روزنامه اعتماد نوشت: «عبدالحسین تیمورتاش دورهای کوتاه، آن زمان که سردار معظم خراسانی خوانده میشد، بر گیلان حکومت کرد. به نمایندگی از دولت وثوقالدوله به رشت رفت و فرماندهی جنگ با جنگل را به دست گرفت. البته آن روزها، روزهای فترت و خمودگی جنگلیها بود و دستههای پراکنده و پنهان شده بودند، اما حاکم جدید به عزم سرکوب آمده بود و خاطرهای چنان تلخ و تیره از خودش به جای گذاشت که تا مدتها از یاد گیلانیها نرفت. حتی بعدتر که عضو مجلس شورای ملی شد، نمایندگان گیلان با تصویب اعتبارنامهاش مخالفت میکردند و به حضور چنین کسی در شورا معرض بودند.
در مجلس چهارم کسی به این اعتراضها توجه نکرد اما در دوره پنجم، در چنین روزی از سال ۱۳۰۳ باز به مخالفت با او برخاستند و جنایتها و نادرستیهای او را فهرست کردند. او از خودش دفاع کرد و گفت که کارهای جز مامور دولت نبوده و جز دستور بالادستی را اجرا نکرده است. دروغ میگفت. ابراهیم فخرایی، راوی قیام جنگلیها، که خودش آن روزها را به چشم دیده و خوب به یاد داشت، مینویسد که سردار معظم خراسانی مامور بود که کار جنگلیها را، ولو با اعمال خشونت و شقاوت، یکسره کند و قدرتشان را در هم بشکند. اما از سیاست اعلامی دولت مرکزی فراتر رفت و هر چه دلش خواست، کرد: «زارع و دهقان گیلانی را که از دهات دوردست به رشت میآمدند که با فروش محصول خویش مایحتاج زندگیشان را تهیه کنند دستگیر کرده، به نام انتساب به جنگل زندانی میکرد و انواع و اقسام عقوبت و زجر را دربارهشان روا میداشت. معروف است که زارعی از دِه به رشت آمده بود تا لباس دامادی بخرد که منالاتفاق دچار ماموران این سردار بیسپاه شد و او را به نام جنگلی گرفته و چند روز بعد اعدامش کردند. زارع بدبخت هر چه فریاد میکرد که جنگلی نیست، تلاشش به جایی نرسید. افراد دستگیرشده در انبارهای کارخانجات نوغان که مخصوص انباشتن پیله است، زندانی میشدند، زیرا محلی در شهربانی برای پذیرش افراد جدید وجود نداشت و همه زندانها پر شده بودند.»
از داستانهایی که درباره فساد اخلاقی او و چند «فاجعه ناموسی» وجود داشت، میگذرم که اشتهار او به چنین کارهایی تا روزهای پایانی عمرش باقی ماند. در دوره حکومت بر گیلان همیشه مست و عصبانی بود یا میگفتند که همیشه چنین است. سر همه داد میزد و همیشه کجخلق و بیحوصله بود. گویا اصرار داشت که هر هفته حتما چند نفری اعدام شوند تا رعب و هراس حکومت در قلب مردم باقی بماند. روزی کسی را برای اعدام بردند و هنگام اجرای حکم، طناب دار پاره شد. «شخصی که میبایست اعدام شود به زمین سقوط کرد. در چنین مواقع گویا یا اصلا از اعدام صرف نظر میشود یا این که اعدام به تاخیر میافتد تا مراجع مالکالرقاب در تصمیماتشان تجدید نظر کنند. وقتی جریان امر به سردار معظم خراسانی اطلاع داده میشود، نامبرده قیافه درهمی گرفته و با چشمانی از حدقه بیرون آمده فریاد کشید پدرسوختهها! چه لازم به پرسش است، در اجرای امر من تعلل جایز نیست، البته که باید دوباره دارش بزنید.»
او در قدرت باقی ماند، بعد به رضاخان نزدیک شد و در نیمی از دوران پهلوی اول، مرد دوم – یا به قولی مرد نخست – کشور بود. اما بعد از چشم رضاشاه افتاد و به معنی واقعی کلمه سرنگون شد. به زندان افتاد و همان جا سربهنیست شد.»
انتهای پیام