میلاد ابراهیمی
“پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند، و مرد خود مرده بود که جلادش به رسن بگلو افکنده بود و خبه کرده.این است حسنک و روزگارش و… این داستانی است با بسیار عبرت…”
تاریخ پر است از حوادث و رویدادهای نگاشته شده بر صفحات، که گوشه ای از آن زمانی از دوران را به دست ما می دهد، هر صفحه ای از این کتاب به بلندای عمر بشر، قطره ای از آن را می چکاند و آن قدر باید مکش زد تا جان مطلب را به دست گرفت. حسنک وزیر داستانی آشناست که تلفیق آن با احساسات ناشی از قلم بیهقی به نوعی ذهنمان را بیش از محدوده ی درسی از کتاب ادبیات فارسی به خود مشغول می کند.
وزیر سلطان محمود غزنوی که به دستور مسعود غزنوی و فتوای خلیفه بغداد به جرم قرمطی بودن به دار آویخته می شود، به مدت ۷ سال، آنچنان که بیهقی می گوید: حسنک قریب به ۷ سال بر دار بماند که پایهایش همه فروتراشیده و خشک شد، چنانکه اثری نماند تا به دستور فرو گرفتند و دفن کردند، چنانکه کس ندانست سرش کجاست و تن کجاست.
تراشیده شد و روحش جاودان ماند در صفحات سریال گونه ی تاریخ و از نگاه و بعدی فراتر نیز می توان به این تراژدی نگریست و این تکرار را دنبال کرد:
گئومات مغ۱ وقتی کمبوجیه به حکومت رسید و برای کشور گشایی به مصر رفت بر تخت نشست و فرامینی صادر نمود که به مذاق هخامنشیان خوش نیامد که از آن جمله سه سال بخشیدن مالیات مردم، لغو خدمت نظام عمومی و مصادره اموال نجیب زادگان هخامنشی، داریوش گئومات را به قتل رساند. گئومات از طبقات فرو دست حمایت کرد و تجمل کاخ ها و معابد و آتشکده ها را منفور اعلام کرد و نظام طبقاتی را منحل کرد.
و این اتفاق مداوم صحنه ای است با جزییات متفوت اما کلیاتی یکسان:
خواجه نظام الملک توسی۲، خواجه نصیر الدین توسی۳، بزرگمهر۴ و… که این بزرگواران نیز به نوعی به همین سرنوشت دچار شدند.
اما مسئله ی غیر قابل انکار و حاضر در فرهنگ جامعه ی ایرانی که این چنین در بسیاری از ادوار گذشته بر این مرز و بوم هویدی و آشکار شده است در جمله ای از هردوت می توان به آن پی برد که این گونه نگاشته است: از کشته شدن گئومات مغ همه ی مردم آسیا جز پارسیان اندوهگین بودند و برای او گریستند.
قائم مقام فراهانی
قائم مقام فراهانی، امیر کبیر و مصدق سه تن از چهره های سرشناس ملی در جامعه ایران به شمار می روند که هنوز در میان نخبگان جامعه اهمیت ویژه ای دارند، که در ادامه ی این لیست عریض و طولانی از اسامی صدر اعظم و نخست وزیر بد اقبال قرار می گیرند که هر کدام به نوعی خشن در دستان دیکتاتور زمان خرد می شوند و متأسفانه در تمام این حذف های فیزیکی نقش کمرنگ شده مردم را می توان کاملن ملموس متوجه شد.
قائم مقام در زمانی به منصب نخست وزیری دست می یابد که شاه پیشین مرده بود و اوضاع مملکت به شدت متزلزل و مشوش شده بود و شاهزادگان هرکدام برای رسیدن به قدرت به نوعی چنگ و دندان نشان می دادند و از طرفی مردم ایران پس از شکست از روس ها بسیار مأیوس و سر خورده شده بودند.
او در بدو ورودش به دربار دست به اصلاح امور زد، برای اصلاح امور مالی دست مفتخوران را از خزانه دولتی کوتاه کرد و با جسارتی بی حد و اندازه از حقوق شاه و دیگران کاست و حقوق های بی مورد درباریان را حذف کرد و این کلام را همواره تکرار می کرد:” دولت سرباز می خواهد، دعاگو نمی خواهد”.
