شیرین کاظمیان- کارشناس تئاتر
عادت نمیکنیم یا به روایت تیتراژ فیلم «آآآآدت» نمیکنیمِ ابراهیم ابراهیمیان از آن دست فیلمهایی است که میخواهد در بدو مواجهه با تماشاگر امانش را ببرد. از آنهایی که تماشاگر را میاندازد وسط دعوا و منازعه و مشاجره و اعصاب خوردی چند نفر تا درنهایت خودش بفهمد چرا یکی از آنها زیادی حرف میزند، یکی بیدلیل سکوت میکند و دیگری فرار میکند، در این میان هم فیلم پیش برود و فیلمنامه به انتها برسد. از آن دست روشهای تازه باب شده سینمایی امروز ما که مخاطب کلاً نباید چیزی دقیق از روایت فیلم دریابد تا مبادا حدسی بزند، مبادا قضاوتی داشته باشد، مبادا رأی بدهد و گرهی بگشاید. آثاری که بازی با تعلیق را از حد میگذراند و ناتوان از ایجاد انتظار و هیجان، قصه و آدمها را میان زمین و آسمان معلق رها میکند.
دیالوگها بیشتر به گفتوگوهایی فراموششده و نوشتهنشده و بیسروته میماند تا راهی برای ایجاد ابهام و راز آمیزی. این ناپختگیها در سرتاسر «آآآآدت» نمیکنیم بهچشم میآید. قابلانکار نیست اگر فیلم را ملغمهای از آثار اصغر فرهادی و دنبالهای از موج فیلمهایی که در این سالها در تب موفقیت آثار او به راه افتاده است، بدانیم. بااینهمه فیلم تصویری از مشکلات، تلخیها و درامی خانوادگی متأثر از آثار فرهادی نیست، بلکه کپی درجه چندم و تقلیدی تصنعی از آنان است.
فیلمنامههای امسال سرشار از لحظات ناگهانی بیمنطق در فیلمنامهاند، ناگهانیهایی که شبیه به قطعه تقلبی و ناسازگار وارد کلیت اثر میشوند و همچون حفرهای در میانه روایت اثر، دهان باز میکنند.
مرگِ مضحکِ داستان «آآآآدت» نمیکنیم مثل اغلب مرگها ناگهانی است، بهت ایجاد میکند اما مرگی واقعی و تأثیرگذار نیست، درواقع فیل نامهنویس شخصیت فرنوش را میکشد تا داستان را مجهول سازد تا گره بیافریند و بعد چون نمیتواند بگشایدش بهناچار به حال خود رهایش میکند. مشکلات حقوقی در «آآآآدت» نمیکنیم واقعی نیستند و شکافته نمیشوند. مرگِ فرنوش در خوابگاه، یا به قولی سنکوپ کردنش به خاطر شنیدن چند جمله ناملایم از همسر شاکی استادش، حفرهای دیگر در فیلمنامه است. او چرا میمیرد؟ چرا پزشک قانونی و وکیل و موکل این روایت بعد از چند وقت جاری بودن پرونده ناگهان! دستگیرشان میشود که دختر باردار هم بوده است؟ اینها اندک سوا لاتی است که فیلم هرگز پاسخی در برابرش ندارد. حفره دیگر، شخصیت دوست فرنوش یا دختر فوتشده است. واضح است که رفاقتی نزدیک داشتند، چراکه ما آنها را درصحنه اسلوموشنی نوجوانانه، در کنار هم میبینم که یاریگر هم هستند، اما جالب است که او پس از مرگ فرنوش، از فقدان و مرگ دوستش هیچ غم و اندوهی ندارد و تنها خیلی کودکانه از استاد خطاکارش میگریزد. البته لوکیشن دانشگاه تهران، کمی برای این کودکانه بازیها بزرگ است!
هدیه تهرانی، ساره بیات و محمدرضا فروتن ادامه دیگر نقشهایی هستند که تا به اکنون داشتهاند. حمیدرضا آذرنگ اما در نقش خود خوب جابازکرده و برخلاف ناپختگی کاراکترش از دیگر بازیگران تواناتر، نقایص نقش طراحی نشدهاش را اندکی سروسامان میدهد.
و اما مسئله دیگر، پایان فیلم است. بهراستی معلوم نیست آفت این نوع پایانهای باز از کجا و از کِی بر سر سینمای ما سایه انداخته است، پایانبندیهایی که نقشها یکی پس از دیگری و آرامآرام محو میشوند، در خود فرو میروند، سیگاری میگیرانند و عروسک معصوم کودکشان زیر پایشان میرود یا به افق خیره میشوند و تمام…
این، تصویری اجمالی بود نه از یک فیلم و در اینجا «آآآآدت» نمیکنیم، بلکه شمایلی کلی بود از سینمایی که این روزها به فرم غالب سینمای ایران بدل شده است، سینمایی مدعی و مغرور که حتی داعیه آوانگاردیسم دارد. بااینهمه سازندگان چنین تولیداتی باید این حقیقت را بدانند که تماشاگری که سینما را میشناسد و عاشقانه میستاید و آن را با آثاری که تاریخ پرشکوه این هنر را ساختهاند تعریف میکند، نه امروز، نه فردا و نه هیچ زمانی به چنین آثار مقلد و باسمهای که نام سینما را یدک میکشند «آآآآدت» نمیکنند.
پی نوشت:
در پوسترهای رسمی فیلم کلمه عادت نمی کنم به عمد«آآآآدت» نمی کنم نوشته شده است.