stat counter
تاریخ : دوشنبه, ۳ دی , ۱۴۰۳ Monday, 23 December , 2024
  • کد خبر : 31049
  • 22 اسفند 1394 - 20:53
11

یادداشت ابراهیم حاتمی‌کیا درباره ترور سعید حجاریان

یادداشت ابراهیم حاتمی‌کیا درباره ترور سعید حجاریان

بازخوانی یادداشت ابراهیم حاتمی‌کیا درباره ترور سعید حجاریان/ به بهانه‌ سالروز ترور حجاریان در ۲۲ اسفند ۱۳۷۸/یادداشتی که ۱۰ فروردین ۱۳۷۹ در روزنامه «صبح امروز» منتشر شده است

قلم | qalamna.ir :

عکس «سعید عسگر» را روزنامه‌ها چاپ کردند. تصویری نه چندان واضح. اگر گذری تصویرش را ببینی یک لحظه با «حاج همت» اشتباهش می‌گیری. چه می‌گویم. سعید عسگر و شهید حاج همت! من هم جا خوردم. چه شده است. آغاز سال ۷۹ و چنین توهمی!

۱- نمی‌دانم اواخر جنگ هنوز خاطرتان هست. بعد از قبول قطعنامه از طرف ایران و حمله گروهک رجوی از سمت جنوب غرب ایران. خشمی‌ غریب از سوی مردم. پخش دیرهنگام موسیقی‌ای ایران! از رادیو و تلویزیون! همان روزها من هم در هیبت فیلمبردار به کرمانشاه رسیدم. شهر نیمه تعطیل، خبر از توقف گروهک رجوی در نزدیکی منطقه کوزران. در حال گشت شهر بودم که رفیقی را یافتم. او مضطرب بود و به ما پیشنهاد داد هرچه سریع‌تر لباس‌هایمان را تغییر دهیم. چرا که «شهر آلوده» است.

واژه شهر آلوده برای اولین بار به گوشم رسید. می‌گفت گروهک رجوی در هیبت بچه‌های رزمنده درآمده‌اند و تشخیص آن‌ها از نیروهای واقعی بسیار سخت است. برای عوض کردن لباس مقاومت کردم، چرا که لباس ساده خاکی رنگ- مثل همیشه- بر تن داشتیم و اصلا لباس بزمی ‌همراهمان نبود. وقتی مقاومتم را دید دستم را گرفت و وارد محوطه‌ای کرد که یادم نیست، مدرسه بود یا پادگان. دیدم عده‌ای در گوشه وسیع حیاط دست بسته نشسته‌اند. حیرت کردم جوانانی مثل ما، عین ما. بعضی چفیه بر گردن، ریش بر صورت و در قد و قواره بچه‌های رزمنده. دقایقی شوک زده بودم چه می‌دیدم، همه به زبان ما سخن می‌گویند.
حتی لهجه‌های شهرستانی آنها قابل تشخیص بود. بیرون زدم، حال خوشی نداشتم، گمانم بر این بود که کمی‌ استراحت حالم را عوض خواهد کرد و می‌توانم به کار فیلمبرداری برسم. ولی کم کم احساسی دیگر قوی‌تر شد. حال در مقابلت شهری می‌دیدی پر از جوانانی همچون خودت. ولی دیگر آن حس قبلی را نداشتی، دچار خوف و رجا می‌شدی. از انبوه دیدن آنها لحظه‌ای وحشت می‌کردی و لحظه‌ای خوشحال. دوربین در دستم بیکار مانده بود، حسب معمول جلو می‌رفتم. خسته نباشید می‌گفتم، شوخی می‌کردم تا در مقابل دوربین راحت باشند، ولی نمی‌دانستم با این حال خودم چه کنم. همه در وضعیت متهم برایم بودند. مگر نشانی می‌دادند و من آرام می‌شدم. تازه فهمیده بودم مفهوم شهر آلوده را.

۲- نمی‌دانم روزهای حملات شیمیایی عراق خاطرتان هست. عملیات خیبر، بدر. آغاز موج جدیدی از بازدارندگی قوای ایرانی توسط بمب‌های شیمیایی. اجباری شدن اقدامات پیشگیری و مجهز شدن رزمنده‌ها به ماسک‌های تنفس. قاعده این ماسک‌ها چنان بود که باید محکم به صورت می‌چسبید و هیچ منفذ اکسیژن جز از طریق فیلتر ماسک نباید به مشام می‌رسید و یک چیز مانع بزرگی بود. ریش بچه‌ها! به چشم دیدم مقاومت بچه‌ها را که حاظر نبودند ریششان را بتراشند. ولی واقعیت خشن‌تر از این مقاومت‌ها بود، ریش‌ها تراشیده شد و اتفاق جدیدی افتاد، چهره‌هایی تازه خلق شد، یک جوری شده بودیم. به هم می‌خندیدیم. بعضی زیباتر و بعضی کج و کوله‌تر از قبل.
برمی‌گردم سر همان دو سطر اول. تا اینجا سعی کردم آرام، نرم، متین و منطقی جملات را بچینم ولی از این به بعدش فشار بغضم به نوک قلم بیش از حد فشار آورده است و عنقریب از حرکت بازماند. پس اجازه دهید راحت باشم.

عزیزان شهر آلوده است. چفیه حاج همت به یغما رفته است. ریش به خون خضاب شده حاج همت به دست صورتک سازان نیرنگ و نفاق، جعل شده است. بهوش باشیم. من نمی‌دانم چه اصراری بوده است که همه روزنامه‌های دوم خرداد چنین عکسی را از سعید عسگر قاب کرده‌اند. خدا کند مکر ژورنالیستی نباشد. خدا کند از حب علی دست به چنین کاری زده باشند. وای چه می‌بینم. سال ۷۹ روزنامه‌ها با عکسی آذین می‌شوند که چفیه، این نماد بسیجی، همچون نماد آغازی شوم بر سال جدید تعبیر شود!

دوباره بر می‌گردم سر همان دو سطر اول. وقتی یکی از همین روزنامه‌ها را به رفیقی از یادگارهای جنگ نشان دادم. در سکوت سرش را پایین انداخت. ما سینمایی‌ها هر ثانیه و هر لحظه برایمان حساب و کتاب دارد. من این سکوت و سر به زیر انداختن را می‌فهمم. نکند این سر به زیر انداختن ما به حساب ندامت و شرمندگی باشد. این غم بزرگ را کجا طرح کنیم که این روزها ضربه‌ای که به اساس و پیکره جنگ رفته‌ها وارد می‌شود کمتر از گلوله‌ای نیست که به سمت سعید حجاریان شلیک شد. من دلم گواهی می‌دهد که سعید حجاریان هم این غم بزرگ را درک می‌کند چرا که او نیز متعلق به همین نسل جنگ رفته‌هاست.من تحلیل‌گر خوبی نیستم. ولی وقتی شهر آلوده می‌شود جز سایه نشستن و نظاره‌کردن کاری از دستمان بر نمی‌آید. نمی‌دانم چه مرگم شده است که زبان به تکلم باز کرده‌ام. حس غریبی آزارم می‌دهد. نکند سال ۷۹ سال به محکمه کشاندن بچه‌هایی باشد که هشت سال به دفاع از این آب و خاک «یا علی» گفتند. مواظب باشیم در دام سیاست‌بازانی گرفتار نشویم که چنان واژه‌ها را مسخ کنند که نام بسیج و بسیجی مترادف با خشونت تعبیر شود. هر سعیدی، عسگر نیست. هر سعیدی، امامی‌ نیست. می‌تواند سعید حجاریان نیز باشد.

هشتگ: ,

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.