کاش میشد، صحنههای بیبدیل هفته اول اسفند را مستند کرد. روایت این یک هفته میتواند مرجع دست اول و درسنامه آموزنده دموکراسیخواهی برای جهانیان باشد. مخالفان اصلاحات چهها که نکردند تا کافه را به هم بریزند اما توفیق نداشتند، چون کسانی که برای فتح صندوقها سرازیر خیابانها شدند، سودای اصلاح داشتند و همه نقشههای مخالفان را ازبر بودند. آنان مسلطترین افراد به آرایش انتخاباتی جبهه مقابل هستند، میدانند برای اینکه بمانند، نباید با کسانی گلاویز شوند که گلاویز شدن، مسلک و راهبردشان است.
میگفت؛ کسانی که برای آرامش کشور از چشمها، اشکها و تمناهای جوانی خود مایه گذاشتند. منتخبان واقعی پایتخت، این ٣٠نفر نیستند، نمایندگان اصلی، جوانانی هستند که در ناامیدی مطلق به گفتوگوی چهره به چهره با مردم تهران نشستند و آنان را برای رای دادن به لیستی که هرگز نمیشناسند قانع کردند.
اینان بازیگران اصلی دهه ٩٠هستند، اصحاب حلقه نخست دموکراسیخواهی و سوداگران حیات آرام برای ایرانیان. اینان دیگرگونه هستند، طور دیگری میاندیشند، طور دیگری میبینند و تفاوت بسیار زیادی با سیاستمداران نسل قبل دارند. هرچه آنان، سودای کسب قدرت و قبضه سیاست داشتند، اینان در سودای «زیبا زیستن»اند. «فردیت» برای پدرانشان اصل بود و به همین دلیل از میان آنان شخصیتهای بلند برخاسته است. اما برای اینان «جمعیت» اصل است. اینان نماینده ندارند، نماینده آنها کارویژه دستهجمعیشان است که در کنار هم و با هم انجام میدهند. در مناسبات آنان فرمانده و سرباز و رعیت، لیدر و نوچه و… مطرح نیست، همه آنان در کنار هم، فرماندهاند و بیهم، هیچند.
اسفند ٩۴ میگوید، نسل جدیدی از سیاستورزان ایرانی ظهور کرده است، نسلی جدید که زبان مردم را بهتر میفهمد و میداند چگونه با مردم گفتوگو کند تا آنان را قانع کند؛ نسلی جدید با ادبیات جدید و رویاهای جدید. «زیستن» رویای بزرگ آنان است. آنان شاید آرمانگرا نباشند شاید، نماینده خوبی برای آرمانهای سنگین و بزرگ دهههای گذشته نباشند اما قدرت عمل سیاسی را میدانند و فهم این را که «اکنون باید این کار را انجام داد». آنان شاید از نسل همان کسانی باشند که دو سال پیش برای مرگ مرتضی پاشایی خیابانهای تهران و شهرهای بزرگ را فتح کردند. همانها که «برای سیاست که برای «زیبا زیستن» مدام به خیابان میآیند؛ یک روز برای مقابله با اعتراض به اسیدپاشی و روزی دیگر برای وداع با اسطورهای که اسطوره نبود. »
نسل جدید، نسل دلرحم و نازکدل است اما عملگرا، جسور، پیگیر، جدی و پر از امید. «زیستن» سرواژه این نسل است. کاش در طرحی جامعهشناختی، گفتوگوهای نسل جدید سیاستورزان ایرانی با مردم بررسی شود و به این یک سوال بزرگ و جدی پاسخ داده شود: آنان چگونه مردم را قانع کردند؟ شاید پاسخ را در زیستجهان آنان بیابیم. دختران و پسران کافهنشینی که هریک چند مدرک عالی دانشگاهی در جیب دارند، تخصص و مهارتهای نرمافزاری قابل اعتنایی دارند، جسارت و جدیت بیمثالی دارند، نگاه متفاوتی به دنیا دارند و از همه مهمتر، احساسات و عواطف بسیار شکننده و البته پیشبرنده دارند. سیاستورزی آنان در متن سبک زندگی خاصشان نهفته است. آنان سیاست را نیز همچون موسیقی، همچون سینما، همچون ورزش و… برای خوب زیستن میخواهند.
دشواری اصلاحات اکنون بر شانههای جوانان زیر ٣٠سال نشسته، همانها که همه پایتختنشینان، هفته گذشته نمونههایش را دیدند: «بفرمایید… لیست امید… لیست آقای… خواهش میکنم به کل لیست رای بدهید… فراموش نکنید… » آنها آموزگاران دموکراسیاند. روش کارشان، گفتوگو است؛ گفتوگو با مخالفانشان بهخصوص مخالفانی از نسل پدران یا پدربزرگانشان. این، سبک سیاستورزی آنان است؛ وسط خیابان میایستند و رو در رو با رهگذرانی که دیگر ناامید شدهاند، به گفتوگو میپردازند. «صداقت»، «شجاعت» و «تکرار» (training) برگ برنده آنان است. آنها در این روزها آنقدر گفتند و تکرار کردند تا توانستند بخش قابل توجهی از مردم تهران را قانع کنند که به تمام لیست رای بدهند. یادمان نرود، در کنار احترام وصف ناپذیر، آنان بیاحترامیها و اهانتهای بسیاری را نیز تحمل کردند و البته حتی یک مورد درگیری میان آنان و مخالفان گزارش نشده است.
برگ برنده رهبران اصلاحات در این است که اعتماد این نسل را به خود جلب کردهاند. محبوبیت رهبران اصلاحات در میان این نسل، بزرگترین سرمایه اصلاحات است. درواقع، کار اصلی را نه رهبران که همین جوانان گمنام کردند. اما یک هشدار جدی باید به رهبران، سیاستگذاران و منتخبین اصلاحات داد. «محبوبیت» و «اعتماد» سرمایههای بسیار بزرگی هستند که بهکندی و بهسختی حاصل میشود اما بهتندی و بهآسانی از دست میرود. نسلی که شما با اتکا به عواطف و فهم و تلاش آنان، در یک هفته، تهران را فتح میکنید، بسیار عملگرا و نتیجهگراست. اگر محصول عمل سیاسی را بهصورت محسوس درک نکنند، قطعا و قطعا رویگردان خواهند بود. هزاران جوان گمنامی که توصیفشان رفت، با شما عقد ابدی نبستهاند، اگر شما نتوانید به تحقق رویای «زیبا زیستن» آنان کمک کنید، قطعا از شما ناامید خواهند شد.
کاش امسال جایزه صلح نوبل به اینان اهدا شود؛ به این سخنگویان امید. کاش سیاستمداران، دانشوران، کارگزاران، کارآفرینان و حتی مخالفان، قدر جوانانی را که مرجع امید هستند، بدانند.ای کاش، منتخبان فراموش نکنند که قهرمانان اصلی این کارزار چه کسانی بودند و چه میخواهند. کاش پدران و مادرانمان، قدر این حنجرههای شرقی را بدانند… آنان شایسته بهترین تکریمها هستند… برای تکریم آنان، شعر و یادداشت و خطبه لازم نیست، برای اینکه آنان را در کنار خود داشته باشیم باید رویاهایشان را محقق کنیم.
این سخنگویان امید…
یادداشت/ اصغر زارع کهنمویی- روزنامه نگار
قلم | qalamna.ir :