گروه فرهنگی: تقریبا میتوان گفت، هیچ کشور، شهر یا روستایی در جهان نیست که افسانههایی ترسناک و عجیب نداشته باشد. افسانههای محلی هر چقدر هم که بی اساس باشند، بر پایه حقایق واقعی ساخته شده اند یا حاصل یک ذهن خلاق هستند.این افسانهها توسط عدهای نسل به نسل گفته میشوند. در اینجا تعدادی از افسانههای کمتر شناخته شده را میخوانید. افسانههایی که پتانسیل آن را دارند، حتی نترسترین افراد را هم به وحشت بی اندازد.
پسر غرق شده در هاوایی
در روستایی کوچک در جزیره بزرگ هاوای اتفاقی غم انگیز میافتد که هنوز هم ساکنان آنجا را تحت تاثیر قرار داده است. گفته میشود گروهی از کودکان در سال ۱۹۴۷ در نزدیکی یک آبگیر بازی میکرده اند که یک پسر پایش میلغزد و در آب میافتد. دوستان او فورا به سراغ کمک میزوند، اما جسم بی جان او در اعماق دریا پیدا میشود. مردم این جزیره تلاش میکنند تا این اتفاق غم انگیز را فراموش کنند، اما رویدادهای بعدی که در این ابگیر میافتد آنها را متقاعد میکند که روح پسر بچه غرق شده در آب است و دوست دارد هر کسی را که زندگی میکند با خودش به این قبر آبی بی اندازد. شایعه شده که این پسر غرق شده به دنبال روحی برای جایگزین کردن خودش در اعماق آبگیر است.
مراقب دراز گوش باشید
سومالی کشوری است که به جرم و جنایت، سرقت، آدم ربایی و حملات تروریستی شناخته میشود. سومالی یکی از کشورهایی است که رشد و توسعه در آن کمتر از دیگر کشورها اتفاق میافتد و ۷۰ درصد از مردم آن در فقر هستند. مادرانی که در این کشور هستند تلاش میکنند تا کودکانشان را از تهدیدهایی که وجود دارد، نجات دهند. به همین دلیل افسانه گوش دراز را خلق کرده اند که فرزندانشان را از جست و جو در جنگلهای سومالی حفظ کنند.دراز گوش یک زن آدم خوار است که گفته میشود بچههای گم شده را برای خوردن ترجیح میدهد. او در جنگلها وقت میگذراند و کوشش را روی زمین میگذارد تا بتواند افرادی را که نمیتوانند ازجنگل خارج شوند، پیدا کند. والدین سومالیایی، برای ترسناکتر کردن این ماجرا به بچههای خود میگویند که دراز گوش به بچههایی که حرف پدر و مادرشان را گوش نمیدهند علاقه ویژهای دارد.
گوساله جامائیکا
جامائیکا یک جزیره در کارائیب است که برای باران ها، سواحل و قهوه شناخته میشود. گردشگران زیادی برای دیدن مناظر دیدنی و تجربه ورزشهای آبی به این کشور میروند، اما این کشور نیز افسانه خودش را دارد. گفته میشود یک موجود که بیشتر به گاو شباهت دارد وجود دارد و نمادی از روح شیطان است. یکی از چشمهای او قرمز است و از آن آتش بیرون میزند.بر اساس یک نسخه دیگر از این افسانه، هر دو چشم این موجود قرمز هستند. گفته میشود این موجود مسافران را تحت تعقیب قرار میدهد تا آنها را شکنجه کند.
افسانه سه کیسه
بر اساس این افسانه، در زمانهای گذشته در دهکدهای در اسکاتلند جادوگری از جنگلهای اطراف ظاهر میشود و به افراد دهکده هشدار میدهد که از بریدن درختان برای ایجاد زمین کشاورزی بیشتر دست بردارند. او آنها را تهدید میکند که در صورت ادامه این کار تمام زمینهای آنها را نابارور میکند.تا قرنها این صلح باقی میماند که اینکه نسل جدید این دهکده کل جنگل را نابود میکنند تا یک آسیاب بادی بسازند. جادوگر باز میگردد و توسط افراد دهکده کشته میشود. او قبل از میگوید بابت این کار باید سه کیسه از برداشت محصولشان را کنار بگذارند. صاحب آسیاب که هنوز از جادوگر میترسید به گفته او عمل میکند. او صاحب سه دختر میشود، اما پس از آنکه پرداخت ۳ کیسه محصول را متوقف میکند، جوانترین دختر جوان او ناپدید میشود و بعد از مدتی جسد او در آسیاب پیدا میشود.
پشت سرتان را بررسی کنید
به نظر میرسد این افسانه مستقیما از یک فیلم ترسناک بیرون آورده شده است. افسانهای از سیدنی که سعی میکند به رانندهها را مجبور کند همیشه به آیینه ماشین خود نگاه کنند. بر طبق این افسانه جادهای در استرالیا وجود دارد که قتلهای غیر قابل توضیح و فعالیتهای فراطبیعی در آن اتفاق افتاده است.تعدادی از رانندهها گزارش داده اند که رادیو ماشینها در این جاده خاموش میشود و درهای اتومبیل نیز بدون دلیل خاصی قفل میشوند. یکی از داستانهای غیر قابل توضیح این جاده مرگ دختری در سال ۱۹۷۰ بود که مورد حمله قرار میگیرد و کشته میشود. عوامل یک فیلم سینمایی در این منطقه مدعی شدند که با این دختر مواجه شده اند.
جاده هفت خواهر
گفته میشود در اوایل سال ۱۹۰۰ میلادی یک پسر جوان در خانهای به همراه پدر و مادر و هفت خواهرش زندگی میکرده است و یک روز دعوای جدی با آنها میکند. یک روز ایده ترسناکی به ذهن او میرود و تا زمانی که والدینش خانه را ترک کنند، صبر میکند. این پسر تمام هفت خواهر خود را به دار میآویزد و به قتل میرساند. سالها بعد در این مکان جادهای ساخته میشود که به دلیل پژواک صدای جیغ به جاده هفت خواهر معروف میشود. نسخه دیگری از این داستان وجود دارد که میگوید در واقع پدر این خانواده دخترانش را بعد از حمایت از مادرشان از درخت آویزان کرده است.
هتلی که ناپدید شد
در سال ۱۸۸۹، مادر و دختری به سفر اروپایی میروند که به یک باره مادر این دختر مریض میشود و مجبور میشوند در پاریس بمانند. این دختر به سراغ یک دکتر میرود و نهایتا دارویی را تهیه میکند که مادرش را بهبود ببخشید. زمانی که به هتل باز میگردند با صحنه عجیبی روبرو میشود.او متوجه میشود اتاقی که در آن اقامت داشتند به طور کامل خالی است و فرشها و کاغذهای دیواری همگی در شکلهای متفاوتی نسبت به قبل هستند. او به امید اینکه مادرش را پیدا کند به سفارت خانه میرود، اما آنها تصور میکنند که دیوانه است و او را به موسسههای روانی میفرستند. بعد از مدتی او واقعا دیوانه میشود و چند سال بعد جان خود را از دست میدهد.