هنگامی که علائم بیماری مایر رودلف ظاهر میشود، مسئولیت ردیابی ناقلانی که با او در تماس مستقیم بودند، به ان.کا.و.د (پلیس مخفی) واگذار میشود؛ پنهانکاری حکومت در اطلاعرسانی بیماری فجایع بیشتری به بار میآورد.طاعون، ترس و وحشتی است که بر روسیه استالینی سایه افکنده است؛ دورهای مملو از سرکوب و اختناق که در آن، سرنوشت اکثر بازداشتشدگان زندان، تبعید و اعدام است.
آثار اولیتسکایا به بیش از ۲۵ زبان زنده دنیا ترجمه شده است. این نویسنده تاکنون ۱۸ جایزه ادبی را در سراسر جهان از آن خود کرده است. او در سال ۱۹۹۸ برنده جایزه «مدیچی» در بخش بهترین رمان خارجی و در سال ۲۰۱۱ برنده «جایزه سیمون دوبوار» شد.بخشی از مصاحبه با نویسنده: «در اتفاقی که سال ۱۹۳۹ رخ داد، چهچیزی بیش از همه توجه شما را جلب کرد، بر شما تأثیر گذاشت یا آزارتان داد؟
اینکه اتفاق سال ۱۹۳۹ طاعونی بود در میانه طاعون دیگر.
در ۱۹۳۹، بازداشتهای فراگیر هنوز به پایان نرسیده بود و هزاران نفر در سرتاسر شوروی شبها خواب راحت نداشتند و از این خیال که هر لحظه ممکن است بیایند و دستگیرشان کنند بر خود میلرزیدند. درست در همان زمان، تهدید طاعون واقعی با یک عامل بیماریزای آزمایشگاهی پدید آمد… آشنا به نظر نمیرسد؟ چیزی از دوره معاصر در ذهنتان تداعی نمیشود؟
آیا پیش از انتشار، تغییری در متن اولیه دادید؟
در حد چند کلمه و ویرگول.
آیا فیلمنامه شما بر مبنای رخدادهای واقعی است؟
من این وقایع را، که شمار اندکی در شوروی از آن خبر داشتند، از دوستم ناتاشا راپاپورت شنیدم. پدر او، که متخصص کالبدشکافی بود، در بخشی از ماجرا که در ۱۹۳۹ در مسکو رخ داده بود، شرکت داشت. او همان پزشکی بود که اجساد کسانی را که در اثر طاعون مرده بودند کالبدشکافی کرده بود. راستش قربانیان فقط سه نفر بودند؛ یکی از آنها دانشمندی بود که در آزمایشگاهی روی ساخت واکسن طاعون کار میکرد. او در جریان تحقیقاتش به این بیماری مبتلا شد و در همان حال برای شرکت در کنفرانسی به مسکو آمد. اولین نشانههای بیماریاش در غروب همان روزِ ورودش به مسکو پدیدار شد، ولی پیش از آن سخنرانیای کرده بود و شمار زیادی از افراد را با خطر ابتلا مواجه کرده بود؛ یعنی هریک از آنها ممکن بود ناقل طاعون باشند. مسئولیت ردیابی همه ناقلان احتمالی به ان.کا.و.د (پلیس مخفی) واگذار شد که رئیسش در آن زمان لاورنتی بریا بود. در آن سالها مردم عادت کرده بودند که نیمهشبها زنگ خانههایشان به صدا درآید؛ اشخاصی ناپدید شوند و دادگاههای فرمایشیِ چنددقیقهای سرنوشت آنها را معلوم کنند. البته تا حدی که بشود به این قبیل چیزها عادت کرد…»