روزنامه «جوان» در ادامه نوشت: ما صحنههای بینظیری از کتابخوانی جوامع دیگر مشاهده میکنیم و هر بار به جای آنکه دنبال راهحل باشیم یا از دیگران عبرت بگیریم، به یک خوش به حالشان اکتفا میکنیم و عکس کتابخانههای لاکچری و مطالعه آنها در هر مکانی را لایک و منتشر میکنیم. عادت کردهایم که گناه این کمکاری را گردن بقیه بینداریم. هرکس که مطالعه نمیکند در واقع جزئی از یک کل منسجم است که وظیفهاش را در قبال گروه به درستی ایفا نمیکند. یکی تقصیر را گردن گرانی کتاب میاندازد، یکی دولت را مقصر میداند و یکی… خلاصه اینکه برای نخواندن و اهل مطالعه نبودن بهانه بسیار است.
کتابخانه برای شما چه معنا و کاربردی دارد؟
در بسیاری از جوامع توسعهیافته یکی از مکانهای عمومی پرطرفدار و البته جذاب که با معماری و دکوراسیونهای خاص طراحی شده کتابخانههای شهر است. جایی که مردم برای افزایش آگاهی و داناترشدن به آن پناه میبرند. کوچک و بزرگ هم ندارد، همه نقاط مهم شهرشان را میشناسند و حداقل یکبار برای گرفتن جواب سؤالشان گذرشان به کتابخانهها افتاده است، ولی واژه کتابخانه برای ما ایرانیها چه مفهومی را در ذهنمان تداعی میکند؟ شاید خاطره مشترک بسیاری از ما گذراندن وقت در دوران پیش از کنکور باشد یا در دورهای که هنوز خبر از تحقیقهای آنلاین و دنیای پررمز و راز اینترنت به این گستردگی نبود، ساعتها در کتابخانه مینشستیم و دنبال مطالب علمی یا ادبی در کتابهای مرتبط با آن موضوع میگشتیم. محیطی آرام و ساکت که مراقب بود تمرکز ما هنگام مطالعه بهم نریزد. کتابخانه مأمن کسانی بود که وقتی از یافتن کتاب مورد علاقهشان ناامید میشدند به کتابخانههای شهر پناه میبردند.
حالا که اوضاع کتاب فرق کرده است کاری بکنیم
حالا اوضاع فرق کرده است و تا دلتان بخواهد کتابخانه سیار داریم. به تعداد همه آدمهای کتابخوان کتابخانه وجود دارد. هر جای دنجی که بشود دل به دنیای تخیل کتاب داد و بیمنت از او آموخت. فرقی نمیکند مترو باشد یا اتوبوس. در صفهای طولانی باشد یا مطب دکتر در انتظار نوبت. میشود با یک هدفون ساده و یک گوشی هوشمند نه چندان گرانقیمت اهل مطالعه شد و از هر وقت مازادی که به لطف زندگی شهری کم هم نیست، برای آگاهشدن استفاده کرد. کتاب خواندن یک عادت جذاب است که میشود وجودش را در درون یک فرد به رفتارهای مثبت دیگری تعمیم داد. به عنوان مثال اگر خواستگار دخترتان اهل مطالعه باشد و در هر فرصتی با دخترتان درباره امور فرهنگی و کتاب حرف میزند یا اگر هر سؤالتان را با دلایل منطقی و مستند پاسخ میدهد، بدانید قابل اعتماد است. بدانید به جای رفیق بازی یا حضور در مکانهای پرخطر که ممکن است شما را نگران کند، سرش به کتاب خواندن گرم بوده و بیشتر اهل عمل است تا حرف. سؤال مهم اینجاست که چرا همه ما داعیه فرهنگ ایرانی چند ۱۰۰ هزار ساله داریم، ولی برای نگه داشتنش کاری نمیکنیم و قدمی برنمیداریم؟ چرا به ایرانیهای پیشین افتخار میکنیم، ولی خودمان به ساختن یک کشور با فرهنگ و اندیشه نمیکنیم و دنبال راهحل نمیگردیم؟ راهحل فرار از نادانی و جهل، مطالعه و آموختن است و فقط کتاب میتواند ما را از جعلیات ذهنی نجاتمان بدهد.
