stat counter
تاریخ : چهارشنبه, ۵ دی , ۱۴۰۳ Wednesday, 25 December , 2024
  • کد خبر : 460991
  • 13 خرداد 1402 - 3:15
3

ایرانیان و استبدادستیزی

ایرانیان و استبدادستیزی
قلم | qalamna.ir :
مهدی تدینی
جریان مدرن استبدادستیزی در ایران قدمتی حداقل ۱۲۰ ساله دارد و کسانی که خود را «استبدادستیز» می‌دانستند همیشه این مبارزۀ خود را مقدس و باعث سربلندی ایران می‌دانستند ــ بگذریم که تاریخ در همه‌جا اثبات کرده که ممکن است استبدادستیزان خود استبدادی بس وخیم‌تر و سمج‌تر پدید آورند؛ همان حکایت افتادن از چاله به چاه. اما به گمان من، کلِ جریان استبدادستیزی در ایران دچار یک خطای اساسی است؛ دچار خطایی نظری؛ خطایی معرفت‌شناختی؛ خطایی حقیقتاً بنیادین!
استبدادستیزی اساساً فرایندی «دومرحله‌ای» یا «دووجهی» است؛ مرحلۀ اول (یا وجه اول) اساسی‌تر و مرحلۀ دوم برای تکمیل مرحلۀ اول است. اما استبدادستیزان ایران اصلاً به مرحله/وجه اول کاری ندارند و همیشه غرق در مرحلۀ دوم بوده‌اند. حقیقت تلخ‌تر اما این است که آنها اصلاً با مرحلۀ اول آشنا نیستند و چه‌بسا خود برخلاف مرحلۀ اول عمل می‌کنند و به همین دلیل از دل استبدادستیزی‌شان استبداد جدیدی سر برمی‌آورد. در ادامه توضیح می‌دهم که دلیل این نقصان اساسی این است که ما در ایران «سنت لیبرال» نداشته‌ایم. سنت لیبرال است که مبارزه با استبداد را به شکل دووجهی انجام می‌دهد و به همین دلیل دقیق‌ترین نوع استبدادستیزی را به بشر آموخته است. همۀ زنهارهای من نیز همیشه معطوف به این بوده است که این «دووجهی» بودن استبدادستیزی را یادآوری کنم.
ببینید… یک حکومت پیش از آنکه چه شکلی (جمهوریِ ریاستی یا پارلمانی، جمهوری شورایی، پادشاهی مشروطه یا سلطنت مطلقه) داشته باشه، پیش از آنکه چه ماهیتی (دیکتاتوری یا دموکراتیک) داشته باشه، و پیش از آنکه چه روشی (کاپیتالیستی/سوسیالیستی/مداخله‌گر) در ادارۀ امور داشته باشه، یک «حجم» داره؛ یک «اندازه» داره. حکومت یک دستگاه است که «اندازه» دارد. حال این «دستگاه» ممکن است اشکال، ماهیت‌ها و روش‌های متفاوتی داشته باشد. اما! اما پیش‌تر «حجمی از حاکمیت» وجود دارد. بله! می‌دانم! شکل و ماهیت و روش می‌تواند روی حجم اثر بگذارد؛ کم و زیادش کند. اما به هر حال، «حجم حاکمیت» عنصر اصلیِ سازندۀ قدرت است. اگر حکومت را اسلحه فرض کنیم، هم تفنگ کمری اسلحه است و هم ناو هواپیمابر. فرق اینها حجم است؛ حجمِ قدرتی که در خود دارند. در حاکمیت «حجم» چیز پیچیده‌ای نیست؛ حجم مجموعه اختیاراتی است که یک حکومت می‌تواند داشته باشد (از سیاست و اقتصاد تا فرهنگ). هر نوع حکومتی، چه دیکتاتوری و چه دموکراتیک، می‌تواند بر حجم خود بیفزاید؛ در دیکتاتوری با تصمیمات فرمانروای خودکامه، و در دموکراسی با تصمیمات نمایندگان مردم. به هر حال، در هر دو، حکومت می‌تواند حجم خود را بزرگ کند. 
