روزنامه ایران در ادامه نوشت: «اسکلتهایی که هر کدام به دلیلی رها شدهاند و معلوم نیست چه سرنوشتی پیدا خواهند کرد؛ بعضی از دستی به دست دیگر فروش میروند و بعضی در پیچ و خم و دعواهای حقوقی گیر میکنند. در این بین اهالی محل هستند که سالها آنها را پیش روی خود میبینند و گاهی با مشکلاتی که یک پروژه نیمهکاره رها شده میتواند در پی داشته باشد، دست و پنجه نرم میکنند.
هر بار که از اطراف پل سیدخندان عبور میکنم یکی از این ساختمانهای بلند نیمهکاره را میبینم. ساختمانی که به گفته همسایهها بیش از ۲۰ سال است رها شده و معلوم نیست تا چند سال دیگر هم قرار است همین طور بلاتکلیف بماند. طبقه همکف این ساختمان چند مغازه در حال کار کردن هستند و ورودی ساختمان که به نظر حیاط مجموعه میآید تبدیل به مصالحفروشی شده و چند کارگر مشغول به کار هستند. داخل میروم و گوشه و کنار را سرک میکشم. اتاقکی که شاید قرار بوده لابی مجموعه باشد پر از کیسه سیمان و بار ماسه و شن است. در کوچه کناری قدم میزنم تا کسی از ساختمانهای اطراف بیرون بیاید. با اولین زن و مرد میانسالی که میبینم سر حرف را باز میکنم. از ساکنین قدیمی محله هستند و در حال رفتن برای خرید روزانه. مرد میگوید: «این ساختمان ۲۵ سال است که رها شده. آنطور که من میدانم چند نفر به صورت شراکتی این پروژه را شروع کردند اما به مشکل برخوردند و از آن موقع اینجا رها شده. به نظرم اختلاف دارند و مسأله کمبود مالی نیست.»
از آنها در مورد مشکلاتی که این ساختمان در این سالها ایجاد کرده میپرسم که زن توضیح میدهد: «یک بار دیوار ریخت روی یک پرایدی که پایین این ساختمان پارک بود. مجبور شدند خسارت بدهند. ما هم گاهی که مهمان داریم از قبل میگوییم داخل کوچه جا نیست و از آنها میخواهیم آنجا پارک نکنند یا خودمان با ترس و لرز از زیر ساختمان میگذریم.»
مرد ادامه میدهد: «من هر وقت که باد شدیدی میآید میترسم از زیر این ساختمان بگذرم. یک بار یک بشکه از بالا پرت شد پایین که بعد از آن آمدند فنس کشیدند. اینها اتفاقاتی است که ما میدانیم و در جریان بودهایم و از باقیاش مطلع نیستیم وگرنه اتفاق کم نبوده.»
یکی از مشتریان فروشگاهی که زیر ساختمان است من را با حالت پنهانکارانه و مرموزی به کوچه راهنمایی میکند: «صاحب این ساختمان را میشناسم. چندصدمتر آنطرفتر هم ساختوساز کرده اما اینجا را ول کرده است چون با شرکایی که سهم کوچکتری از او دارند به مشکل خورده است. بعد از آن ماجرای ریختن دیوار روی پراید، ۲۵ میلیون دادند دیوار کشیدند و الان هم دارند داخل را گچکاری میکنند چون باز هم خطر ریزش دارد. من هر بار که میپرسم میگویند آخرهای کار دادگاه است و کار دارد به نتیجه میرسد اما ما که چیزی ندیدهایم. حالا من ماندهام اگر یک روزی بخواهند این ساختمان را تکمیل کنند اصلاً اعتمادی به بدنه و استحکام آن هست یا نه؟»
اطراف ساختمان پرسه میزنم و فنس و دیوار تازهساز و کارگران در حال گچکاری را میبینم اما پلاکارد یا پارچهای برای تذکر به عابرین پیادهای که از زیر این ساختمان میگذرند، نمیبینم.
در شرق تهران هم سالهاست یک سازه نیمهکاره و رها شدهای را میبینم که ظاهراً قرار بوده پاساژ بزرگی باشد. احتمالاً بسیاری از شما از دور یا نزدیک شاهد این سازه عظیم زنگزده آهنی بودهاید. ساختمانی که دقیقاً کنار خیابان اصلی بالا رفته است. اطراف این پروژه بزرگ چرخی میزنم و به سراغ مغازهداران و محلیها در خیابان کنار این مجموعه میروم. مردی که از خانه بیرون میآید، وقتی با سؤال من روبهرو میشود، با خنده میگوید: «ولش کن برو… اگر میخواهی مغازهای در این پروژه بخری من به تو میگویم نخر. این ساختمان قرار بود خرداد ۹۵ تمام شود اما هنوز همان اسکلت فلزی است که بود. حالا شما خودت حساب کن دیگر. تازه هفت طبقه زیرزمین هم دارد. بزرگترین گرفتاری ما این است که این برج زهرماری را هر روز جلوی خودمان میبینیم، اما چون در نزدیکی ساختمان یک ارگان نظامی قرار گرفته است خوشبختانه مشکل امنیتی یا معتاد و کارتنخواب ندارد.»
