گروه سیاسی: ۱۹ دی ماه ۱۳۹۵ بود که خبر آمد اکبر هاشمیرفسنجانی، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام درگذشت. چهرهای که از دهه ۳۰ و ۴۰ مبارزات علیه حکومت پهلوی را آغاز کرد و با توجه به همراهیاش در همه این سالها با امام خمینی، او را بهعنوان یکی از نزدیکترین چهرهها به رهبر فقید انقلاب میشناسیم. در سالهای پیش و پس از پیروزی انقلاب از چهرههای اثرگذار به شمار میرفت و نقشآفرینی او در حوادث مختلف بهویژه در سالهای پس از انقلاب او را به یکی از مطلعترین سیاستمداران کشور بدل کرده بود.
روزنامه هم میهن، حالا ۷ سال از زمان درگذشت این چهره سیاسی و انقلابی میگذرد با محمد هاشمی، برادر کوچکتر او که از نزدیکترین شخصیتها و رئیس دفترش بود، داشته است. محمد هاشمی در سالهای پس از پیروزی انقلاب، معاون وزیر کشاورزی، معاون محمدعلی رجایی بهعنوان نخستوزیر، سرپرست وزارت امور خارجه، رئیس سازمان صداوسیما تا سال ۷۲، قائممقام وزیر امور خارجه و معاون اجرایی رئیسجمهور در دوران ریاستجمهوری برادرش، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام تا سال ۹۰ و رئیس دفتر رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام تا پایان عمر اکبر هاشمیرفسنجانی بود.
او در این گفتگو از فعالیت برادرش در سالهای پیش از انقلاب، سفرهای او به کشورهای خارجی، تلاشها برای ساماندهی مبارزات انقلابی، نقشآفرینی او در سالهای جنگ بهعنوان رئیس مجلس و نماینده امام در شورایعالی دفاع و تصمیمگیری درباره پایان جنگ گفته است، همچنین در این میان از نقش برادرش در محاکمات پس از جنگ نیز مطالبی مطرح کرده است. بخش اول این گفتگو در ادامه میآید.
آیتالله هاشمیرفسنجانی چهره سرشناسی، هم در مبارزات برای پیروزی انقلاب بود و هم از چهرههای نزدیک به امام در سالهای پس از پیروزی انقلاب به شمار میرفت. تا جایی که او و آیتالله منتظری و برخی دیگر از چهرهها را حلقه اول نزدیکان امام برای رسیدن به مرجعیت شیعیان پس از درگذشت آیتالله بروجردی عنوان میکنند. تصویری از آیتالله هاشمی با توجه به سوابق فعالیتش در اختیار ما بگذارید و گزاره مطرحشده درباره ارتباط هاشمیرفسنجانی را براساس آنچه شاهد بودید و به یاد دارید برای ما توضیح دهید؟
درباره نحوه ارتباط آقای هاشمی و امام خمینی باید به این موضوع اشاره کنم که بله نقش آیتالله منتظری و ایشان درباره مرجع شدن امام و اینها از جمله چهرههای نزدیک به امام خمینی در حوزه علمیه قم بودند و با او همراه بودند؛ اما درباره تبدیل شدن امام به رهبر انقلاب و مرجعیت او نباید این موضوع را فراموش کرد که این نزدیکی و این ارتباط گسترده و اثرگذار بود، اما فقط نقشآفرینی این افراد موجب این اتفاق نشد. البته در آن زمان کسی امام خمینی نمیگفت و روحالله خمینی و آقای خمینی عنوانی بود که مطرح میشد. آقای خمینی از اساتید حوزه علمیه قم بود و یک درس داشت که در درسش ۵۰۰ نفر شاگرد حضور داشت و اکثر آن شاگردان و کسانی که به جلسات او میآمدند، باسواد و فاضل بودند.
جلسه درس ایشان بسیار زنده و پربحث بود. آقای هاشمی هم شاگرد امام بود و آیتالله بروجردی در سال ۱۳۴۰ که مرحوم شدند، ۵ عالم دیگر رساله نوشتند و مطرح شدند؛ آیتالله گلپایگانی، آیتالله شریعتمداری، آیتالله نجفیمرعشی از حوزه قم و آیتالله میلانی و آیتالله قمی هم از مشهد بودند. حاجآقا روحالله در جلسه درسشان، شاگردانش را منع کرده بود از اینکه درباره ایشان مطلبی بگویند و ایشان را مطرح کنند و از نوشتن رساله عملیه هم در همین راستا تا آن زمان خودداری کردند. ایشان بهعنوان شخصیت مبارز مطرح بودند، اما به عنوان مرجع فعالیت نمیکردند.
