هر اتاقی از آنِیک خانواده. پرده سیاه اتاق را کنار میزنیم و با اجازه صاحب خانه وارد میشویم. صاحب خانه، دخترکی سیه چرده است، نشسته پای منقل، کنار کودک دو ماههاش. ما را که میبیند، نه هول میشود، نه از جایش تکان میخورد. همان جا، نشسته،
سلام و علیکی میکند و تعارف به نشستن.
اعتماد، «رحیمه» یکی از صدها دختری است که در سنی نامربوط به عقد درآمده، به عقد مردی که نه او را میشناخت و نه علاقهای به زندگی با او داشت. ١٩ سالش است به اعتبار حرف خودش و بیاعتبار شناسنامهای که وجود ندارد. بیشتر از ١۶ سال نباید داشته باشد. دوسال پیش، به زور مادر و پدرش ازدواج کرده، آنهم نه به خاطر کم کردن یک نان خور از سر سفره شان که رحیمه خودش کار میکرد و خرجش را در میآورد. تنها به خاطر اینکه رحیمه باید ازدواج کند، آن هم در سنی که والدینش تشخیص میدهند.
با جمعیت امام علی (ع) همراه شدم تا یکی از دخترانی را که حول و حوش ١٣ سالگی ازدواج کردهاند، ببینیم. وارد خانه رحیمه میشویم تا از نزدیک برایم از مصایب ازدواجش بگوید. پسرکش را گوشهای خوابانده و آماده مصرف تریاک است. صورتی بچگانه دارد با رد مواد مخدر که انگار کم کم دارد میرود به عمق جانش. میگوید: مجرد که بودم بیشتر میکشیدم، کار میکردم، خودم آقای خودم بودم، خرجم را در میآوردم و کاری به کار کسی نداشتم. اصلا نمیخواستم ازدواج کنم. راحت بودم، هرجا میخواستم میرفتم، هروقت میخواستم کار میکردم و نمیخواستم هم نمیکردم. اما مادرم مجبورم کرد ازدواج کنم، میگفت که بالاخره که باید ازدواج کنی، چه بهتر که زودتر این کار را بکنی.
بچهاش را نشان میدهد و میگوید: چند بار خواستم ترکش کنم، شوهرم را میگویم. اما پای بچه که به میان آمد، دیگر نتوانستم. هروقت که پای طلاق به میان میآمد، از من میخواست بچه را بگذارم و بروم. میدانست که این کار را نمیکنم. الان هم که بچه آمده، اوضاع عوض شده، دیگر به طلاق فکر نمیکنم. اصلا طلاق هم در خانواده ما زیاد نیست. مخصوصا اگر بچه داشته باشیم که اصلا طلاق نمیگیریم. مردها همهشان مثل همند.
رحیمه پسرش را به آغوش میگیرد تا آرامش کند، میگوید: از وقتی ازدواج کردم دیگر کار نمیکنم، شوهرم فقط کار میکند، در خیابان ساز میزند و پول میآورد. خانوادهام مشهد زندگی میکنند، اصلیتمان اما بلوچ است. بین بلوچها رسم نیست زن طلاق بگیرد. معمولا هم دخترها را زود شوهر میدهند.
از آرزوهایش میپرسم، از اینکه اگر ازدواج نمیکرد چه میشد. از اینکه اگر ازدواج نمیکرد و همسن من میشد، دنیایش چه تغییری میکرد. نگاهی عجیب میکند بهم و میگوید: شما ازدواج نکردی؟ نخواستی ازدواج کنی؟ ما نمیتوانیم تا سن و سال شما ازدواج نکنیم. ما را زود شوهر میدهند. اگر ازدواج نمیکردم، اگر دست خودم بود که اصلا ازدواج نمیکردم، آن موقع کار میکردم، شاید هم درس میخواندم، اما حالاحالاها ازدواج نمیکردم. اما الان دیگر چارهای نیست، بچه دارم و پای زندگیام هستم.
رحیمه، دخترکی است با بچهای
دو ماهه. طبقه بالایش، همسایه بغلیاش، کوچه روبهروییاش، پر است از دختران و زنانی که وقتی کودک بودند، وقتی هنوز باید بازیهای کودکانه میکردند، وارد بازی جدی زندگی شدند. دخترهایی که به جای دفتر و کتاب مدرسه، فرزندشان را در آغوش دارند، فرزندی که معلوم نیست چه آیندهای در انتظارش است و میزان رضایت از زندگیشان چقدر قرار است کمتر از پدر و مادرشان باشد.
ازدواج، در قانون تعریف شده و برایش سن خاصی درنظر گرفته شده، برای دختران، ١٣ سال و پسران، ١۵ سال. با وجود اینکه سن ازدواج قانونی خود مسالهای است قابل بحث که از لحاظ روانشناسی و جامعهشناسی میتواند مشکلات عدیده ایجاد کند، ازدواجهایی شکل میگیرد که زیر سن قانونی است، ازدواجهای پنهانی و یواشکی، به دور از چشم قانون، به دور از هر گونه ثبت و سندگذاری.
