کبریت جایگزین اسباببازی
غدیر، معتمد این روستایی است که ۱۵ خانوار دارد؛ روستای راسک در سیستانوبلوچستان. او جزئیات این آتش مرگبار را خوب میداند: «کپر برای استفاده میهمانان است؛ در واقع نوعی میهمانسراست.زکریا و فاطمه فرزندان ناصر بلوچ جار بودند. ناصر کارگر یک باغ است و پنج فرزند دارد. بزرگترین آنها سیزده ساله است. جاسر، برادر ناصر، خانههایشان بسیار بههم نزدیک است. جاسر هم پنج فرزند دارد، اما گرفتار اعتیاد شده است. سمینه دختر جاسر بود. روز آتشسوزی این سه کودک به کپر رفتند تا بازی کنند. بچههای روستا بهخاطر فقر وسیله خاصی برای بازی ندارند. این شد که مشغول جمعکردن خار و خاشاک شدند تا آن را آتش بزنند. چوب خرما سقف خانه کپرنشینان و خاک و گل دیوارها را پوشانده است.»
ناراحتی از فقر بچههای این روستا عذابش را دوچندان میکند: «خانوادههای روستا خانوادههای بیبضاعتی هستند، امکانات مالی خوبی ندارند و کنار هر خانه یا گاهی درون حیاطها کپری زده شده که خطر دارد. کافی است با کوچکترین وسیلهای مانند کبریت، کپر آتش بگیرد؛ آنوقت هیچ چیز باقی نمیماند.» با همان لهجه محلی با صدایی غمانگیز شرایط زندگی در روستا را توصیف میکند: «اگر امکانات رفاهی تا حد کمی در اختیار روستاها قرار میگرفت، شاید اینجا جانها تمام نمیشدند.»
بیپولی و بیبرقی
معتمد روستا از آینده بچههای راسک با نگرانی میگوید: «اگر کمی به این روستا و روستاهای مشابه رسیدگی شود، امکان خطر چنین اتفاقاتی کمتر است. یکی از این سه کودک تازه در مدرسه ثبتنام کرده بود، اما رنگ مدرسه را ندید. آینده آنها را آتش، سیاه کرد، خار و خاشاک را به درون کپر بردند. برای آتشزدن خاشاک کبریتی که در دستانشان بود و بهنوعی وسیله بازی آنها منجر به سوختنشان شد. فقر باعث شده کبریت و خار و خاشاک وسیله بازی کودکان باشد. ۱۵ روستا نه شغل مناسبی دارند، نه امکانات رفاهی. خاموشی سهم بیشتر روستاییان از برق است. این طفل معصومها با آتش بازی کردند. آتش بهراحتی و بیرحمانه جان آنان را گرفت.»
دود از دور
او با دلخوری ادامه میدهد: «مشغول آتشبازی در خانه کپری بودند که خاله این طفلهای بیگناه از روستای مجاور در راه برگشت بود که چشمانش به آتشسوزی و دود بلندشده از آتش میافتد، سراسیمه بهسوی خانه آنها میرود و شاهد مرگ خواهرزادههایش میشود. پدر و مادر بچهها اسفند روی آتش شده بودند. نمیدانستند این بلا چطور نازل شده است. دو کودک در خانه کپری قربانی زبانههای آتش شدند و همانجا جان دادند. یکی از کودکان هم به بیمارستان منتقل شد اما دوام نیاورد و تسلیم بازی کودکانهای شد که فقر و تنگدستی علت مرگ این جانها بود.»
آتش خاموش شد، اما دودش دل روستای راسک را سیاه کرد. سه کودک در میان شعلههای فقر سوختند، دستوپا زدند. شاید اگر خانههای کپری وجود نداشت، این سه کودک قربانی آتش نمیشدند. معتمد روستای راسک آخرین جملات را با تشدید خاص بیان میکند: «این اولینبار نیست که کودکان این روستا یا روستاهای دیگر از فقر، دستانشان به بازی با آتش گره میخورد و آخرینبار نیز نخواهد بود.»