۵ بهمن ۱۳۴۱ شاه به قم رفت و سخنرانی تندی علیه روحانیت کرد و بعد وقتی به تهران آمد، لایحهای که کندی به شاه داده بود و انقلاب سفید و مجموع اصولی را مطرح میکرد، به جریان انداخت و او همان روز دستور داد که لایحه انقلاب سفید و اصلاحات ارضی را اجرا کنند.
فروردین ۱۳۴۲ در قم، آیتالله گلپایگانی در مدرسه فیضیه به مناسبت سالگرد شهادت امام صادق مراسم روضه داشت. شاه ۲۰۰، ۳۰۰ ساواکی را با لباس شخصی و لباس کشاورزی به مراسم فرستاد و آنها در مدرسه را شکستند و یک سید طلبهای را از طبقه بالا پرتاب کردند و او شهید شد. بعد به آقای گلپایگانی حمله کردند و حضار و همراهان او، ایشان را به اتاقی بردند و جلو، در نیمکت گذاشتند.
اوضاع قم به هم ریخت و هر روز اتفاقی میافتاد. در عاشورای همان سال که در خردادماه بود، جمعیت زیادی از همه جا آمده بودند و حاجآقا روحالله به مدرسه فیضیه رفتند و سخنرانی بسیار تندی علیه شاه، آمریکا و اسرائیل کردند و گفتند که طلاب و وعاظ ما را میبرند و میگویند به سه مورد یعنی شاه، آمریکا و اسرائیل کاری نداشته باشید. حاجآقا خمینی به شاه میگوید چه رابطهای با اسرائیل داری که اگر یهودی و اسرائیلی شدی بگو که از کشور بیرونت کنیم.
شاه در سخنرانی ۵ بهمن گفته بود که کاری نکنید که من چکمههای پدرم را پا کنم و امام در سخنرانیاش میگوید چکمههای پدرت به پایت گشاد است. سخنرانی امام تمام شد و مردم شعار دادند. آن زمان کسی کاری نداشت تا شب که امام آمد و نیروها ریختند و ایشان را بازداشت کردند. کنار خانه امام باغ بود و اینها به این باغ آمدند و اذان صبح که شد، به داخل خانه رفتند و امام را گرفتند و به تهران بردند. صبح مؤذن اعلام کرد که حاجآقا روحالله را بردند و قم بههم ریخت و مردم به خیابان ریختند و ساواکیها به خیابان آمدند و ۱۵۰، ۱۶۰ نفر شهید شدند.
بعد هم مردم ورامین به خیابان آمدند، بازاریهای تهران، بازار را بستند و شاه فرمان آتش به قصد کشت داد. هرکسی در خیابان بود به سمتش شلیک میکردند تا ۴۰۰۰ نفر (طبق شایعات آن زمان) کشته شدند. این اتفاقات امام را برجسته کرد، مبارزه شکلش عوض شد تا پیش از آن مبارزانی مانند اعضای جبهه ملی، اعضای نهضت آزادی و احزاب بودند که اعتقاد داشتند طبق قانون اساسی شاه باید سلطنت کند نه حکومت و کار در دست نخستوزیر باشد.
بهعبارتی درباره آنچه حاجآقا خمینی را تبدیل به رهبر انقلاب کرد عملاً یک نفر و دو نفر تاثیرگذار بر این اتفاق نبود و روند حوادث و اعمال ایشان، رفتار شجاعانه و سخنان تند او در آن سخنرانی علیه پهلوی بود که او را در این مسیر قرار داد و البته در آن زمان آقای هاشمی در زندان بود و درباره ایشان هم باید گفت که آقای هاشمی از نظر خدمات انقلابی، نه کمنظیر بلکه بینظیر است.
ایشان از سال ۱۳۳۶ «مکتب تشیع» که یک نشریه سیاسی-مذهبی بود را با جمعی از دوستانش منتشر کرد و پس از اینکه ۴ فصلنامه آن منتشر شد، ساواک دیگر آن را تحمل نکرد و آن را متوقف کرد. سال ۱۳۴۰ که آیتالله بروجردی فوت شد، فضای مبارزاتی کمکم شکل گرفت و کاپیتولاسیون که مطرح شد واکنشها به آن اتفاق افتاد.
