محمد قوچانی در یادداشتی در روزنامه روزان برای سعید لیلاز نوشته است: در باز شد و سایه مردی با ته ریش و سیبیل کم پشت بر آفتاب افتاد. به اذن نگهبان وارد شد. میهمان تازه بود. پتو و حوله و مسواک در دستش. حدود ۱۲-۱۰ نفر در اتاق بودیم. از جمله دکتر امینی نماینده سابق مجلس و عضو حزب اعتماد ملی که تازه به ما پیوسته بود. این میهمان تازه که بود؟ تا وارد شد سعید لیلاز را شناختم و او را در آغوش گرفتم. به شوخ طبعی همیشگی میگفت: «من دو ماه است آدم ندیدهام و حالا این همه آدم»، گفت اگر زیاد نزدیک شوید گازتان می گیرم! نمیدانم چرا از همان آغاز هر دو احساس میکردیم که این وضع موقت است. بنابراین سعی میکردیم از لحظه لحظه آن استفاده کنیم. تحلیل میکردیم، پیشبینی میکردیم. ما در یک ستاد نبودیم، اما در سه سال سردبیری شرق سعید از بهترین نویسندگان ما بود. با دید خوب و طنز ظریفاش. اما آن سه سال آشنایی یک طرف و این سه ساعت در یک اتاق یک طرف. در اتاق ۱۲۱ برای ما روزنامه اطلاعات میآوردند. من همه مطالب مربوط به انتخابات از مقالات جلال رفیع و سخنان رئیس دولت اصلاحات و نامه آیتالله محقق داماد به آیتالله شاهرودی و خطبه جمعه آخر آیتالله هاشمی و… را به عادت آرشیویست بودنم گرد آورده بودم و یک بسته کردم. شام که خوردیم سعید را فراخواندند و معلوم شد که باید برود. به رسم دوستی خواستم امانتی به او بدهم و دیدم جز بریده جراید ندارم که به او بدهم. گرم در اغوشش گرفتم و رفت…بعداً به من گفت که آن روزنامهها چه ساعتهایی را برایش پُر کرد و او را پس از دو ماه با جهان آشنا کرد. اما ورق پاره کجا میتواند جای هم سخن را پر کند؟…جدایی در شرایط سخت حتی با نا آشنا، سخت ترین نوع جدایی است. هم اتاق بودن در آن شرایط از هموطن بودن عمیقتر است. هر ساعت یک سال است و به جز آنها که کنار هستند هم وطنی نداری. وطن تو آنجاست و چون ناگزیر به مهاجرت میشوی، کوله بار غربت به دوش میکشی و جهان بر سرت خراب میشود. تنها باید در آن شرایط باشی تا بدانی معنی این جدایی چیست…در جمع افرادی که کمتر میشناسی یک آشنا بهترین لطف الهی به توست و گاهی آن هم ممکن نیست.
باری سعید را یک بار دیگر دیدم در دادگاه دسته جمعی دیدم که آن قدر شوخی کرد که از صحن بردنش. در برابر درخواست مکرر افراد برای قضای حاجت به صدای بلند شوخی میکرد، بدیهی بود در برابر این به طنز واکنش هم باشد. پس از دوران اما به لطف همان سه ساعت هنسللی میتوانم بگویم سعید لیلاز عزیز شفیقترین رفیق سیاسی و فکری من است. ما با هم تصمیم گرفتیم دعوت به عضویت در حزب کارگزاران سازندگی ایران را بپذیریم و به قول او جناح چپ کارگزاران را تشکیل دهیم. در حزب و مجله و …رابطه سیاسی و فکری و اخلاقی ما به گونهای است که گاه به شوخی میگوییم ما یک حزب در حزب ساختهایم. سعید لیلاز اقتصاددان و سیاستمدار تیزبین و خوش ذوقی است. مهمترین فضیلت او این است که هنوز میخواند و فکر میکند. اسیر تحلیلهای قالبی، به خصوص در اقتصاد نمیشود و اهل مشهورات نیست. آخرین نمونهاش موج «پیکتی» بود که سعید اسیر آن نشد و پس از خواندن کتابش (که ناخوانده دست به دست میشد) نقدی بر آن در مهرنامه نوشت و گفت چه اندازه سست است و بیمبنا…
دوستی من و سعید لیلاز فرصتی بود که زندان برای ما ایجاد کرد و این از ان دوستیهایی است که به آسانی از دست نمیرود و از این حیث آیا باید قدردان آنان باشیم که این فرصت را ایجاد کردند! باید قدردان ۱۲۱بود.