گروه سیاسی: احمد زیدآبادی در یادداشتی در کانال تلگرامی خود نوشت: مشاهدۀ فیلم کتککاری رانندۀ اسنپ با خانم مسافرش، از آن صحنههای چندشآوری است که متأسفانه در جامعۀ ما مورد نادری نیست. فعلاً نمیتوان در مورد دلایل و شرایطی که منجر به این کتککاری شده است، قضاوت دقیقی کرد. امیدوارم برای آموزش عمومی هم که شده، پلیس ته توی این ماجرا را در آورد و از اطلاعرسانی هم دریغ نکند.
از بین رانندگان اسنپ و تبسی شمار اندکی خانم هستند و همان شمار اندک هم چه رانندههای آرام و متین و مسلطی هستند. به نظرم افزایش شمار آنها میتواند فضای کار در اسنپ و تبسی را تلطیف کند. رانندگان مرد در این دو شرکت نیز اغلب مؤدب و منطقیاند، گرچه تعداد کمی از آنها هم به تمام ابعادِ فرهنگی و اجتماعی این شغل آگاه و واقف نیستند و گاهی حرکاتی نادرست از آنها سر میزند.
در این میان اما نکتهای که من از سفر با اسنپ و تبسی دریافتهام این است که شمار قابل توجهی از همان رانندگان مؤدب و منطقی مرد، از مسافران زن ابراز ناخشنودی میکنند و بسیاری از آنان را پرتوقع، متفرعن، غیرمنطقی و بیتوجه به مشکلاتی خارج از کنترل راننده از قبیل ترافیک میدانند. این در حالی است که تجربۀ هر یک از ما مردها از زنها در خانه و فامیل و جامعه، کاملاً خلاف این است. زنان معمولاً مهربانتر، صبورتر و منصفتر از مردان به شمار میروند، اما ظاهراً در گوشههایی از جامعه این نگاه به زنان تغییر کرده است.
واقعیت این است که زنان در جامعۀ ما از هر سو به درستی احساس تبعیض میکنند و این احساس، معدودی از آنان را به سمت نوعی مردستیزی سوق داده است. در بین این بخش از زنان، هرگاه بحثی از اختلاف بین یک زن و مرد پیش آید، بدون تحقیق و درنگ حق را به جانب زن میدهند و هرگونه حرف و حدیثی در این باره را قاطعانه رد میکنند. تجربۀ من نشان میدهد که این بخش از زنان یا به شدت از حکومت و بخصوص تحمیل شکل خاصی از پوشش بر آنها بینهایت خشمگینند و یا از شوهرشان یا دیگر افراد ذکور خانواده و فامیل خود به شدت ناراضیاند. آنها این نارضایتی را به عموم مردان تسری میدهند و به همین دلیل گاه رفتاری از آنان بروز میکند که هیچ توجیهی ندارد.
من در این باره تجربهای شخصی دارم که حتی به یادآوردنش هم سخت آزارم میدهم. در واقع از آن نوع تجربههایی است که تلاش بسیاری برای فراموشیاش کردهام، اما بدبختانه از خاطرم نرفته و طعم گس آن همچنان در کامم مانده است.
داستان از این قرار است که چند سال پیش به اتفاق همسر و زندهیاد مادرهمسرم به محوطۀ سعدآباد رفتیم. آنها در گوشهای نشستند و من برای خرید بلیط در صف ایستادم. جلوی من خانم به نسبت جوانی بود که فاصلهام را با او حفظ کردم. این خانم اما پس از خرید بلیط بدون آنکه پشت سر خود را بپاید، عقب عقب حرکت کرد. برای اینکه به من برخورد نکند، دو دوستم را از هم باز کردم و به سمت آستین کاپنشاش بردم. او اما ناگهان رو برگرداند و بدون لحظهای درنگ، مشت گره کردهاش را با خشم به استخوان گونهام کوبید. حقا که درد مشت او هیچ کم از درد مشت بازجویم نداشت! ضرب مشت و وضع ظاهرش نشان میداد که اهل ورزشهای رزمی است. گمان نکنم لازم باشد احساس نفرتانگیزِ تحقیر و ضایع شدن از کتک خوردن در حضور جمع را توضیح دهم. حالم به قدری بد شد که زبانم به کلی بند آمد. به قدری گیج و مبهوت و عصبی شدم که حتی نتوانستم کلامی به اعتراض بگویم. آن خانم اما بعد از وارد آوردن ضربۀ دردناکش، همینکه چشمش به من افتاد، متوجه شد که هدفش را اشتباه گرفته است. این را از سکوت کاملش دریافتم. او اما بدون عذرخواهی و یا کوچکترین اظهار پشیمانی، به چابکی از محل دور شد. در آن لحظه، که در برابر انواع و اقسام نگاههای ناظران، خود را از هر جهت تحقیرشده میدیدم، چنان خشمی سراپای وجودم را گرفت که آرزو میکردم دنبال زن روان شوم و با لگد یا توهین بیپروایی، عقدۀ دلم را بگشایم. واقعیتش اما این است که میدانستم اگر پای کتککاری و یا ناسزاگویی وسط آید، من از هر جهت بازندهام! فقط کافی بود کسی میانۀ نزاع فیلمی بگیرد! دیگر کارم کلاً ساخته میشد بخصوص اینکه در اینگونه نزاعها نخستین ادعای این نوع زنان این است که مورد تعرض جنسی قرار گرفتهاند و از خود دفاع میکنند.