آقای هاشمی بهعنوان یکی از مبارزین به زندان رفت و شاه آنچنان از مبارزه روحانیت ناراحت بود که معافیت سربازی طلاب را برداشت. در آن زمان طلاب همچون دانشجویان از معافیت تحصیلی برخوردار بودند و در پی این اتفاقات مبارزانی مثل آقای هاشمی به سربازی فرستاده شدند. در همان زمان در سربازخانه آقای هاشمی صحبت کرد و گفت: «این بهتر است، ما اینجا فنون نظامی را یاد میگیریم.» شاه دید که نتوانست این مبارزان را شکست دهد، بعد از مدتی دستور را لغو کرد. آقای هاشمی در همان سالهای ۴۲ کتابی با عنوان «سرنوشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار» نوشته اکرم زعیتر، ترجمه و با مقدمه خودش منتشر کرد. در پی انتشار این کتاب ساواک او را به زندان انداخت و چنان شکنجه کرد که عصب پشت پای او آسیب دید و دیگر مچ پای او خم نمیشد. او را تهدید به اعدام میکردند و چشمان او را میبستند و کنار گوشش شلیک میکردند که قصدمان کشتن توست.
شکنجهگران میگفتند تو این مقدمه را ننوشتی و اعتراف کن چه کسی نوشته است؟ در نهایت با اصرار او به نگارش، به او قلم و کاغذ میدهند و او هم مطلب مفصلی نوشت که آنها باور کردند که خودش این مطلب را نوشته است. پس شکنجه را بیشتر کردند. ایشان در زندان بود و در کنارش روی قرآن کار میکرد و فرهنگ و تفسیر قرآن که الان در ۵۱ جلد منتشر شده را در همان دوران و روی کاغذ با یادداشتهای کوچک شروع کرد. سالهای ۱۳۴۳ بود و آن زمان وضعیت ایران خوب نبود. در آن زمان کتابی نوشت به نام «امیرکبیر، قهرمان مبارزه با استکبار» که آن هم سروصدای بسیار به همراه داشت.
آیا میشود گفت که امیرکبیر شخصیت محبوب آقای هاشمی از میان چهرههای سیاسی معاصر بود؟
بله، امیرکبیر چهره محبوب او در میان سیاستمداران معاصر بود. او از بین چهرههای سیاسی امیرکبیر را انتخاب کرد، چون امیرکبیر هم طرفدار علم بود و دارالفنون را تاسیس کرد و هم طرفدار عمران و آبادی بود و هم مخالف انگلیسیها بود. در آن زمان انگلیس خیلی نفوذ داشت و سفارت انگلیس فرمانده اداره کشور بود و امیرکبیر مخالفت کرد. همین موجب شد که سفیر انگلیس از مادر شاه بخواهد از موقعیتش استفاده کند و از شاه بخواهد امیرکبیر را برکنار کند و شاه در عالم مستی بود و در همان حال فرمان قتل امیرکبیر را امضا کرد و کتابی که هاشمی نوشت درباره همین بود که او قهرمان مبارزه با استعمار است. بعد از این کتاب هم آقای هاشمی چندین بار زندان شد و پس از این اتفاقات او از زندان بیرون آمد و شروع کرد به سازماندهی مبارزه. در آن زمان، ایشان برنامهای تنظیم کرد که بشود ارتباط با امام را ادامه داد.
آقای هاشمی تا چه سالی در زندان بود؟
امام که به پاریس آمدند من سه روز بعد به پاریس رفتم. از دانشجویان عدهای برای دیدن امام و گرفتن پیام برای دانشجویانی که نیامدند، آنجا حضور پیدا کردند و امام به من گفتند باید بمانی تا مژده آزادی برادرت را به من بدهی و من گفتم که آمدهام پیش شما باشم. امام ۱۱۷ روز در پاریس بود و من ۱۱۴ روز با ایشان بودم. با همان هواپیمای امام به ایران بازگشتم. حاجآقا زندان بودند و یک هفته قبل از اینکه امام بیاید، روحانیت در دانشگاه تهران تحصن کردند، آن روز آقای هاشمی را از زندان آزاد کردند و او در تحصن شرکت کرد. یعنی امام ۱۲ بهمن به ایران آمد و آقای هاشمی اوایل بهمن آزاد شدند.
