حمیدرضا بسحاق، مترجم و مدرس دانشگاه، در یادداشتی در روزنامه شرق نوشت: «جوانتر که بودم نقد فیلم زیاد میخواندم. آن روزها خواندن «مجله فیلم» حکمِ دیدن یک فیلم در سینماهای هالیوود یا دیدن یک نمایش در برادوی را داشت. نام حمیدرضا صدر برای همه خوانندگان نشریات سینمایی نامی آشنا بود. من هیچوقت نقدهای پرمغز، آتشین، بیغرض و منصفانه او را از دست نمیدادم. روزی اتفاقی او را در تلویزیون دیدم. بیآنکه او را شناخته باشم، مجذوب کلامش شدم. انگار او را سالها میشناختم. بعد که نامش زیرنویس شد، خیلی تعجب نکردم. او سبک و سیاق خاص خودش را داشت و شبیه هیچکس نبود. تنها شگفتی من از این بابت بود که فردی بتواند فوتبال را به همان خوبی سینما این قدر خوب تفسیر و واکاوی کند. شنیدن حرفهای او شاید به اندازه خودِ فوتبال جذابیت داشت. فردی که به نظرم یکی از بهترین منتقدان تاریخ سینمای ایران و حتی دنیا بود، اکنون در هیات کارشناس فوتبال ظاهر شده بود و تسلط او بر دنیای پر رمزوراز فوتبال کمتر از دانش سینماییاش نبود. قلم خیلی خوبی داشت، کلمات او بیشتر حس میشدند تا فهم، چون با احساس و با تمام وجود مینوشت و آنچه مینوشت قبلا در او درونی شده بود.
وقتی رفت خیلی دوست داشتم چند سطری به یادش بنویسم اما اغراض مستحبه دنیا من را از نوشتن بازداشت و اکنون در سالمرگ او این مهم تحقق یافته است تا شاید خلأ آرزوی دیداری را که هرگز برآورده نشد تاحدودی پر کند.
اما چه چیز یک معلم و پژوهشگر فلسفه را وامیدارد تا درباره مردی مانند صدر بنویسد. شاید از همه مهمتر درسهایی است که از خود او گرفتهام. از او آموختم که هیچوقت گذشتهام را فراموش نکنم، نقاب نزنم و آنچه هستم، بنمایم. آخر من قبل از آنکه دانشگاه بروم و ردای پر کبکبه فلسفه را بر دوش بیفکنم، در کوچهها فوتبال بازی کردهام، زمین خوردهام، روی سکوها نشستهام و با برد و باخت تیم محبوبم شادان و نالان شدهام. من نمیتوانم بخش اعظمی از منویات و محتویاتِ ناخودآگاهم را نادیده بگیرم یا سرکوب کنم، یعنی نباید مثل آدم عصاقورتداده از کلاس درس بیرون بیایم، سیخ و سیخ راه بروم، اطرافم را نبینم و طوری وانمود کنم که دیگران نفهمند عجله من برای رفتن به خانه دیدنِ یک بازی فوتبال است.
