آندره بازن نظریه پرداز مهم تاریخ سینما بر این عقیده بود که فیلم ها را نباید بر حسب روش یا طرح مقدم بر تجربه ساخت؛ بلکه به اعتقاد او، ساختن فیلم ها، باید بر مبنای آن گونه از« پاره های واقعیت خام باشد که فی نفسه چندگانه و ایهام آمیزند، و معنایشان فقط به وجهی موخر بر تجربه به مدد واقعیات دیگر نمودار می تواند شد، واقعیاتی که ذهن می تواند میان آنها رابطه هایی دریابد.»
عادت نمیکنیم یا به سند تیتراژ فیلم “آآآدت نمیکنیم” ابراهیم ابراهیمیان، با آن دست آغازهایی بر پرده سینما ظاهر می شود که تنها مقصودشان این است که امان تماشاگر را ببرد. به عبارتی مخاطب را می اندازد وسط دعوا و اعصاب خوردی چند نفر و او خود به تنهایی باید به این مهم دست یابد که چرا یکی از شخصیت ها زیادی حرف میزند، در مقابل یکی بی دلیل سکوت میکند و نیز دیگری فرار کرده که فیلنامه پیش برود. طرحی بسیار ساده و پیش و پا افتاده که با پیچانندگی های خام به مخاطب میگوید که نباید چیز دقیقی از فیلم و روایت داستانیاش متوجه شوید و گوشزد می کند که مبادا حدسی بزنید، مبادا قضاوتی داشته باشید که کدام شخصیت این گرهِ کلیشهای خیانتی دم دستی با چاشنی حاملگی و مرگ، مقصر است!
در آآآدت نمی کنیم بازی با تعلیقی معلول از حدش می گذرد، گویی بیشتر به دیالوگ هایی فراموش شده می ماند تا سکوت و ابهام. قابل انکار نیست که سایه ی آثار اصغر فرهادی در کلیت این فیلم نمود داشته است اما با تقلیدی ناپخته و خسیس در دقت و کیفیت فیلمنامه.
مرگِ مضحک جنازه ی داستان آآآدت نمی کنیم بارها از جایش بلند می شود که یاریگر تماشاگر شود اما هر چه تلاش می کند بدتر می میرد. مرگِ آورده شده در این فیلم مثل خود ماهیت بسیاری از مرگ ها ناگهانی است، بٌهت ایجاد میکند اما متاسفانه مرگ نیست، درواقع فیلنامه نویس او را می کشد تا داستان را مجهول سازد، تا گره بیافریند و بعد چون نمیتواند این گره را بگشاید رهایش میسازد. میتوان گفت منطق روایی و واقعی در این فیلم ماهیتی ناتوان دارد. مشکلات حقوقی در آآآدت نمیکنیم واقعی نیستند و بیهوده ذکر شده اما شکافته نمی شوند. همانطور که اشاره شد، مرگِ فرنوش در خوابگاه یا به قولی سنکوپ کردن قلبش بابت تنها چند جمله ی ناملایم از همسر شاکی استادش، گودال اصلی فیلمنامه است. او چرا می میرد؟ و این مهم چرا اینقدر خام در فیلمنامه فرو شده است؟ چرا پزشک قانونی و وکیل و موکل این روایت بعد از چندوقت جاری بودن پرونده دستیگرشان میشود که دختر باردار هم بوده است؟ در طول فیلم واضح است که فرنوش و دوستش رفاقتی نزدیک داشتند، چرا که ما آنها را در اسلوموشنی نوجوانانه، در کنار هم می بینم که یاریگر هم هستند اما جالب است که او پس از مرگ فرنوش، از فقدان و مرگ دوستش هیچ غم و اندوهی ندارد و فقط خیلی کودکانه از استاد خطاکارش میگریزد. لوکیشن دانشگاه تهران کمی برای این کودکانه بازیها بزرگ نیست!؟ و درگرهگشایی نهایی و پایان بندی نقش ها یکی پس از دیگری آهسته می شوند، در خود فرو می روند، سیگاری می گیرانند و عروسک معصوم کودکشان زیر پایشان می رود که مخاطب را در یاس سهمگین شان مقابل پرده سینما خمار باقی گذارند.
منبع روزنامه روزان