آقای هاشمی سفری در آمریکا و اروپا با ماشین داشتند. درباره این سفر به ما بگویید و در نهایت چنین سفری چه تاثیراتی بر ایشان و مبارزات او داشته است؟
سال ۵۳ یا ۵۴ بود که ایشان اول به عراق رفتند، امام را آنجا دیدند. بعد از آنجا به فرانسه رفتند بعد به ایران بازگشتند و با ما قرار گذاشتند که به آمریکا بیایند. من زودتر از فرانسه به آمریکا رفتم و ایشان به تگزاس آمد. جایی که آقای ابراهیم یزدی بود و حاج آقا با ایشان جلساتی داشت. در تگزاس کانون مبارزات دانشجویی برپا شده بود و ایشان که پس از رفتن دوباره به پاریس باردیگر به تگزاس آمد و دوباره با اعضای این کانون دیدار کرد من هم از کالیفرنیا به تگزاس پیش ایشان در هیوستون رفتم. آنجا ماشین قدیمی و دست دومی گرفتیم و از آنجا ۱۶ تا ایالت را گشتیم و چندین روز طول کشید. روزها رانندگی میکردیم و شبها هم استراحت میکردیم. از این طریق ۲۰۰۰ مایل که حدود ۳۵۰۰ کیلومتر بود از تگزاس تا کالیفرنیا رانندگی کردیم و به محل زندگی من رسیدیم.
کالیفرنیا بهعنوان یکی از زیباترین ایالتهای آمریکا است و زیبایی طبیعی بسیاری دارد و فضای سبزی مانند رد وود دارد و با ایشان بسیاری از این مناطق را گشتیم و چند روزی آنجا بودیم. در این زمان آقای دکتر باهنر در آموزش و پرورش شاغل بود و همزمان با این روزها ایشان در سمیناری که در توکیوی ژاپن برقرار بود، حضور داشت. آقای هاشمی هم در این بازه زمانی برای دیدار با برخی چهرههای سیاسی در سازمان ملل در نیویورک با هواپیما به آنجا رفت و بعد به توکیو رفت تا با آقای باهنر دیدار کند و چند روزی در آنجا بودند بعد به فرانسه بازگشتند و بعد به بیروت لبنان و چند شهر و کشور دیگر در خاورمیانه سر زد که آنجا هم با آقای موسی صدر و مهندس چمران دیداری در راستای برنامههای انقلاب انجام داد.
ایشان پس از بیروت باز هم به دیدار امام در عراق رفت و امام به ایشان گفت که به ایران بازنگرد، در صورت بازگشت بازداشت میشوی. ایشان گفت: «اگر به ایران بازنگردم که آنجا کسی مبارزه را ادامه نمیدهد. من باید بروم بین مردم و مبارزین حتی اگر اینها مرا بگیرند.» به تهران که بازگشت او را دستگیر کردند و ۳ سال و نیم حکم خورد و تا یک هفته پیش از بازگشت امام به ایران ایشان در زندان بود. همه این سفرها برای مبارزه و ساماندهی مبارزات علیه شاه بود.
آقای هاشمی در تاریخ پس از پیروزی انقلاب با نگاه توسعهمحور بهویژه در حوزه اقتصادی شناخته میشود. به نظر شما این سفرهای خارجی و رویارویی با پیشرفت کشورهای دیگر چقدر در نوع نگاه و تصمیمگیریهای او به عنوان یک مسئول در کشور اثرگذاشته است؟
این سفری که به آن اشاره کردم اولین سفر او به کشورهای توسعهیافته و غربی نبود. پیش از آن هم با خانم و بچهها سفر مفصلی در اروپا داشت. باجناق ایشان آقای امینیان بود که در بلژیک فرشفروشی داشت. ایشان یک تابستان بعد از تعطیلی مدارس بچهها را برداشت به اروپا رفت و یک ماشین خرید و تقریباً تمام کشورهای اروپایی را با بچهها گشتند. ایشان اخلاق جالبی داشت که به هر سفری که میرفت، درباره شرایط زندگی، وضعیت توسعه، صنعت و حتی علل وضعیت آنها چه صنعتی بودن و چه غیر از آن را یادداشت برمیداشتند.
مثلاً کشاورزی آنها چگونه است. صادرات و واردات آن کشورها چیست؟ در این سفرها سوالات بسیاری میپرسید و همه را یادداشتبرداری میکرد و دیدگاهی که برای توسعه و چگونگی توسعه داشت و راههای ارتقای آن، احتمالاً متأثر از این سفرها هم بود. مثلاً او درباره اینکه چه محصولات داخلی و چه محصولات خارجی باید باشد، براساس آنچه در این کشورها میگذشت، نظراتی داشت. همین هم موجب شد او نگاهی خاص به توسعه و پیشرفت داشته باشد و برای آن برنامهریزی کند.
