امید بینیاز – نویسنده و منتقد تئاتر
نمایش” هیولاها” نوشته و کار لارنت فرانی از فرانسه طی چهار اجرا در تالار هنر تهران به صحنه رفت و هر بار مورد توجه مخاطبان قرارگرفت. تئاتر فرانسه برای مخاطب ایرانی پدیده ای آشناست. زیرا ایرانیان از زمان راه اندازی تماشاخانه مدرسه دارالفنون توسط علی اکبر خان نقاش باشی، با نمایشنامه های فرانسوی آشنایی نزدیک و ژرف پیدا کردند.
نام مولیر(۱۶۷۳- ۱۶۲۲) نمایشنامه نویس کلاسیک فرانسوی بر سر زبان هنرمندان قرن پیش ایران آمد و آثار او (مردم گریز، طبیب اجباری، تارتوف، خسیس و…) بارها اجرا شد. از سوی دیگر رسم تحصیلات تئاتر در فرانسه توسط اساتید این رشته شکل گرفت و این رسم تا روزگار ما هم ادامه داشته است. چنانکه بسیاری از استادان کنونی تئاتر، فارغ تحصیل دانشگاه های فرانسه هستند.
دکتر احمد کامیابی مسک، محمود عزیزی، قطب الدین صادقی، فریندخت زاهدی، محمد رضا خاکی و… نمونه هایی مثال زدنی از این تحصیل کردگان به شمار می روند.
ذکر این پیش زمینه در حالی ضروری به نظر می رسد که اجرای هر کارگردان فرانسوی در ایران دشوار به نظر می رسد. زیرا با مخاطبانی روبه است که نه تنها نسل به نسل از تئاتر فرانسه حافظه تاریخی دارند و از مولیر تا آلبر کامو و اشمیت و ماتئی ویسنییک را می شناسند، بلکه در همان صندلی های سالن هنرمندانی می نشینند که در جایگاه کارشناس و تحلیلگر تئاتر فرانسه قرار دارند.
با این حال، لارنت فرانی با نمایشی ساده و نمادین، زبانی موجز و دکور صحنه ای کاربردی در پی اجرایی استلیزه است؛ دکور صحنه او در ظاهر یک تختخواب است؛ تختخوابی که بارها از شکل متعارف خود خارج شده و به اتمسفر و جهان پیرامون بازیگر تبدیل می شود. سوژه او آشفتگی ذهن انسان است؛ انسانی که در همان تختخواب ساده و معمولی خود، فرصت خواب و آرامش ندارد و هر لحظه، وهم یا کابوسی خواب او را می آشوبد!
ذهن این انسان میان رویاهای کودکی و دنیای بزرگسالی در حرکتی نوسانی است. کودکی ها رفته اند و حالا هر شیئی به شکلی توهم آمیز و خشن در ذهن می نشیند و خواب او را پریشان می کند. کارگردان برای نشان دادن این مفهوم از ابزارهای ساده بیانی استفاده می کند؛ بازیگر هر بار که قصد خواب دارد، چیزی آزار دهنده او را بیدار می کند؛ در زیر بالشش به جست و جو می پردازد و با آن وهم ناخوشایند روبه رو می شود. کارگردان، این وهم ناخوشایند را به شکل عینی نشان داده است.
پس بازیگر یک بار نقاشی گرگ را ازیر بالش خود در می آورد و بار دیگر با تصویر سوسمار یا تمساح روبه رو می شود. او هر بار این تصاویر را در دستگاه کاغذ خُرد کن می ریزد و تصاویر پاره پاره می شوند. دستگاه کاغذ خُرد کن به شکل سطل است و این وسیله هم خواه ناخواه، تداعی گر ذهن پریشان انسان و انباشته های ذهنی و داده های تلنبار شده در ناخودآگاه اوست. در واقع او تصویر گرگ و سوسمار و تمساح را در ذهن خودش پاره می کند. تصاویر اسکلت، شبح مرگ، مار و… از دیگر چیز هایی که در طول داستان در زیر بالش او قرار دارند و خواب را از چشمانش می ربایند.
لارنت فرانی برای نشان دادن ذهن از تمام نمادهای دیداری بهره گرفته است. تنها بازیگر حاضر در صحنه، سراپا سفید است. همچنانکه دکور تختخواب هم سفید است. علاوه بر این سر بازیگر هم با تیغ تراشیده شده است. همگی این نشانه های بصری به ذهن خالی انسان اشاره دارند. اما همین ذهن خالی، زمانی که به جست و جوی آرامش می گردد؛ اشیاء و اشکال مختلف دنیای دور و برش در آن می نشینند و امکان آرامش را از وی سلب می کنند.
نمایش هیولاها، در ژانر تئاتر اعتراضی قرار نمی گیرد، اما شاید بی تاثیر از حادثه اخیر پاریس هم نیست. اگرچه اله مان های شنیداری در ابتدای نمایش، چنین برداشتی را در ذهن کمرنگ می کنند. زیرا در مقدمه و قبل از شروع نمایش با صدا و روایت کودکی روبه رو می شویم که انگار در خلوت کودکانه و رویایی خود دارد؛ با خودش حرف می زند. بعد در طول نمایش با روایتی از بازیگر بزرگسال مواجه هستیم که خواب و آرامشش بر آشفته است.
همین دو دنیا و دو تابلوی متفاوت به دگردیسی ذهن انسان در مسیر دو دنیای کودکی و بزرگسالی اشاره دارد. از سوی دیگر اجرای این نمایش در تنها سالن اختصاصی نمایش های کودک و نوجوان بر جنبه های هنری و مخاطب سنجی اثر مهر صحه می گذارد. تالار ۲۵۰ نفری هنر، سالهاست که در پائین میدان هفت تیر تهران به عنوان تنها سالن اختصاصی نمایش کودک فعالیت دارد.