جامعه امروزی ما افرادی مثل صدر را کم دارد. او یک روشنفکر به معنای دقیق کلمه بود. بر خلاف خیلی از همتایان خود بعد از فراغت از تحصیل به ایران برگشت. مردی با خصوصیات او بهراحتی میتوانست در غرب جایی برای خودش باز کند و زندگی راحت و آسودهای داشته باشد. در ایران هم با مدرک پرکاربرد و ارزشمندی که داشت میتوانست بهراحتی در جایی استخدام شود و برای خودش برو و بیایی داشته باشد اما راه دشوار خدمت به خلق را با همه مصائب و دردسرهایش به جان خرید. به جای آنکه در برجهای عاجی ذهنش بخزد و مثل خیلیها غرق در انتزاعیات و دنیای قصههای شاه پریان شود، دل به دریای زندگی زد و به جای متن با خود جهان واقعی روبهرو شد؛ به اهمیت هنر (بهویژه سینما) و ورزش (بهخصوص فوتبال) بهخوبی پی برد و به سراغ مقولاتی رفت که بیشترین پیوند را با خود زندگی دارند و حتی میتوان گفت بعد از مرگ هم ما را رها نمیکنند. برای بهتصویرکشیدن زندگی چه چیز با سینما و فوتبال برابری میکند. صدر بهخوبی فهمید که فوتبال مانند هر ورزش دیگری میتواند ابزاری برای انتقال و حتی تثبیت ارزشهای اخلاقی و معنوی باشد؛ آخر چه چیز مثل فوتبال میتواند همه را اینطور گرد هم آورد و فرصتی برای تحقق اهداف عالیتر و نیاتی بزرگتر فراهم آورد. باری، او دست روی نبض جامعه گذاشت و با ضربان آن مدام بالا و پایین میشد. از افلاطون این درس را گرفت که وقتی از زنجیرها و بندها رهایی یافت و بیرون غار رفت دوباره به درون غار بازگردد و به فکر رهایی اهل مغاره از زندان غار باشد.
عدهای میگویند دیدن فوتبال وقت تلفکردن است و دویدن این همه آدم به دنبال یک توپ عین بیهودگی و حتی دیوانگی است. این افراد سوای اینکه خودفریبی میکنند از اهمیت موضوع غافلاند. اگر چرخش توپ فوتبال بیهوده است، پس چرخش توپ زمین و کل هستی نیز بیهوده است. و اگر فوتبال شور و هیجانی پوچ و عبث است، شاید همانطور که سارتر هم میگفت خود زندگی هم شور و هیجانی پوچ و بیهوده باشد. ظاهر قضیه خیلی ساده و به نظر پیشپاافتاده است اما کار دشوار و هنرمندانه کشیدن معانی عالی از دل چیزهای ساده و پیشپاافتادهای مثل خوردن توپ به تیر دروازه، آفساید، خطا، پنالتی و … است؛ این هنری است که صدر در آن استاد بود.
ورزش مقوله کوچکی نیست. اگر منصف باشیم ورزش ما تا حدود زیادی دارد جور علم، فلسفه، ادبیات و خلاصه همه عرصههای فرهنگی ما را میکشد و به جز چند استثنا، افتخارآفرینیها بیشتر در عرصه ورزش ما روی داده است.
نام شاعران، نویسندگان و هنرمندانِ ما به اندازه نام ورزشکارانمان بلند نیست و نگوییم که ورزش مربوط به مقوله زور و بنیه بدنی است؛ چراکه ورزش امروز بیشتر مبتنی بر هوش و خلاقیت است تا قدرت و توان بدنی. صدر بهخوبی این را فهمیده بود.
خیلی دوست داشت تا جام جهانی قطر (۲۰۲۲) زنده بماند اما فرشته مرگ گوشش به این حرفها بدهکار نیست و کار خودش را میکند. با شروع مسابقات همه ما جای او را خالی میکنیم؛ مسلما دلمان برای دیدن آن چهره صمیمی، نگاه مهربان، صدای رسا و گیرا، ریش انبوه و بور، دستتکاندادنها و حرصوجوش خوردنهایش تنگ میشود. کسی چه میداند شاید در دوردستها با کالبدی برزخی با ما بازیها را ببیند! شاید ذهن همه ما را هم بتواند بخواند و حتی نتیجه را نیز از قبل بداند اما با همان شور و شوق، مثل یک بازی زنده و مستقیم به تماشای آن بنشیند. عاقبت روزی مرگ گریبان همه را میگیرد، مهم کارنامهای است که بر جای میگذاریم و به نظرم حمیدرضا صدر کارنامه خوبی داشت و شاگرد اول کلاس زندگی بود، زندگی و حیاتی که خود او آن را با فوتبال برابر میدانست؛ با این تفاوت که اگر زندگی هم برود، فوتبال هنوز باقی است و یاد این مرد فوتبالی سرزمین ما همیشه در خاطر نسلها جاویدان و ابدی است.»
انتهای پیام