گنجینه کتاب را قربانی اینترنت نکنیم
امروزه آمار علاقهمندان به هنرهای نمایشی و در کل هنرهای بصری بیش از کتاب است. در هر خانهای اشتراک یک پلتفرم برای دنبال کردن سینمای خانگی وجود دارد. یک اینترنت پرسرعت برای درنوردیدن جهانی که زیرپایمان است و خوراکیهای رنگارنگی که هر روز فریبنده و خوشمزهتر میشوند و ما ساعتهای زیادی را در فروشگاههای بزرگ صرف کشفکردن آنها میکنیم. سؤال مهم اینجاست که چرا با کتاب و مطالعه بیگانهایم؟ چرا مطالعه برای بسیاری از مردم جزو برنامههای مهم روزانه نیست؟ چرا انقدر مقام فرهنگ و هنر در کشور تنزل یافته که افراد ناآگاه و کتاب نخوان اجازه پیدا میکنند درباره اهل قلم نظر بدهند و آنها را بیکار خطاب کنند؟ مگر غیر از این است که همین بیکارها کشور را در برههای حساس از مرگ حتمی و جهل نجات دادند؟ مگر نه این است که در دوران انقلاب اسلامی وقتی خبری از صفحات مجازی نبود، مردم برای آگاه شدن به کتاب پناه میآوردند و برای در امان ماندن همان کتابها که حکم گنج برایشان داشت زیرزمین دفن میکردند؟
آن روز اهل مطالعه و فکر را در حبس میکردند امروز هم آنها را یک مشت بیکار خطاب میکنند. در عوض مغز متفکرشان میشود دنیای پرفریب اینترنت، همان که بدون خون و خونریزی محتویاتی که دلشان میخواهد به خورد جماعت هدف میدهند و با تغییر مسیر افکارشان به خواستههایشان میرسند. حالا برای هر ایرانی یک صفحه مجازی عین جنگ تن به تن است. چنان ذهن و فکرش را عریان میکنند و به فلک افکار پوچ خودشان میکشند که نه تنها آبی از آب تکان نمیخورد، بلکه افراد زیادی از این خودزنی آشکار خرسند نیز هستند. اهل کتاب که نباشیم نتیجهاش میشود اینکه برایمان تصمیم بگیرند چگونه یا حتی به چه مسائلی فکر کنیم؟ برای باروهایمان نقشه میکشند و به اسم بیداری هر خزعبلاتی را به خوردمان میدهند.
اگر هزینه لوازم آرایش بیشتر از کتاب شود…
شاید وقتی یک سیل مهیب میآید عدهای در خط مقدم نمیگذارند، آب به خانههای مردم برسد و برای دفاع از جان و مالشان، جان به مخاطره میاندازند، ولی این کافی نیست. هر خانواده خودش باید به تنهایی بایستد و در برابر ورود سیل با هر ترفندی شده مقابله کند. حالا همان برهه حساس است؛ همان سیل مهیب که اگر جلویش را با یک خردجمعی نگیریم موطنمان زیر آب میمیرد و رگهای حیاتش زیر گل و لای جهل و جعل خشک میشود. اگر این سیل ویرانگر را چارهای نیندیشیم نسل جدید قربانی بیتدبیریها خواهند شد. آنهایی که با دنیای مد و آرایش در سنین کودکی بیش از کتاب مأنوسند و آنهایی که الگوی رفتاریشان سلبریتیهای معلومالحال است، به جای افراد موفق! اینهادر معرض خطرند. زمانی اگر موضوعی طرح میشد بچهها کتاب میخواندند و حالا مشغولیات ذهنیشان را در فیلمها و سریالهای نه چندان محترم پر میکند. این بلایی است که در حال وقوع است و اگر بیش از این جدی گرفته نشود به زودی بر سرمان آوار خواهد شد. اگر مطالعه و تفکر جایگزین تفریحات ناسالم نشود ما یک بازندهایم. هر قدر هم نفتوگاز داشته باشیم باز هم یک کشور فقیریم. هر قدر سفرههایمان رنگیتر شود و پول در جیبهایمان بیشتر، باز هم فقیرتر میشویم و پسرفت میکنیم. میدانید چرا؟ چون هر چه پول بیشتر لوازم آرایشی و تجملات بیشتر میشود و افزونی، این دو مقوله مساوی است با تعطیلشدن خردورزی و نخبهانگاری. ما باید ریشههای قهر با کتاب و در کل مطالعه را که شامل موارد زیادی میشود، بیابیم تا بتوانیم برایش مرهم بسازیم و دست به درمان زخمهایش بزنیم.
کتاب، نجاتدهنده رگ همهچیزدانی ما!
