ویکتوریا دانشور، خواهر سیمین دانشور درباره ماجرای آشنایی جلال آل احمد و سیمین دانشور میگوید: ما عید رفته بودیم اصفهان و در اتوبوسی که میخواستیم به تهران برگردیم، آقایی صندلی کنارش را به خانمْ سیمین تعارف کرد. آن دو کنار هم نشستند. بعد آمدیم خانه. صبح دیدم خانمْ سیمین دارند آماده میشوند بروند بیرون. من هم میخواستم بروم خرید. وقتی در را باز کردم، دیدم آقای آل احمد مقابل در ایستاده است. نگو اینها روز قبل قرار مدارشان را گذاشتهاند. روز نهم آشناییشان هم قرار عقد گذاشتند. بعد همه را دعوت کردیم و در مراسمشان فامیل و همه نویسندگان بودند. صادق هدایت هم بود. بعد آنها خانهای اجاره کردند و رفتند سر زندگیشان. اما ازدواج آنها با استقبال چندانی از طرف خانواده جلال همراه نبود، زیرا جلال آل احمد متعلق به یک خانواده کاملاً مذهبی و متدین و حتی متعصب بود.
او درباره زندگی سیمین و جلال بیان میکند: آدم نمیتواند همه کارها را با هم بکند، بنابراین او آشپزی نمیکرد. چند روز بعد از ازدواجشان آقای آل احمد از او پرسیده بود، چه میپزی؟ سیمین گفته بود، نیمرو. فردا آل احمد گفته بود، چه داریم؟ سیمین گفته بود، تخم مرغ آبپز. بعد بنا شده بود یا از بیرون غذا بگیرند یا بروند بیرون غذا بخورند. یا همیشه تخم مرغ میخوردند. بعد کلفتی گرفتند که برایشان غذا بپزد. چون آدم وقتی چیز مینویسد، نمیتواند به کارهای دیگر برسد.
خواهر سیمین دانشور میگوید: سیمین و جلال زندگی پرباری داشتند. همدیگر را دوست داشتند و مکمل هم بودند. از زندگیشان راضی بودند. تنها ناراحتیشان نداشتن بچه بود.
ویکتوریا دانشور همچنین درباره ادامه تحصیل سیمین دانشور در خارج از کشور و ساختن خانه بنبست ارض بیان میکند: خانمْ سیمین سال دوم ازدواجش رفت دانشگاه استنفورد که فوق دکترای زیباییشناسی بخواند. او در ایران کار میکرد و مدتی که نبود، حقوقش را جلال جمع کرد و برایش خانهای ساخت. با نیما دوست بود که خانهاش همین نزدیکی بود و آل احمد این زمین تجریش را گرفت و با دستهای خودش این خانه را ساخت. مدتی که خانمْ سیمین نبود، میآمد خانه ما و میگفت، برایم مرغ تو فر درست کنید. اسم این کوچه را هم خودش گذاشت «بنبست ارض» یعنی آخر دنیا. او خیلی وطنپرست بود، میرفت همه ایران را میدید و به همین خاطر «دُرّ یتیم خلیج» را نوشت. جلال آل احمد یک روشنفکر واقعی بود، خانمْ سیمین میتوانست رشد کند. خانمْ سیمین یکی از بهترین شاگردهای فروزانفر بود. فروزانفر به خانمْ سیمین میگفت، «دوشیزه مشگین».
به گفته خواهر سیمین دانشور، پس از مرگ جلال آل احمد، سیمین هرگز به ازدواج فکر نکرد و حتی تا لحظهای که فوت کرد، حلقه جلال را از دستش درنیاورد.
محمدحسین دانایی، خواهرزاده جلال آل احم هم درباره این زوج نویسنده میگوید: تنها چیزی که میتوانم درباره جلال و سیمین بگویم این است که واقعا حاصل عمر این دو نفر باعث شد تا در ادبیات داستانی معاصر جاودانه شوند. ضمن اینکه اگر کار این دو به هر دلیلی به ازدواج نمیکشید قطعا دوستان خوبی برای یکدیگر میبودند. به نظرم زندگی و منش و فعالیت ادبی سیمین و جلال میتواند درس و الگویی برای جوانان باشد.