هشدار جدی به جامعه
شاهد حلاج ۱۷ سال است بهعنوان خبرنگار حوادث مشغول بهکار است. او میگوید: «فرزندکشی مانند بقیه قتلها یکی از اخبار مهم حوزه جنایی است. یکی از عجیبترین پروندههایی که سالها پیش با آن مواجه شدم قتل پسربچه ۸ سالهای توسط مادرش بود. کودک به اقتضای سن خود در حال بازی و شیطنت بوده که مادر بیحوصله و خسته، این شلوغی را برنمیتابد و ستون رختخوابهای چیده شده کنار دیوار را روی پسرش واژگون میکند. این اتفاق بسیار عجیب و غیرقابل باور بود. یا مردی که پسرخوانده و عروسش را با اره برقی مُثله کرده بود. چنین پروندههایی میتواند هشداری جدی برای جامعه باشد. هرچند که همواره بین فرزندان و پدر و مادر اختلاف وجود دارد و درصد کمی از جامعه هستند که به این سرنوشت دچار میشوند.»
رنج درونی والدین قاتل
مرجان همایونی، خبرنگار حوادث که ۱۴ سال در جریان حوادث مختلف ازجمله فرزندکشیها قرار داشت، میگوید: «قتل، کلمهای که در آن تلخی موج میزند و بهدنبال این کلمه یک سؤال ذهن را مشغول میکند؛ چطور قاتل دلش آمد؟ اما زمانی که این قتل با مقتولی به نام فرزند برچسب میخورد تلختر میشود. زمانی که جنایت از سوی کسانی که مهمترین پناه انسان هستند صورت گیرد، دیگر حتی ذهن سؤال هم نمیپرسد. چرا که بهقدری موضوع شوکهکننده است که جایی برای سؤال نمیگذارد و دردناکتر وقتی است که مقتولان قدرت دفاع از خود نداشته باشند و در دوران کودکی و نوجوانی قربانی خشم والدین شده باشند. با این که در مقابل پدر و مادرهایی نشستهام که دست به جنایت زدهاند اما یکی از تلخترین این جنایت قتل دختری به نام سارا بود. یادم میآید که قربانی خشم آنی پدر شده بود و پدر نیز دخترک را به آتش کشیده بود.
نه تنها پدر سارا، بلکه قاتلانی که فرزندانشان را به قتل رسانده بودند از صمیم قلب از کاری که کرده بودند پشیمان بودند. حتی بعضی از آنها پس از قتل فرزند به زندگی خود پایان داده بودند، چرا که نتوانسته بودند حجم غمی که روی قلبشان سنگینی میکرد را تحمل کنند. من باور دارم حتی آنهایی که روبهرویم مینشستند و میگفتند که از دست بچههایمان خسته شدهایم و از کاری که کردهایم راضی هستیم در اعماق وجودشان از اتفاقی که رقم خورده بود رنج میکشیدند.»
قتل فرزندان بهدست پدران عصبانی
فروغ طباطبایی از خبرنگاران حوادث در دادگاه کیفری است که بارها در دادگاههای مختلف حاضر و پروندههای مختلفی را تجربه کرده است. او میگوید:«از پروندههایی که بسیار مرا تحتتأثیر قرار داد قتل ۲ کودک بود. پرونده اول مربوط به دُرسای ۸ ساله بود. در سال ۹۰ پلیس شهرآرا توسط همسایهها باخبر میشود که پدری دخترش را از بالکن خانه به بیرون پرت کرده است. پدر مهندسش دلیل این کار را جدایی از مادر درسا و ازدواج موقت با زن دیگری میدانست که وجود دخترش در این بین، زندگی را برایش سخت کرده بود. بنابر ادعای پدر درسا که در روز حادثه موادمخدر نیز مصرف کرده بود، برای پذیرش شرایط جدید با دخترش درددل کرده و عکسهای خانوادگی را آتش زده است، اما دختر با همسر جدید کنار نمیآمده.
پدر نیز در اوج عصبانیت درسا را از بالکن خانه بیرون پرت کرده است. البته در جلسات بعدی دادگاه ادعایش را تغییر داده و مدعی شده درسا سقوط کرده است. در هر صورت با استفاده از ماده قانونیای که پدر و جد پدری را از قصاص در امان میدارد، مجازات خاصی برایش درنظر گرفته نشد و فقط به پرداخت دیه و زندان محکوم شد و بعد هم ادعا کرد که چیزی ندارد تا به همسرش بهعنوان دیه پرداخت کند. پرونده دردناک دیگری هم بهخاطر دارم که در آن پسربچه ای سه ماهه توسط مشت پدر به قتل رسیده بود. در پی دعوای مادر و پدر و قهر مادر از خانه، پدر عصبانی که از گریههای کودک خود عاصی شده بود با کوبیدن مشت بر سر فرزندش او را به قتل رساند. این پروندهها بهشدت روح مرا آزرده کرد.»
قتلهایی با انگیزههای ناموسی
مهدی ابراهیمی۲۰ سال بهعنوان خبرنگار جنایی پروندههای زیادی را بررسی کرده است و همچنان پیگیر اخبار حوادث است. او میگوید: «قتل برخاسته از ناهنجاریهای اجتماعی است و تأثیر مستقیمی بر روان و حس آدمی دارد. امروزه با وجود فضای مجازی در قتلهای خانوادگی حساسیت بیشتری بهوجود آمده است. درباره چنین پروندههایی، یادم میآید پدر و مادری برای قتل دختر خود که به ادعای آنها باعث بیآبرویی شان شده بود نقشه کشیدند. او را به شمال بردند، در جنگل مادر جلو میرفت، دختر پشت سر مادر و پدر به بهانهای دیرتر خود را به آنها رساند و از پشت سر با سیمی که به گردن دختر انداخت او را خفه کرد. در پروندهای دیگر، مادر روزها کنار باغچه حیاط مینشست و گریه کنان از دختر مفقود شده خود یاد میکرد.
آنقدر مادر در کنار باغچه عزاداری کرد تا راز سر به مهر بعد از مدتی برملا شد و همه متوجه قتل دختر توسط پدر و دفن دختر نگونبخت در باغچه شدند. پدر علت قتل را بیآبرو شدن خود و خانواده میدانست و مادر هم بهدلیل حفظ بنیان خانواده مجبور بود این راز را در دل حفظ کند. پرونده قتل ملیکای ۱۸ ماهه، که توسط پدرش کشته شد نیز در آن سالها بسیار پر تب و تاب بود. پدر اسیر هوی و هوس شد و بهخاطر زنی دیگر همسر و فرزند خردسالش را به قتل رساند. پروندهای دیگر که پدر بهدلیل اعتیاد پسرش او به قتل رساند و ۴ روز با جنازه او زندگی کرد. همگی اینها داستانهای عجیبی از فرزندکشی هستند که نمیتوان آنها را باورکرد.»