این نامه که از سوی برخی تجربهداران حاوی شجاعتی بیمانند توصیف شده است نیاز به نگاه مسوولانه و دقیق و شجاعانه از سوی ضمیر خودآگاه جامعه دارد و انگها و تهمتها و نفیها نمیتواند حقایق گویا و راهگشایش را مکتوم کند. این نامه آشکار میکند که مشکل جامعه ما بیش از آنکه متوجه افراد باشد متوجه روابط اجتماعی است. حتی نقصها و ایرادها در نوع آرمانها و هدفها نیست.
با این نامه میتوان چنین نتیجه گرفت که حتی اگر در انتخاب افراد و مقصدها کاملا درست و اجماعی عمل کنیم ولی راههای رسیدن به آنها را ندانیم همه مناسبات زیانبار باز تولید میشوند. وقتی اشکال اساسی در روابط افراد وجود دارد و رواداری به غایت نحیف و ناموثر است حتی در یک جمع دو نفره آن که قویتر است، دیکتاتور میشود.
چنین مشکلی فقط در میان زندانیان نیست ما در انواع جمعها از گروههای اقتصادی و اداری و اجتماعی گرفته تا خانوادهها هم بر اساس قدرتسالاری و بیتحملی عمل میکنیم! چرا مردم از شراکت در یک کار کوچک اقتصادی و حتی خریدن یک خانه به صورت اشتراکی گریزانند؟ آنها به کرات دیده و شنیدهاند که دو برادر یا چند عضو فامیل باغی خریدهاند ولی به سرعت با هم اختلاف کرده گاهی به نزاع و دادگاه و بدتر از آن کشیده شدهاند!
اگرچه طلاقها از عوامل دیگر هم تغذیه میکنند ولی یکی از علل ازدیاد جداییها فقدان روحیه تحمل و احترام متقابل و تقید به حداقل قواعد زیست جمعی است. اما از نظر سیاسی نامه خانم فائزه هاشمی که بیم جان در آن مستتر است برای همه نخبگان و خصوصا مردم عبرتآموز است.
دیکتاتوری در همه اشکال خود و از هر سو ما را تهدید میکند و هیچ فاعل و مفعولی از آن در امان نیست مگر اینکه در یک کار جمعی و تاریخی مشکل اصلی را پیدا و منافع ملی را بر اساس آن تعقیب کنیم. بسیار گفتهاند که اگر ژاک شیراک را به عراق میبردند، دیکتاتوری بزرگ میشد و اگر صدام را به حکومت فرانسه میگماشتند یا به دموکراسی پایبندی نشان میداد یا به سرعت سقوط میکرد. شفافیت، احترام به قانون، نظارت عمومی و اخلاق تحمل و گذشت گمشده ماست و تا با گوشت و استخوان خود نیاز به این امور را در اعماق وجود خود لمس نکنیم و در ذهن و ضمیر خویش نهادمندشان نسازیم با صد انقلاب دیگر به جایی نخواهیم رسید.
اتفاقا یکی از مشکلات استمرار فرهنگ دیکتاتوری، افراطگرایی و انقلابخواهی است. بیهوده نیست که آقای بهزاد نبوی پس از ۶۰ سال مبارزه و دادن هزینههای سنگین میگوید من ضد همه انقلابها شدهام. مخالفان اصلاحات که متاسفانه بعضا برخی چهرههای شاخص پس از عمری تجربه تازه در نوشتههایشان بوی انقلابخواهی به مشام میرسد باید نامه خانم فائزه هاشمی را با چشم جان بارها بخوانند و بدانند که در واقع پس از ۴۵ سال به مفهوم «نقطه سرسطر» رسیدهاند و سوراخ دعا را گم کردهاند.
اگر آن دسته از زندانیان سیاسی که انقلاب را چاره مشکلات کشور میدانند در زندان آنگونه عمل میکنند و حتی جان مخالفان خود را در خطر قرار میدهند، قدرت پیدا کنند در بهترین فرضها پس از پیروزی، با مخالفان خود چه خواهند کرد؟ ماهیت انقلابها تکثرگرا نیستند و اغلب انقلابیون در حرف و عمل معتقد به «این است و جز این نیست» هستند. وقتی هزینه دادهها در زندان چنان جو خفقانی ایجاد میکنند، تصور کنید داعیهداران براندازی خارجنشین در این زمینه چه اعجوبههایی هستند؟ کسانی که در محیطی کاملا آزاد حتی چند هفته نتوانستند یکدیگر را تحمل کنند، ببینید هنگام قدرت با مردم چه رفتاری خواهند کرد؟
مشکل اصلی ما تمامیتخواهی در ابعاد مختلف آن است و کسی که همه چیز را برای خود میخواهد در صدر باشد یا ذیل نمیتواند آزادیخواه باشد. این یک مشکل بزرگ و همهگیر است و من خویش را میگویم که خداوند منت گذاشت و از هر قدرتی بینصیبم ساخت والا در وادی خودبینی و آزارگری و حقخوری و رانتجویی و ثروتاندوزی مستهلک میشدم و میپنداشتم که کسی هستم.
امادر حاشیه این نامه درخواست آزادی زندانیان سیاسی خصوصا خانم فائزه هاشمی که پدرش برای انقلاب و کشور از جان مایه گذاشت درخواستی در جهت آغاز انقلاب تحمل و صبر و گذشت و اخلاق و بزرگواری است. ما به انقلاب وقار و متانت و آرامش و مهربانی با یکدیگر نیازمندیم.