محمدحسین روانبخش
بیچاره اسدالله بادامچیان؛ خیلیها به درشتی با او سخن میگویند ولی واقعا آدم قابل ترحمی است. برای آدمی که دهههاست دنبال مطرح شدن است، در این راه هرچه کرده جواب عکس گرفته و هنوز در «هشتاد و دو سالگی» این حسرت را دارد، خیلی باید تاسف خورد. به نظرم حتی اگر شده کنگرهای برایش برگزار کنند، بد نیست و شاید قدری به او آرامش و رضایت بدهد.
من از وقتی یادم میآید او دنبال حرفهای گنده زدن و گنده شدن بوده، ولی حتی بلد نبوده ادای این کار را دربیاورد. یادش بخیر، زمانی که هنوز فضای مجازی اینقدر گستردگی نداشت، او تصمیم گرفت در نشریه موتلفه (شما) «خاطرات آیتالله منتظری» را نقد کند. برای این کار هر هفته بخشی از خاطرات را چاپ میکرد و به گمان خودش جواب میداد. همان وقت از یکی از شاگردان آقای منتظری شنیدم که میگفت: این بندهخدا نمیداند چه دارد میکند! هنوز خاطرات به سالهای بعد از انقلاب و مسائل حساس نرسیده بود که به بادامچیان گفتند چه گافی داده! او داشت خاطرات ممنوع شده را منتشر میکرد با اضافات و افاضاتی از خودش که کسی ان را جدی نمیگرفت. برای همین بیسر و صدا کارش را تعطیل کرد. کت برایش زیادی گشاد بود!
بعد از قضایای ۸۸ او فکر کرد که این بار فرصت تازهای پیدا کرده که خود را مطرح کند. حرفهای درباره «مهندس موسوی» گفت که باعث تمسخر خودش شد. بچه هم نبود که مثلا کسی مثل مرحوم حبیبالله عسگراولادی به او بگوید: اسدالله، این حرفها را نزن، خوب نیست! اما بهرحال به او فهماندند که راهش این نیست. ناسلامتی تو در شصت و چند سالگی دست به دامان دانشگاه آزاد شدهای تا «دکتر» بشوی!
حالا در هشتاد و دو سالگی اگر میبینید که او درباره «مهسا امینی» حرفهایی زده مثل اینکه مهسا با کومله میرقصد و ماموریت داشته و… همه را در راستای همان حسرت قدیمی بگیرید! این بار هم به او میگویند که باز گاف داده و بیخیال شود. من که دوباره تاکید میکنم حتما بزرگداشتی، کنگرهای، چیزی برایش بگیرند و یک «علامه» هم به اول اسمش بگذارند، جای دوری نمیرود؛ ثواب دارد و شاید کمی آرامش به او بدهد.
بیچاره اسدالله بادامچیان؛ خیلیها به درشتی با او سخن میگویند ولی واقعا آدم قابل ترحمی است. برای آدمی که دهههاست دنبال مطرح شدن است، در این راه هرچه کرده جواب عکس گرفته و هنوز در «هشتاد و دو سالگی» این حسرت را دارد، خیلی باید تاسف خورد. به نظرم حتی اگر شده کنگرهای برایش برگزار کنند، بد نیست و شاید قدری به او آرامش و رضایت بدهد.
من از وقتی یادم میآید او دنبال حرفهای گنده زدن و گنده شدن بوده، ولی حتی بلد نبوده ادای این کار را دربیاورد. یادش بخیر، زمانی که هنوز فضای مجازی اینقدر گستردگی نداشت، او تصمیم گرفت در نشریه موتلفه (شما) «خاطرات آیتالله منتظری» را نقد کند. برای این کار هر هفته بخشی از خاطرات را چاپ میکرد و به گمان خودش جواب میداد. همان وقت از یکی از شاگردان آقای منتظری شنیدم که میگفت: این بندهخدا نمیداند چه دارد میکند! هنوز خاطرات به سالهای بعد از انقلاب و مسائل حساس نرسیده بود که به بادامچیان گفتند چه گافی داده! او داشت خاطرات ممنوع شده را منتشر میکرد با اضافات و افاضاتی از خودش که کسی ان را جدی نمیگرفت. برای همین بیسر و صدا کارش را تعطیل کرد. کت برایش زیادی گشاد بود!
بعد از قضایای ۸۸ او فکر کرد که این بار فرصت تازهای پیدا کرده که خود را مطرح کند. حرفهای درباره «مهندس موسوی» گفت که باعث تمسخر خودش شد. بچه هم نبود که مثلا کسی مثل مرحوم حبیبالله عسگراولادی به او بگوید: اسدالله، این حرفها را نزن، خوب نیست! اما بهرحال به او فهماندند که راهش این نیست. ناسلامتی تو در شصت و چند سالگی دست به دامان دانشگاه آزاد شدهای تا «دکتر» بشوی!
حالا در هشتاد و دو سالگی اگر میبینید که او درباره «مهسا امینی» حرفهایی زده مثل اینکه مهسا با کومله میرقصد و ماموریت داشته و… همه را در راستای همان حسرت قدیمی بگیرید! این بار هم به او میگویند که باز گاف داده و بیخیال شود. من که دوباره تاکید میکنم حتما بزرگداشتی، کنگرهای، چیزی برایش بگیرند و یک «علامه» هم به اول اسمش بگذارند، جای دوری نمیرود؛ ثواب دارد و شاید کمی آرامش به او بدهد.