این بود که چارهای جز دلداری خود ندیدم! به گوشهای خزیدم و با خود گفتم، لابد این زن تجربۀ تلخی از تعرض مردان داشته و برای همین آموزش رزمی دیده تا در صورت تکرار آن از خود دفاع کند. بعد هم آیۀ “والکاظینالغیظ و العافینعنالناس” را زیر لب تکرار کردم. اما اینها در آن لحظه آرامم نکرد. تقریباً یکهفته طول کشید تا زهر آن احساس تحقیرشدگی در کامم رنگ ببازد. خدا نیاورد!
از بین رانندگان اسنپ و تبسی شمار اندکی خانم هستند و همان شمار اندک هم چه رانندههای آرام و متین و مسلطی هستند. به نظرم افزایش شمار آنها میتواند فضای کار در اسنپ و تبسی را تلطیف کند. رانندگان مرد در این دو شرکت نیز اغلب مؤدب و منطقیاند، گرچه تعداد کمی از آنها هم به تمام ابعادِ فرهنگی و اجتماعی این شغل آگاه و واقف نیستند و گاهی حرکاتی نادرست از آنها سر میزند.
در این میان اما نکتهای که من از سفر با اسنپ و تبسی دریافتهام این است که شمار قابل توجهی از همان رانندگان مؤدب و منطقی مرد، از مسافران زن ابراز ناخشنودی میکنند و بسیاری از آنان را پرتوقع، متفرعن، غیرمنطقی و بیتوجه به مشکلاتی خارج از کنترل راننده از قبیل ترافیک میدانند. این در حالی است که تجربۀ هر یک از ما مردها از زنها در خانه و فامیل و جامعه، کاملاً خلاف این است. زنان معمولاً مهربانتر، صبورتر و منصفتر از مردان به شمار میروند، اما ظاهراً در گوشههایی از جامعه این نگاه به زنان تغییر کرده است.
واقعیت این است که زنان در جامعۀ ما از هر سو به درستی احساس تبعیض میکنند و این احساس، معدودی از آنان را به سمت نوعی مردستیزی سوق داده است. در بین این بخش از زنان، هرگاه بحثی از اختلاف بین یک زن و مرد پیش آید، بدون تحقیق و درنگ حق را به جانب زن میدهند و هرگونه حرف و حدیثی در این باره را قاطعانه رد میکنند. تجربۀ من نشان میدهد که این بخش از زنان یا به شدت از حکومت و بخصوص تحمیل شکل خاصی از پوشش بر آنها بینهایت خشمگینند و یا از شوهرشان یا دیگر افراد ذکور خانواده و فامیل خود به شدت ناراضیاند. آنها این نارضایتی را به عموم مردان تسری میدهند و به همین دلیل گاه رفتاری از آنان بروز میکند که هیچ توجیهی ندارد.
من در این باره تجربهای شخصی دارم که حتی به یادآوردنش هم سخت آزارم میدهم. در واقع از آن نوع تجربههایی است که تلاش بسیاری برای فراموشیاش کردهام، اما بدبختانه از خاطرم نرفته و طعم گس آن همچنان در کامم مانده است.
داستان از این قرار است که چند سال پیش به اتفاق همسر و زندهیاد مادرهمسرم به محوطۀ سعدآباد رفتیم. آنها در گوشهای نشستند و من برای خرید بلیط در صف ایستادم. جلوی من خانم به نسبت جوانی بود که فاصلهام را با او حفظ کردم. این خانم اما پس از خرید بلیط بدون آنکه پشت سر خود را بپاید، عقب عقب حرکت کرد. برای اینکه به من برخورد نکند، دو دوستم را از هم باز کردم و به سمت آستین کاپنشاش بردم. او اما ناگهان رو برگرداند و بدون لحظهای درنگ، مشت گره کردهاش را با خشم به استخوان گونهام کوبید. حقا که درد مشت او هیچ کم از درد مشت بازجویم نداشت! ضرب مشت و وضع ظاهرش نشان میداد که اهل ورزشهای رزمی است. گمان نکنم لازم باشد احساس نفرتانگیزِ تحقیر و ضایع شدن از کتک خوردن در حضور جمع را توضیح دهم. حالم به قدری بد شد که زبانم به کلی بند آمد. به قدری گیج و مبهوت و عصبی شدم که حتی نتوانستم کلامی به اعتراض بگویم. آن خانم اما بعد از وارد آوردن ضربۀ دردناکش، همینکه چشمش به من افتاد، متوجه شد که هدفش را اشتباه گرفته است. این را از سکوت کاملش دریافتم. او اما بدون عذرخواهی و یا کوچکترین اظهار پشیمانی، به چابکی از محل دور شد. در آن لحظه، که در برابر انواع و اقسام نگاههای ناظران، خود را از هر جهت تحقیرشده میدیدم، چنان خشمی سراپای وجودم را گرفت که آرزو میکردم دنبال زن روان شوم و با لگد یا توهین بیپروایی، عقدۀ دلم را بگشایم. واقعیتش اما این است که میدانستم اگر پای کتککاری و یا ناسزاگویی وسط آید، من از هر جهت بازندهام! فقط کافی بود کسی میانۀ نزاع فیلمی بگیرد! دیگر کارم کلاً ساخته میشد بخصوص اینکه در اینگونه نزاعها نخستین ادعای این نوع زنان این است که مورد تعرض جنسی قرار گرفتهاند و از خود دفاع میکنند.
این بود که چارهای جز دلداری خود ندیدم! به گوشهای خزیدم و با خود گفتم، لابد این زن تجربۀ تلخی از تعرض مردان داشته و برای همین آموزش رزمی دیده تا در صورت تکرار آن از خود دفاع کند. بعد هم آیۀ “والکاظینالغیظ و العافینعنالناس” را زیر لب تکرار کردم. اما اینها در آن لحظه آرامم نکرد. تقریباً یکهفته طول کشید تا زهر آن احساس تحقیرشدگی در کامم رنگ ببازد. خدا نیاورد!