از اجرای قرداد کاپیتولاسیون و قرارداد تجاری ضمیمه ترکمانچای به شدت ممانعت کرد و همچنین از تشکیل کنسولگری روس و انگلیس جلوگیری کرد. تا بدان جا که سفیر انگلیس اذعان کرد: “آن قدر به صدر اعظم مراجعه کرده ام، خسته شده ام و او جواب رد می دهد.”
قائم مقام همواره در فکر دفاع از تمامیت ارضی ایران و حفظ استقلال این مملکت بود، قبل از او سپاه ایران یکسره تحت قیومت افسران انگلیسی بودند، قائم مقام هرکدام را به نحوی از مناصب خودشان کنار می گذاشت و دربار را از حضور آنها پاک می کرد.
اما تمامی این تلاش ها به هیچ عنوان عامل بیداری مردم از روند کسالت بار آنها نشد و شروعی برای دخالت مردم در سیر جاری مملکت شان ایجاد نکرد و به همین ترتیب این بزرگ مرد شبانه در جوار حضرت عبدالعظیم دفن شد و بی سر و صدا و بدون آنکه آب از آب تکان بخورد ستاره ی صدر اعظم به خاموشی منتهی شد.
امیر کبیر
امیر کبیر نیز پس از مرگ محمد شاه، با آمدن ناصر الدین شاه به منصب صدارت رسید. در زمان او دولتمردان اروپا در رقابتی بی امان، پا در راه توسعه علوم و فنون و قدرت نظامی و صنعتی کشورشان گذاشته بودند. در کارگاه های انگلیسی و تمامی کشورهای اروپایی با زمان کاری ۱۵ الی ۱۷ ساعته همراه با جریمه های سنگین و شلاق و … با روندی سریع جریان صنعتی را پیش گرفته بودند و در این دوران مردم ایران بی خبر از شرایط و اوضاع جهانی در مقابل این استعمار افسار گسیخته و استبداد قاجاری از هم پاشیده می شدند.
امیر کبیر اصلاحات خود را به سرعت در تمام لایه های این سرزمین پر رخوت و خسته توسعه می دهد. از ایجاد کردن آزادی و شکل دادن قانون و امنیت اجتماعی و توسعه ی چرخ های فرسوده ایران کار را آغاز می کند و هیچ موضوعی را از نظر دور نگه نمی دارد.
کاهش فشار فیزیکی و شکنجه زندانیان و تعدیل کردن مجازات مطابق با شدت جرم زندانیان، گسترش وسایل ارتباط جمعی و دانش که از آن جمله تأسیس روزنامه ی وقایع الاتفاقیه است که امیر کبیر خواندن روزنامه را برای تمامی رجال و کدخدایان و خان ها امری لازم می دانست تا از تمامی مسائل با خبر باشند و همچنین تشکیل مدرسه ی دارالفنون که بر انتخاب صحیح مدرسین آن تأکید بسیاری داشت. به اصلاح امور مالیه پرداخت و فساد بی حد و اندازه ی اداری، ارتش را سر و سامان داد اما به گونه و روشی متفاوت از صدر اعظم های دیگر درباربه این صورت که به جای واردات تسلیحات از اروپا، صنعت اسلحه سازی را در ایران رونق دادو حتا برای مذهب حاضر در میان جامعه نیز چاره ای اندیشیده بود و به مقابله به بسیاری از انحرافات دینی پرداخت تا بدان جا که تعدادی از روحانیون به مقابله با او برخواستند و بعضی از آنها پس از مرگ امیر کبیر به سفارت روس عرض تبریک فرستادند.
کارنامه اش در باب وزارت خارجه و ایستادگی اش در مقابل استعمار بسیار درخشان است و بدین جهت از او اسطوره ای ملی ساخته است که باز هم این مقاله گنجایش بر شمردن تمامی زحمات این مرد را در دوران سه سالی و…ماه صدرات او را ندارد.
اما شخصیت امیر کبیر به حق در جمله ای از واتسون نویسنده ی انگلیسی بازگو شده است.
” در میان همه ی رجال اخیر مشرق زمین و زمامداران ایران که نامشان ثبت تاریخ جدید است، میرزا تقی خان امیر نظام بی همتاست، دیو جانوس، روز روشن با چراغ در پی او می گذشت.به حقیقت سزاوار است که به عنوان اشرف مخلوقات به شمار آید، بزرگوار مردی بود.”