خون همهچیز دانی و عقل کل بودن در خون اکثر ما ایرانیها جاری است. ما از همهچیز سر درمیآوریم و برای هر چیزی تصمیم میگیریم. حتی یک قاضی القضات سختگیر هستیم و بنا بر تصوراتمان حکم صادر میکنیم. ما خجالت میکشیم بگوییم نمیدانیم. به همین دلیل در هر جمعی اطلاعات دستوپا شکسته خود را بروز میدهیم. وقتی یکی از ما آدرس میپرسد غرورمان اجازه نمیدهد بگوییم نمیدانیم، در عوض با یک آدرس غلط مخاطب را به درد سر و زحمت میاندازیم. کاری که اغلب ما میکنیم و آدرس را اشتباهی میرویم. اگر از شر این دانایی کاذب خودمان خلاص شویم و به ندانستههای خود واقف باشیم، آن وقت کتاب میشود گزینه اول روی میز. یادتان باشد آنقدر دنیای علم وسیع است که بزرگان پیشنهاد دادهاند: ز گهواره تا گور دانش بجوی. ما میترسیم. از لرزیدن ستون دانستههایمان میهراسیم. اگر کتاب بخوانیم پنجرهای از واقعیتهای جدید روبهرویمان باز میشود و ما را وارد به یک سرزمین دیگر میکند. آن وقت باید به عقایدمان شک کنیم و اشتباهات را سخاوتمندانه دور بریزیم و افکار و عقاید درست را جایگزین کنیم، ولی اغلب ما ایرانیها از تغییر مسیر میترسیم، از شککردن میترسیم و ترجیح میدهیم در همان پیلهای که دورمان تنیدهایم بمانیم و پرواز را فراموش کنیم. ما میترسیم برخی اندیشههای نیاکان ما متهم به اشتباه شوند. ترجیح میدهیم آنها را عقل کل بدانیم و مبرا از هر خطایی. فرق هم نمیکند در چه زمینهای. حتی آنهایی که هنوز هم به رسم قدیمیهای قوم تریاک را مسکن همه دردها میدانند و حتی برای بیمار کرونایی هم تجویز میکنند. حاضر است جانش را در راه اعتماد به دانستهها بدهد، ولی به دنیای علم اعتماد نکند و دو تا مطلب درباره درمانهای جدید نخواند. جهل است که ما را وامیدارد به بیمار کرونایی بستریشده در آیسییو دم نوش آویشن بدهیم.
بعضی سودجویان طرفداران طب سنتی و نوین را در مقابل هم قرار میدهند و از اختلافات آنها فرار رو به جلو کرده و به اهداف اقتصادی خودشان میرسند و همه اینها به دلیل آن است که ما کتاب نمیخوانیم.
تحقیق و مطالعه را جایگزین فرهنگ شفاهی کنیم
خیلی از ما ایرانیها آدمهای شفاهی هستیم. از آنهایی که فرهنگ را سینهبهسینه برای یکدیگر نقل کردهایم و متأسفانه مستندات شفاهی را بیش از اسناد واقعی قبول داریم. مثل این است که از باد بخواهید برایتان بذر گل بیاورد و در راه هم مراقبش باشد. خاصیت باد گریز پا بودن است و در هر تندبادی بذرها دستخوش حادثه میشوند. کم میشوند، جابهجا یا حتی گم میشوند. سپردن بذرها برای امانتداری اشتباه محض مغز است. ما هم به بادهای موسمی که فرهنگ را برایمان هر کجا لازم است یادآوری میکنند، اعتماد میکنیم و بدون اینکه راست و دروغش را بدانیم برای دیگران نقل میکنیم. همین فرهنگ شفاهی بودن کار دستمان میدهد و خیلیها روی این یک کلاغ چهل کلاغکردنهایمان حساب باز کردهاند. یا آنقدر به حرفها اعتماد و آن را پخش میکنیم که وقتی چشم باز کنیم یک شایعه جدید متولد شده است. چون اهل مطالعه و تحقیق دانستهها نیستیم همین که اولین نفر از گرانی فلان جنس برایمان گفت، میرویم در صف و تا جا دارد از آن جنس خرید میکنیم. باز هم این فرهنگ غلط دودش در چشم خودمان میرود.
وقتش رسیده با سند و مدرک سخن بگوییم، نظر بدهیم و به هر منبع ناشناسی برای دریافت دادهها اعتماد نکنیم. وقتش رسیده دست از مقلدبودن برداریم و به مغزمان زحمت فکرکردن بدهیم. وقتش رسیده ارزش دانایی را بدانیم و برایش برنامهریزی کوتاه و درازمدت انجام دهیم. وقتش شده دست از تنبلی و بیحالی برداریم و به جای پرسهزدن شبانهروزی در صفحات صد من یک غاز مجازی که به بهانه خنده و سرگرمی هر چیزی را به خورد مغزمان میدهد، کتاب بخوانیم. وقتش رسیده دست از تقلید کورکورانه اینفلوئنسرها برداریم و خودمان برای حقیقت زندگیمان تولید محتوا کنیم. محتوای واقعی و نه آنهایی که خوشایندمان است!
وقتش رسیده طوفان دانایی راه بیندازیم و فرهنگ غنی ایران عزیزمان را یک تکانی بدهیم.
انتهای پیام