اما خطای استبدادستیزی در ایران همیشه این بوده که دغدغۀ اصلی‌اش شکل و ماهیت (و گاه روش) حاکمیت بوده است، و نه «حجم» حاکمیت. در حالی که اساس استبدادستیزی باید معطوف به اندازۀ حاکمیت باشد؛ نه اینکه صرفاً این حاکمیت دست کیست، چگونه توزیع و چگونه اِعمال می‌شود. استبدادستیزی در ایران همیشه با این واقعیت بیگانه بوده است که دست‌کم نیمی از توان خود را باید معطوف به کنترل اندازۀ حاکمیت کند. در حالی که حتی برعکس هم بوده است: هر جریانی حاکم شده، کوشیده بر حجم دولت بیفزاید (هر یک به شیوۀ خودش و مبتنی بر اهداف خودش). بزرگ‌ترین بدبختی البته این است که خود ایرانیان نیز اساساً تمایل داشته‌اند دولت دائم در نقش مدیریت‌کنندۀ زندگی و اداره‌کنندۀ جامعه حاضر شود ــ که البته خوشبختانه این نگرش در یکی دو دهۀ اخیر تغییر کرده.
نتیجه این شده که وجه یا مرحلۀ اصلی استبدادستیزی در ایران همیشه نادیده گرفته شده و حتی استبدادستیزان خود جزو بانیان گسترش و گنده‌تر شدن اندازۀ حاکمیت بوده‌اند. هر یک به نوعی! (برای جلوگیری از طولانی شدن بحث از مصادیق می‌گذرم.) بعد، وقتی از حاکمیت غولی عظیم، بی‌انتها و همه‌جاحاضر و عالمگیر ساختند، در سر خود می‌زنند که این غول را چگونه مهار کنیم!؟ می‌خواهید بدانید چگونه؟ اول اندیشۀ خودتان را اصلاح کنید و در استبدادستیزی‌تان بازنگری کنید.
بنیاد استبدادستیزی بر مهار دولت ــ یعنی جلوگیری از بزرگ شدن حجم حاکمیت ــ استوار است. و این دقیقاً دغدغۀ اصلی لیبرالیسم است. لیبرالیسم نمی‌ایستد تا دولت همه‌جا را بگیرد و بعد وقتی تمام زندگی در چمبرۀ دولت خفه شد، فریاد استبدادستیزی سر دهد! بلکه از بدو امر، دائم هشدار می‌دهد که گام اول و اساسی، مهار «نفس دولت» است؛ اینکه آیا این دولت دموکراتیک یا دیکتاتوری است، مهم است، اما فقط یک وجه استبدادستیزی است. زیرا برخلاف تصور عمومی، دموکرات‌ترین دولت‌ها نیز اگر قرار باشد بر زندگی مردم خیمه بزنند فرقی با دیکتاتوری ندارند! مگر در نظم سوسیالیستی لازم است استالینی وجود داشته باشد؟ وقتی در دولت سوسیالیستی همۀ شئون زندگی از بالا مهار می‌شود، چگونه می‌توان نام این را دیکتاتوری نگذاشت؟! مگر دیکتاتوری را فقط یک مقام «مادام‌العمر» باید اِعمال کند؟ حتی رئیس‌جمهورِ دموکرات ــ نه این رئیس‌جمهورهای قلابی خاورمیانه ــ در کشوری کاملاً دموکراتیک وقتی صاحب دولتی عظیم باشد، اشکال خفیف‌تری از دیکتاتوری را اِعمال می‌کند. یا اصلاً «حزب حاکم». لازم نیست حزب حاکم کمونیستی یا فاشیستی باشد و با خفه کردن دیگران حکومت کند؛ هر حزب حاکمی، اگر سکاندار دولتی عظیم باشد، سرمنشأ «استبداد دموکراتیک» خواهد بود. 
