در این سالها که گذشت، سال به سال، دیدهایم که به تندی شعار سال زینتبخش شبکههای تلوزیونی و در و دیوار شهرها میشوند و چون نوروز گذشت، همه رخت برمیبندند و خیلی که بخواهند دیده شوند، بر سربرگ نامههای اداری جا خوش میکنند.
در یک نگاه کلی میتوان شعار سالها را به ترتیب اینگونه دید: فرهنگ، فرهنگ و اقتصاد، اقتصاد و اشتغال و امروز اشتغال دانشبنیان.
چه خوب بود اگر شعار سال، خواسته مردمی میشد و جریانها و جنبشهای مردمی و دانشجویی پای کار میآمدند و آن را از دستگاههای اجرایی، قانونگذاری، قضایی و حاکمیتی درخواست میکردند.
به راستی در سال گذشته که شعار سال تولید، پشتیبانیها و مانعزداییها آغاز شد، دستاورد دستگاهها و مسئولین چه بود؟ هرچند باید این را دانست که نیمی از سال دولت و قوه قضاییه در دستان کسانی بود و در نیمی دیگر در دستان کسان دیگری…
این که سال گذشته چه شد را شاید نتوان پیگیری کرد، با این همه میتوان از هماکنون پرتوان این درخواست را کرد که برنامهها و راهبردهای دستگاههای گوناگون برای پشتیبانی از کارآفرینی دانشبنیان چیست؟
برای رسیدن به خواست، باید رسانهها و سازمانهای مردمنهاد پای کار باشند؛ کاری ندارم که دیدگاه کلان آنها چیست و آیا همسو با رهبری هستند یا نه، با این همه میدانم و آگاه هستم و در ۱۵ سال گذشته، بارها نوشتهام و گفتهام که گرفتاریهای کشور درست به فرهنگ کارآفرینی و درآمدزایی درست و قانونی برمیگردد و نه هیچ چیز دیگر…
دولت و دستگاهها نزدیک به ۵ دهه رویکردی دولتمحور داشتند که سرانجام به هدررفت و نابودی نسلهای ۵۰ و ۷۰ و به ویژه ۶۰ انجامید. رویکردی که با افزایش سواد و تحصیلات در کشور، تنها و تنها جای کار را برای دانشآموختگان دانشگاهی، دولت میدانست و این را از همان بدو پا گذاشتن دانشآموز به مدرسه تا بیرون آمدن از دانشگاه، به گونههای گوناگون درون او نهادینه میکردند.
در ۱۵ سال گذشته، با شناسایی این فرهنگ نادرست که به بیکاری و هدررفت و نابودی سرمایه انسانی متخصص کشور (ایران در یک دهه گذشته از ۵ کشور برتر مهندسی و پزشکی بود) که تا نیم قرن دیگر، کشور به آن دست نخواهد یافت، انجامید، رویکرد آموزش دانشگاهی به رویکرد پرورش نیروی کارِ کارآمد دگرگون شد. دگرگونی رخ داده، رهیافت درستی نبود؛ چراکه به جای بالندگی کشور با افزایش دانش کاربردی و کارآمد، به کاهش دانش با برآیند افزایش نیروی کارگر انجامید. کارگری که سالها باید کار کند تا از رهگذر کارگری به جایی برسد. کارگر، تنها اگر همهچیز برایش فراهم شود، میتواند در اندازه دستاوردهای خود که ریشهگاه دانش ندارد، پیشرفت کند. این رویکرد نیز شکست خورد؛ هرچند دولت پیشین تا پایان راه، بر آن پافشاری کرد.
تصمیمسازان کارآفرینی در کشور، هنگامی به دگرگونی دیدگاه کارآفرینی با رویکرد پرورش نیروی کار دست زدند که جهان رویکرد دیگری را برای برونرفت از بیکاری پی گرفت. این رویکرد جهانی به زودی راهبردی برای سیاستگذاران شد؛ آن راهبرد رفتن به سوی کارآفرینی دانشبنیان بود.
کارآفرینی دانشبنیان که ریشهگاهی دانشگاهی دارد، دانشگاه را جایی برای آگاهی در راستای کارآفرینی درآمدزا برپایه دانش میدانست. این دیدگاه، دانشآموخته دانشگاهی را کارآفرینی نوآور باید پرورش دهد که در بازار رقباتیِ ماشینی بتواند سربلند کند.
میدانیم هر روز دستگاههایی نو، با بهرهوری بیشتر و هزینه کمتر، به بازار میآید و کارخانهها، برای بهرهگیری از آنها، خود به خود باید نیروی انسانی کمتری را نیز به کار گیرند. در این جا کارگر، هرچند توانمند پرورش یافته باشد، جای خود را به دستگاههای خودکار میدهد.
در این جاست که افزایش نیروی کارگر، نه تنها دردی را در بلندمدت دوا نمیکند، که پس از چندی خود چون دُملی چرکین، سر باز میکند. کارگر در آینده اگر درباره چیستایی درد خود، ناآگاه بماند، به خشم اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسیش میانجامد؛ اگر به چیستایی درد خود آگاه شود به سرخوردگی، افسردگی، خشم درونی و بیزاری از خود که برآیندی همچون بیماریهای روانی و گاه خودکشی دارد، میرسد. اگر حاکمیت بتواند فشارهای برآمده بر کارگر را بر خود بپذیرد و با راهکارهای آرامبخشی چون بیمه بیکاری و… با آنان راه بیاید، هزینههای سنگینی را برای نیم قرن بر کشور تحمیل خواهد شد؛ هزینههای که میتواند کشور را به آبادانی، پیشرفت و سربلندی برساند به فرسودگی، از هم گسیختگی کشور همراه با نابودی و هدررفت بسیار زیاد منابع انسانی و غیرانسانی خواهد انجامید.
کارآفرینی دانشبنیان بر دو بال دانشی آفرینشها و نوآوریها و آشنایی و آگاهی به مدیریت کارآفرینانه به روز استوار است. از این رو بر همه دانشگاهیان و شاید بتوان گفت آموزش و پرورش کشور است که در کنار نگاه نو به دانش در راستای کارآفرینی، مدیریت کارآفرینانه را نیز آموزش و پرورش دهند.