ازدواجهای زودرس و دیررس
ازدواج، در سالهای اخیر در کشور، با فراز و نشیبهای زیادی مواجه بوده. چه خود مقوله ازدواج که در میان کسانی که سن و شرایط به وقوع پیوستنش را دارند و چه در میان مسوولانی که دغدغه این روزهایشان شده ازدواج جوانان و از کمتر شدن تمایل جوانان رسیده به سن ازدواج هراس دارند، هراسی که نتیجهاش کاهش جمعیتی است که به نظر میرسد در این شرایط از دیدگاه مسوولان، به مصلحت کشور نیست. دختران و پسرانی که به سن ازدواج رسیدهاند، انگار روز به روز، کمتر به ازدواج فکر میکنند. این کم شدن تمایل به ازدواج، بیشتر در میان تحصیلکردگان و شاغلان دیده میشود، کسانی که به درستی خبر از مشکلاتی دارند که قرار است گریبانشان را بگیرد، مشکلات مالی، بزرگترین مشکلی است که شاید جوانان را از ازدواج دور کرده است.
در این میان، ازدواج رو به رشد دختران و پسرانی که هنوز به بلوغ فکری و جسمی نرسیدهاند، روی دیگر سکه داستان ازدواج است، داستانی که دچار افراط و تفریط شده و هنوز به شرایط با ثبات نرسیده است. اگر دختران و پسران آماده ازدواج در سنین بین ٢٠ تا ٣٠ سال، نمیتوانند یا نمیخواهند ازدواج کنند، بار این کاهش را دختران و پسران زیر ٢٠ سال، حتی زیر ١۵ سال به عهده گرفتهاند، باری که قرار نبود بر دوش کودکان جامعه و کسانی که هنوز به مرحله بلوغ در زندگی نرسیدهاند، باشد. ازدواج کودکان در کشور، به مرحلهای رسیده که ثبت احوال بهطور رسمی آمارش را بیش از ۴٠ هزار نفر در سال اعلام کرده، این آمار جدای از آمار غیررسمی ست که جایی برای ثبت ندارد.
میانگین سن ازدواج بر اساس اعلام رسمی ثبت احوال، برای دختران ٩/٢١ سال و برای پسران، ۴/٢۶ است. این سن، در مناطق مختلف کشور و حتی بالا و پایین شهرها، متفاوت است. سن قانونی ازدواج اما حکایت دیگری دارد. در ایران، سن قانونی ازدواج برای دختران ١٣ سال شمسی و برای پسران ١۵ سال است. قانون معتقد است دختران و پسران در این سن به بلوغ کامل جسمی، روحی، فکری و اجتماعی میرسند و آمادگی تشکیل خانواده را دارند. این استدلال تنها بر پایه بلوغ جسمی و جنسی پایهریزی شده است. اما در کشورهای توسعهیافته، سن قانونی ازدواج، همان سن عقلی است که افراد برای ورود رسمی به جامعه باید به آن مرز برسند؛ ١٨سال تمام.
چندی پیش، معاون رییسجمهور در امور زنان و خانواده، با نگرانکننده خواندن آمار ازدواج دختران زیر سن قانونی که همان ١٣ سال است، از لزوم اقدامات جدی خبر داد که باید برای پیشگیری از این مساله در دستور کار قرار گیرد. شهیندخت مولاوردی، اعلام کرده بود که «باتوجه به آماری که به دستمان رسیده شاهد ازدواج دختران کمتر از ده سال نیز بودهایم.»
آنچه در قانون در خصوص سن رسمی ازدواج آمده، خود مشکلی است که باعث تشکیل خانوادههایی میشود که هیچ اطلاعی از جدی بودن آنچه تشکیلش دادهاند، ندارند. ازدواجهای زیر این سن، یعنی زیر ١٣ سال برای دختران و ١۵ سال برای پسران، معضل دومی است که هنوز در خیلی از مناطق حاشیه نشین با آن مواجهیم، معضلی که جایی ثبت نمیشود و کسی آمار دقیقی از کمیت آن ندارد، اما وجود نداشتن آمار دلیل بر رخ ندادن واقعه ندارد. خانوادههایی با عضویت یک یا دو کودک، به عنوان زن و شوهر در حال تشکیل است و هنوز دفتر پیشگیریای برای ممانعت از این واقعه در هیچ وزارتخانه و نهادی تشکیل نشده است.
مولاوردی بیشتر این ازدواجها را در استانهای مرزی و بهدلیل فقر دانسته است. او از وزارت دادگستری درخواست کرده گزارشی درباره ازدواج دختران در زیر سن قانونی ارایه دهد، گزارشی که شاید بازهم ابعاد واقعی واقعه را روشن نکند و دخترانی را که هنوز بدون شناسنامه در شهرها و روستاها به عقد کسی در میآیند که پدرشان انتخاب کرده، نتواند پیدا کند و گزارش مکتوبی از آنها بنویسد.