احمد زیدآبادی
فلسفۀ وجودی دین، ایجادِ مبانی الهیاتی و متافیزیکی برای اخلاق و معنا بخشیدن به اصول اخلاقی برای نوع بشر است. دیگر وجوه دین، تماماً در خدمت این فلسفه است و هویت مستقلی ندارد.
خب، البته این برداشت من است. هر فردی در این دنیا فهم خود را از پدیدهها دارد. فراوان بودهاند جباران و ستمگرانی که تحت لوای دینداری، در مقامِ عمل، اخلاق را قربانی قدرتطلبی شخصی خود کردهاند؛ هر چند که آنها نیز هیچگاه در مقامِ نظر، دین را مقابل اخلاق قرار ندادهاند.
اینکه در قرن ۲۱ فردی در کسوت روحانی، از نقطهنظر تئوریک نیز اخلاق را در مواردی مغایر و مقابل دین قلمداد کند، به نظرم در تاریخ اسلام بیسابقه باشد. از نگاه من دینداریِ معارض اخلاق، پدیدهای با ماهیتِ ضددینی است، اما بر این نکته هم باید انگشت گذاشت که افراد را نمیتوان از داشتن نوعِ خاصی از عقیده و بیان علنی آن منع و یا بدان علت مجازات کرد. به نظرم مصیبت هنگامی رخ میدهد که دینداریِ معارض اخلاق از تریبونهای رسمی نظام ترویج شود. آیا واقعاً مسئولان حکومتی به قرائت و برداشتی از اسلام رسیدهاند که طبق آن، دینداری با برخی اصول اخلاق مغایرت دارد و اخلاق باید تحت عنوان دینداری لگدمال شود؟
اگر به این برداشت رسیدهاند لازم است آن را رسماً و علناً اعلام کنند و اگر نرسیدهاند، چرا اجازۀ ترویج آن را در تریبونهای رسمی نظام میدهند؟
برای پاسخ به این پرسش امیدوارم بحثِ “تزاحمهای اخلاقی” پیش کشیده نشود؛ زیرا تزاحمهای اخلاقی خود بحثی کاملاً اخلاقی و در چارچوبِ اصول اخلاق است.
همینطور شاید عدهای بگویند که از ابتدای انقلاب تاکنون برخی افراد و نهادها، رفتارهای ضداخلاقی خود را تحت عنوان دینداری توجیه کردهاند، حالا در مقابل آنها، اظهارات یک طلبه چه اهمیتی دارد که نسبت به آن حساسیت نشان میدهم! بله، رفتارهای ضداخلاقی بسیاری تحت عنوان دینداری صورت گرفته است، اما تاکنون هیچ فردی در مقامِ نظر این جرأت و جسارت را نداشته است که تباین نسبی دین و اخلاق را تئوریزه کند. عواقب این یکی از آن اولی، بسیار مخربتر و فاجعهآمیزتر است.
فلسفۀ وجودی دین، ایجادِ مبانی الهیاتی و متافیزیکی برای اخلاق و معنا بخشیدن به اصول اخلاقی برای نوع بشر است. دیگر وجوه دین، تماماً در خدمت این فلسفه است و هویت مستقلی ندارد.
خب، البته این برداشت من است. هر فردی در این دنیا فهم خود را از پدیدهها دارد. فراوان بودهاند جباران و ستمگرانی که تحت لوای دینداری، در مقامِ عمل، اخلاق را قربانی قدرتطلبی شخصی خود کردهاند؛ هر چند که آنها نیز هیچگاه در مقامِ نظر، دین را مقابل اخلاق قرار ندادهاند.
اینکه در قرن ۲۱ فردی در کسوت روحانی، از نقطهنظر تئوریک نیز اخلاق را در مواردی مغایر و مقابل دین قلمداد کند، به نظرم در تاریخ اسلام بیسابقه باشد. از نگاه من دینداریِ معارض اخلاق، پدیدهای با ماهیتِ ضددینی است، اما بر این نکته هم باید انگشت گذاشت که افراد را نمیتوان از داشتن نوعِ خاصی از عقیده و بیان علنی آن منع و یا بدان علت مجازات کرد. به نظرم مصیبت هنگامی رخ میدهد که دینداریِ معارض اخلاق از تریبونهای رسمی نظام ترویج شود. آیا واقعاً مسئولان حکومتی به قرائت و برداشتی از اسلام رسیدهاند که طبق آن، دینداری با برخی اصول اخلاق مغایرت دارد و اخلاق باید تحت عنوان دینداری لگدمال شود؟
اگر به این برداشت رسیدهاند لازم است آن را رسماً و علناً اعلام کنند و اگر نرسیدهاند، چرا اجازۀ ترویج آن را در تریبونهای رسمی نظام میدهند؟
برای پاسخ به این پرسش امیدوارم بحثِ “تزاحمهای اخلاقی” پیش کشیده نشود؛ زیرا تزاحمهای اخلاقی خود بحثی کاملاً اخلاقی و در چارچوبِ اصول اخلاق است.
همینطور شاید عدهای بگویند که از ابتدای انقلاب تاکنون برخی افراد و نهادها، رفتارهای ضداخلاقی خود را تحت عنوان دینداری توجیه کردهاند، حالا در مقابل آنها، اظهارات یک طلبه چه اهمیتی دارد که نسبت به آن حساسیت نشان میدهم! بله، رفتارهای ضداخلاقی بسیاری تحت عنوان دینداری صورت گرفته است، اما تاکنون هیچ فردی در مقامِ نظر این جرأت و جسارت را نداشته است که تباین نسبی دین و اخلاق را تئوریزه کند. عواقب این یکی از آن اولی، بسیار مخربتر و فاجعهآمیزتر است.