هر چه فریاد برمی‌آوریم که دعوا سر فُرم را کنار بگذارید یا دست‌کم دعوا سر فُرم را صرفاً بخشی از استبدادستیزی بدانید، به جای فهم مسئله دنبال کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه می‌گردند. آنچه می‌گویم برآمده از آزادی‌خواهانه‌ترین و دیکتاتوری‌ستیزترین سنت سیاسی تاریخ است. مسئلۀ ما پیش از هر چیز حجم حاکمیت است. وقتی حجم حاکمیت مهار شود، قدرت جامعه همیشه به حاکمیت می‌چربد. جامعه همیشه حریف حاکمیت می‌شود. وقتی حجم حاکمیت مهار شود، اکثر اموری که در دولت‌های بزرگ به حکومت واگذار می‎شود، از حکومت پس گرفته می‎شود و در نتیجه: تأثیرگذاری سیاست را بر زندگی شهروندان به حداقل ممکن می‌رسد. حاکمیت از یک مسئلۀ بغرنج به مسئله‌ای بسیار کم‌اهمیت‌تر تبدیل می‌شود و سرچشمه‌های فساد حکومتی تا حد زیادی می‌خشکد، زیرا ثروت و قدرت از حکومت گرفته می‌شود و به جامعه واگذار می‌شود. افراد قدرت‌طلبی که دنبال قدرت و ثروتند، در حکومت به این دو معشوق خود نمی‌رسند (یا دست‌کم به اندازۀ بسیار کمتری می‌رسند). قدرت جذابیتش را برای فاسدان از دست می‌دهد. قدرت سیاسی به قدرت اجتماعی تبدیل می‎شود و ثروت حکومتی به ثروت اجتماعی بدل می‌شود. 
حال در این میان، اگر هم حکومت در پی کودتا، انقلاب، فساد یا هر عامل دیگری به ورطۀ استبداد افتاد، جامعه با یک «استبداد کوچک» طرف است که تأثیر آن بر زندگی شهروندان به مراتب کمتر از تأثیر یک حکومت توتالیتر و همه‌چیزخوار است. و البته در چنین شرایطی، بخت جامعه هم برای اینکه سیاست را به مسیر درست برگرداند به مراتب بیشتر است. 
و واپسین نکته اینکه شاید بپرسید: خب قدرت‌ها و اختیاراتی که با کوچک کردن حجم دولت از حکومت گرفتیم، کجا می‌رود؟ نابود می‌شود؟ نه! این قدرت در جامعه پخش می‌شود. اموری که دولت انجام می‌داده است تا حد امکان به خود جامعه واگذار می‎شود. وقتی رقابت آزاد و سالم وجود داشته باشد، کسانی این اختیارات را بر عهده می‌گیرند که شایستگی خود را اثبات کرده‌اند. خب! این شایستگی چگونه اثبات می‌شود؟ از کجا معلوم مشتی آدم فاسد و کلاهبردار برای خود  درون جامعه امپراتوری نمی‌سازند؟ جواب روشن است! یک جامعه یا آزاد است یا نیست. اگر آزاد نباشد که قدرت دست حکومت می‌ماند، اما اگر آزاد باشد، امکان رقابت در همۀ زمینه‌ها وجود دارد و افراد توانایی‌های خود را در «بازار» (بازار به عام‌ترین معنای آن؛ حتی دانشگاه در اینجا درون بازار قرار می‌گیرد) ارائه می‌دهند. اینک کل مردم با عقل سلیم، با ذائقه، فهم و خرد جمعی خود سره را از ناسره تشخیص می‌دهند. امکان اینکه خرد جمعی هم اشتباه کند وجود دارد، اما این خردِ ده‌ها میلیونی مطمئن‌ترین و کم‌خطاترین مرجع است و از هر مرجع دیگری به مراتب کم‌خطاتر خواهد بود. به این ترتیب، جامعه به قلعه‌ای رسوخ‌ناپذیر در برابر هر نوع حاکمیت سیاسی بدل می‌شود و امکان استبداد از اساس از میان می‌رود. اما ما چه می‌کنیم؟ ما چه دغدغه‌ای داریم؟ هر دغدغه‌ای مگر «حجم حاکمیت»!

هشتگ: , , , , , , , ,

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.