت نپرداختند که از برپایی دولت متمرکز مدرن استقبال کردند.
۲. دولت پهلوی دستگاه دیوانسالاری گستردهای همانند دولتهای مطلقه مشابه برپا کرد و حرکت خود را همراه با این گونه اهداف پی گرفت: تثبیت مرزهای ملی با اصلاح بافت نیروهای پراکنده نظامی ایران و تشکیل ارتش مدرن، حراست از مرزها، اجرای قوانین و مقررات برای توسعه دستگاه دیوانی در سراسر کشور و اعمال سیاست یکسانسازی، یکسانسازی فرهنگی با اجرای سیاست اجباری متحدالشکل کردن لباس و اصرار به ترویج زبان فارسی در میان غیرفارسیزبانان ایرانی.
مناطق به اصطلاح اسکانیافته، تعهدی مبنی بر التزام به متحدالشکل کردن لباس طایفه تحت نظر خود اخذ میکرد.
دولت پهلوی با دولتهای مطلقه اروپایی این شباهت را در زمینه ایجاد دستگاه دیوانسالاری گسترده داشت که یک نظام اداری دولتی بادوام را بنیانگذاری کرد و طبقه جدید بوروکراتی را در ایران به وجود آورد؛ اما در عین حال هرگاه دیوانسالاران در جایگاهی قرار میگرفتند که به نیروی موثر غیرشخصی و بیطرف تبدیل شوند، خودکامگی رضاشاه در روند کار آنان اختلال ایجاد میکرد.
افراد بسیاری بودند که مبتنی بر زندگی و سیاست عشایری بوده و رضاشاه آنها را تحت فشار قرار داد. از آن میان میتوان به دو شخصیت زیر اشاره کرد؛ امیر لشکر طهماسبی وزیر فواید عامه که «برای سرکشی راه به لرستان رفت، در اطراف خرمآباد به تیر غیب کشته شد» و گلشائیان هم به طور ضمنی رضاشاه را که محبوبیت مردمی طهماسبی را در بین مردم برنمیتافت، مسوول ترور میداند.
دولت پهلوی اول با دولتهای مطلقه اروپایی غیرهمانندیهایی هم داشت و حتی محققانی که در مطلق دانستن دولت پهلوی تردیدی به خود راه ندادهاند، چنین یادآوری کردهاند: «دولت رضاشاه نمونه متاخر، معوق، جهان سومی ایرانی و شخصی دولت مطلقه اروپایی است که دو تفاوت اصلی با آنها داشت، یکی برخوردار نبودن از زیربنای اقتصادی آن دولتها و دیگری نداشتن استقلال عمل. زیرا آن دولتها توانستند با استفاده از پویایی اجتماعی و اقتصادی و به دور از مداخلات خارجی به انجام کارویژههای اساسی خود بپردازند.»، اما این وظیفهای بود که دولت پهلوی نتوانست بدون مداخلات خارجی و با اتکای صرف به جامعه خویش به انجام رساند.
از دیگر تفاوتهای دولت مطلقه پهلوی با نمونههای اروپایی آن در این بود که دولتهای مطلقه اروپایی حوزه اجتماعی را در حوزه سیاسی حل نکردند و فقط با برقراری یک کانون سیاسی واحد به پراکندگی فئودالی قدرت پایان بخشیدند، اما دولت پهلوی ضمن استقرار هسته مرکزی سیاسی قوی در پایتخت، حوزه اجتماعی را در حوزه سیاسی حل کرد و دولت را بیش از اندازه فربه ساخت و لذا تصمیمگیری در خرد و کلان امور از تغییر اسم یک طایفه تا سیاستگذاری کلان برای ایجاد و توسعه زیرساختهای اقتصادی در اختیار دولت در آمد.