به سمت مغازههای اطراف میروم که منظره این ساختمان، چشمانداز ابدی آنها شده است. مرد صاحب مغازه که مشغول کارتکشیدن و خداحافظی با مشتری است، میگوید: «وقتی یک ساختمان رها میشود دیگر هر امکانی وجود دارد. غیر از اینکه هر روز دیدن این مجموعه روی اعصاب است گرد و غباری که با باد از داخلش بلند میشود برای خودش دردسری است. غیر از این نمای این منطقه را بهم ریخته چرا؟ چون یک نفر دلش خواسته سود کلان بکند بعد دیده نمیشود ول کرده و رفته و ما ماندهایم و بیریخت و ناامن شدن محله قدیمی.»
زن و مردی که از خیابان عبور میکنند با چند مغازهدار سلام و علیک میکنند و خودشان را قدیمی محله معرفی میکنند. مرد میگوید: «قرار بود این پروژه را سال ۹۵ تحویل بدهند اما هنوز بلاتکلیف مانده است. به نظر دارند دوباره کار میکنند ولی اصلاً معلوم نیست چه کار میکنند؟ ۸ طبقه پایین را یک ساله ساختند وقتی آمد بالا انگار یکدفعه منصرف شدند یا شاید هم به گرانی خوردند و ول کردند و رفتند. اینجا سه تا جرثقیل بود. دوتا را بردند و سومی توی ساختمان گیر کرده و نتوانستهاند ببرند.»
او هم به مشکلی مثل تجمع معتادان و کارتنخوابها و نظایر این اشارهای نمیکند چون دو طرف ساختمان دکه نگهبانی دارد. مرد دیگری که متوجه صحبتهای ما میشود وارد گفتوگو میشود و میگوید: «آنطور که شنیدهام اینجا مال شخص دیگری بود و الان فروخته است به یک سرمایهدار معروف، چند روز پیش چند نفر از طرف همان آدم آمدند توی محل پرس و جو میکردند.»
مغازهدار دیگری هم میگوید: «ما که داخل را خبر نداریم اما چندین بار آمدند مغازه را از ما بخرند. نمیگذارند این مغازهها دست ما بماند. اگر اینها بسازند، قیمت مغازههای اینجا ۱۰ برابر میشود، برای همین نمیگذارند دست ما بماند. حالا البته ۱۵ سالی هست که میخواهند بخرند. از قول من بنویس شاید شهرداری یا نهادی بیاید این وضعیت را تعیین تکلیف کند. تابستان اگر یک باد بلند شود من در مغازه را میبندم و هر کس میبیند، میگوید دیوانهای؟ آقا گرد و خاکی میشود بیا و ببین!»
از ورودی جایی که قرار بوده پاساژ شود داخل میروم. چند نگهبان را میبینم که مشغول چایی خوردن هستند. یکی از آنها میگوید که ۱۲ سال پیش که ساخت و ساز این مجموعه شروع شد قرار بود پاساژ بشود اما نیمهکاره رها شد: «الان میخواهند کمکم شروع کنند اما معلوم نیست باز چطور میشود.»
در ساختمان نیمهکاره قدم میزنم و به اطراف نگاه میکنم. رنگ سفیدی روی بعضی ستونهای آهنی نشسته است بعضی از ستونها رنگشان فرق دارد که نشان از بازسازی دارد. یکی از مسئولین پروژه را میبینم و سر حرف را باز میکنم. او هم دقیق نمیداند قرار است چه اتفاقی بیفتد و میگوید: «انشاءالله دارد راه میافتد. اینجا احتیاج به ۸۰۰ میلیارد برای تمامشدن کار دارد و بحث پول است. در واقع بحث همه پروژههایی که خوابیده پول است. نوسانات باعث شده برآورد کمی سخت باشد.»
او تعریف میکند که این پروژه در حال پیدا کردن یک سرمایهگذار جدید است و قرار است تبدیل به نمایشگاه ماشین شود؛ یادم نمیآید نمایشگاه ماشینی در این ابعاد دیده باشم.
یکی دیگر از این ساختمانها را در غرب تهران در محله سعادتآباد میبینم. ساختمانی بلند که به نظر قرار بوده آن هم پاساژی باشد اما حالا چیزی نیست بجز سرمایهای عظیم که سالهاست در معرض آفتاب و باران قرار گرفته و لابد روز به روز هم قیمتیتر میشود. در کوچه پشتی این ساختمان غولپیکر پارکی محلی واقع شده و کانکسها و محوطه کارگاهی بالای پارک قرار گرفتهاند. آنطور که یکی از اهالی در خیابان پشتی این ساختمان میگوید قرار بود سازندگان این ساختمان به خاطر اشغال فضای پارک آن را نوسازی کنند اما کار رها شد و قول و قرارها فراموش شد اما کانکسهای خالی هنوز جا خوش کردهاند. اطراف ساختمان فنس کشیده شده و موارد ایمنی و پلاکاردهای زیادی دورتادور ساختمان نصب شده که روی آن نوشته شده از پارک ماشین زیر ساختمان خودداری کنند، اگر هم پارک کنند، مسئولیت با خودشان است.
مغازهداری ساختن یک پاساژ را معادل از دست رفتن مغازه خود میداند و مردی از پارک محلی کوچکی میگوید که تحت تأثیر ساخت و ساز قرار گرفته است. دیگری هم نگران مشکلات ایمنی ساختمانی است که هر روز باید از زیر آن عبور کند. از خودم میپرسم چرا باید حقوق شهروندان برای سود بیشتر عدهای زیر پا گذاشته شود؟»
انتهای پیام