اما امیرکبیر نیز مورد ناملایمتی های پر قدمت مردم ایران قرار گرفت و از آنجا که خود ملت نقشی در به روی کار آوردن امیرکبیر نداشتند از او هیچ گونه حمایتی به عمل نیاوردند، در تمام دوران صدارت امیرکبیر تنها یک بار تظاهرات برای حمایت از او شکل گرفت و آن هم بعد از توفیق کامل خود امیر در سرکوب غائله بود. عناصر توطئه متشکل از دربار، فوج قهرمانیه و سفارت بودند. این تظاهرات بیشتر احساسی و گویای روابط عاطفی با امیر بود، منافع و مسئول اجرای قوانین و سیاست ناشی از حاکمیت ملت و این گونه مطالب بود. و پس از این رویداد همه اتفاقات همچون روال گذشته نقش می بندد و به سرعت مردم در برابر این اشتباه تاریخی خود و شکل گیری امیرکبیر در این دربار پر فساد دست در دست حکومت او را همچون قائم مقام از سیاست حذف می کنند!!
مصدق
در زمان به روی کار آمدن مصدق، تعارض بین انگلیس و آمریکا شدت گرفته بود، به همین دلیل این موضوع موهبتی برای مصدق به شمار می رفت، برنامه ی اصلیش در وهله ی اول استیفای حقوق ملت ایران در ملی کردن نفت و دیگر سامان دادن به اقتصاد کشور بود و البته اهداف دیگری نیز در برنامه ی کاری دولت او بود اما به علت مشکلاتی که هر روزه برای او ایجاد می کردند و عمر کوتاه نخست وزیری اش موفق به پایان رساندن تمامی موارد آن نشد.
او به دلیل سالها تبعید و دو بار توسط رضا شاه زندانی شدن چهره ای مستقل از طبقه ی خانوادگی اش را در ذهن جامعه ترسیم کرده بود به نحوی که او را آبروی طبقه اعیان می دانستند و این ناسازگاری با سر سلسله ی پهلوی و مدتی انزوای اش برای پیشبرد کارهای مطالعاتیش او را در دوران کهنسالی به منصب نخست وزیری می رساند.
اما عمر سیاسی او از ۲۹ سالگی و منصب والی گری شروع می شود و کم کم گام در مسیر آزادی خواهانه ی خود می گذارد و به این ترتیب بیش از نیم قرن مبارزه ی سیاسی او بر اساس دو محور اصلی استوار بود، دفاع از استقلال سیاسی و اقتصادی ایران و کوشش برای استقرار دموکراسی. مصدق در دفاع از استقلال، طرفدار سیاست موازنه منفی بود، یعنی مخالف با دادن هر نوع امتیاز به بیگانگان. او تزی داشت که بعدها از سوی “جمال عبدالناصر”، “جواهر لعل نهرو”، دکتر آلنده” و دیگر سران کشورهای غیر متعهد دنبال شد. او می گفت:”گرسنه می مانیم و آزادی و استقلال را از دست نمی دهیم”.
و او بهترین آموزه و بزرگترین درس خود که حاصل تلاش های شبانه روزی و آرمان های چندین و چند ساله اش بود، این سرمایه ملی را که حاصل ابتکار و سیاست بی اندازه ی او و بسیاری از هم رزمانش بود، با انبوهی از توطئه های داخلی و انفعال مردم و استعمار گران آمریکا و انگلیس در میان ملتی ناسپاس باقی گذاشت و کودتای ۱۳۳۰ او را ۳ سال به زندان کشاند و سپس برای همیشه به تبعید برد.
“در این زمان که فرهنگ ایران، با همکاری بیگانگان، زندان مصدق را به رنج خودسازی ترجیح داد و خود را در گور بیگانگان مدفون کرد و به گفته ی ایدن۵ ((همیشه می خواست و می بایست خوب بماند))، داور تاریخ گفت تا بر گورش بنویسند:
کسی که در اینجا غنوده است
هزار سال در تولد خود تأخیر داشت
او معاصر خویش نبود
و کاسه ی سفالین فکرش گنجایش خرد دورانش را نداشت
و جسم بیمارش توان پیمودن را
دریغا(( که با اشک شوق آمدی))
و در منجلاب سفاهت رفتی ” ۶
منابع:
- تاریخ ایران باستان-حسن پیرنیا
- تاریخ اجتماعی ایران-مرتضا راوندی-ج۲
- جامع التواریخ-خواجه رشیدالدین فضل ا…-ج۲
- جوامع الحکایت- محمد عوفی
- جامعه شناسی نخبه کشی- علی رضاقلی
و سید محمد خاتمی