تفاوت دیگر دولت پهلوی اول با دولتهای مطلقه اروپایی آن بود که این دولت برای انجام کارویژههای خود با موانعی روبه رو بود که به حاشیه راندن و درگیر شدن با این موانع در عمل روند عملکرد تشکیل دولت مطلقه را در ایران متفاوت از نمونههای اروپایی آن میساخت. آن موانع عبارت بودند از:
۱- دولتهای مطلقه اروپایی از زمینه اجتماعی – اقتصادی پویا برخوردار بودند، اما رضاشاه در یک محیط نامساعد اجتماعی – اقتصادی و علمی دولت مطلقه خویش را به وجود آورد. در اروپا قسمت زیادی از فرآیند هم شکلسازی را شرکتها و موسسات اقتصادی غیردولتی با تکیه بر جریان سرمایهداری فراهم کردند.
۲- وجود شکافهای اجتماعی در ایران که در کوتاهمدت در مسیر اهداف دولت، بازدارندگی میکردند و دولت ناگزیر از آن میشد که در مقابل نیروهای گریز از مرکز، همیشه در حالت آماده باش به سر برد و با توسل به شیوههای نظامی آن فاصلهها را کم اثرتر سازد. از جمله گروههایی که دولت پهلوی تلاش کرد با خشونت شکافهای موجود میان آنها و گروههای شهری و روستایی را با اقداماتی فرمگرایانه مثل چادر سوزی و ممنوعیت کوچ تخفیف دهد، ایلات و عشایر بودند.
۳- دولت پهلوی اول همانند سایر دولتهای مطلقه جهان سومی، برای مدرن ساختن ساختار دولت و ملت، ناگزیر از پذیرش الگوی وارداتی از غرب بود. الگویی که از درون خود جامعه برنیامده بود و بنابراین با مقاومت نیروهای سنتی مانند روحانیان، بازاریان و ایلات و عشایر روبهرو شد.
۴- اثرپذیری رضاشاه و رجال برجسته او از دولتهای خارجی، مانع ایفای یک نقش ملی از سوی دولت مطابق با نیازهای جامعه میشد؛ درحالیکه دیگر دولتهای مطلقه از جریانهای خارجی تاثیرپذیری نداشتند. همین استنباط از تدابیر دولتی سبب شد که بسیاری از تکاپوهای دولت پهلوی با وجود نتایج جمعی آن، شخصی و نفعپرستانه و کوششی برای تحکیم ساخت و بافت حکومت استبدادی تلقی شود.
۵- حکومت و نحوه عملکرد آن در دوران رضاشاه بیش از حد شخصی شده بود، بهطوری که با سقوط رضاشاه به ناگهان شیرازه امور از جمله سیاست عشایری از هم پاشید و همین شخصی شدن بیش از اندازه امور، به مانعی بر سر عمق کارویژه دولت پهلوی بهعنوان یک دولت مطلقه شد.
افزون بر تفاوتهای یادشده میان دولت پهلوی و دولتهای مطلقه اروپایی، دولت پهلوی اول با دولتهایی که پیش از آن در ایران دولت مطلقه قلمداد میشدند، نیز متفاوت بود. برای مثال در مقایسه دولت ناصرالدین شاه قاجار با دولت پهلوی، ناصرالدین شاه از راه انجام اصلاحات و تشکیل قشون مدرن و قوی در صدد تمرکز مطلق قدرت برآمد.
دولت پهلوی اول در اجرای عجولانه سیاست عشایری، دوستمحمدخان از سرداران پرآوازه بلوچ را دستگیر کرد و تحت الحفظ در پایتخت نگه داشت، همچنین بیتوجه به نمادهای هویتی بلوچها، آن سردار را وادار کرد که لباس متحدالشکل دولتی بپوشد و به حضور رضاشاه شرفیاب شود.
جعفرقلیخان سردار اسعد، سرکرده ایل بختیاری و وزیر جنگ، نیز به اتهام خیانت و تدارک توطئه برای قتل رضاشاه دستگیر در زندان در گذشت.
از مقالهای به قلم محمدعلی اکبری و نفیسه واعظ