روزنامه هم میهن، حالا ۷ سال از زمان درگذشت این چهره سیاسی و انقلابی میگذرد با محمد هاشمی، برادر کوچکتر او که از نزدیکترین شخصیتها و رئیس دفترش بود، داشته است. محمد هاشمی در سالهای پس از پیروزی انقلاب، معاون وزیر کشاورزی، معاون محمدعلی رجایی بهعنوان نخستوزیر، سرپرست وزارت امور خارجه، رئیس سازمان صداوسیما تا سال ۷۲، قائممقام وزیر امور خارجه و معاون اجرایی رئیسجمهور در دوران ریاستجمهوری برادرش، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام تا سال ۹۰ و رئیس دفتر رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام تا پایان عمر اکبر هاشمیرفسنجانی بود.
او در این گفتگو از فعالیت برادرش در سالهای پیش از انقلاب، سفرهای او به کشورهای خارجی، تلاشها برای ساماندهی مبارزات انقلابی، نقشآفرینی او در سالهای جنگ بهعنوان رئیس مجلس و نماینده امام در شورایعالی دفاع و تصمیمگیری درباره پایان جنگ گفته است، همچنین در این میان از نقش برادرش در محاکمات پس از جنگ نیز مطالبی مطرح کرده است. بخش اول این گفتگو در ادامه میآید.
آیتالله هاشمیرفسنجانی چهره سرشناسی، هم در مبارزات برای پیروزی انقلاب بود و هم از چهرههای نزدیک به امام در سالهای پس از پیروزی انقلاب به شمار میرفت. تا جایی که او و آیتالله منتظری و برخی دیگر از چهرهها را حلقه اول نزدیکان امام برای رسیدن به مرجعیت شیعیان پس از درگذشت آیتالله بروجردی عنوان میکنند. تصویری از آیتالله هاشمی با توجه به سوابق فعالیتش در اختیار ما بگذارید و گزاره مطرحشده درباره ارتباط هاشمیرفسنجانی را براساس آنچه شاهد بودید و به یاد دارید برای ما توضیح دهید؟
درباره نحوه ارتباط آقای هاشمی و امام خمینی باید به این موضوع اشاره کنم که بله نقش آیتالله منتظری و ایشان درباره مرجع شدن امام و اینها از جمله چهرههای نزدیک به امام خمینی در حوزه علمیه قم بودند و با او همراه بودند؛ اما درباره تبدیل شدن امام به رهبر انقلاب و مرجعیت او نباید این موضوع را فراموش کرد که این نزدیکی و این ارتباط گسترده و اثرگذار بود، اما فقط نقشآفرینی این افراد موجب این اتفاق نشد. البته در آن زمان کسی امام خمینی نمیگفت و روحالله خمینی و آقای خمینی عنوانی بود که مطرح میشد. آقای خمینی از اساتید حوزه علمیه قم بود و یک درس داشت که در درسش ۵۰۰ نفر شاگرد حضور داشت و اکثر آن شاگردان و کسانی که به جلسات او میآمدند، باسواد و فاضل بودند.
جلسه درس ایشان بسیار زنده و پربحث بود. آقای هاشمی هم شاگرد امام بود و آیتالله بروجردی در سال ۱۳۴۰ که مرحوم شدند، ۵ عالم دیگر رساله نوشتند و مطرح شدند؛ آیتالله گلپایگانی، آیتالله شریعتمداری، آیتالله نجفیمرعشی از حوزه قم و آیتالله میلانی و آیتالله قمی هم از مشهد بودند. حاجآقا روحالله در جلسه درسشان، شاگردانش را منع کرده بود از اینکه درباره ایشان مطلبی بگویند و ایشان را مطرح کنند و از نوشتن رساله عملیه هم در همین راستا تا آن زمان خودداری کردند. ایشان بهعنوان شخصیت مبارز مطرح بودند، اما به عنوان مرجع فعالیت نمیکردند.
۵ بهمن ۱۳۴۱ شاه به قم رفت و سخنرانی تندی علیه روحانیت کرد و بعد وقتی به تهران آمد، لایحهای که کندی به شاه داده بود و انقلاب سفید و مجموع اصولی را مطرح میکرد، به جریان انداخت و او همان روز دستور داد که لایحه انقلاب سفید و اصلاحات ارضی را اجرا کنند.
فروردین ۱۳۴۲ در قم، آیتالله گلپایگانی در مدرسه فیضیه به مناسبت سالگرد شهادت امام صادق مراسم روضه داشت. شاه ۲۰۰، ۳۰۰ ساواکی را با لباس شخصی و لباس کشاورزی به مراسم فرستاد و آنها در مدرسه را شکستند و یک سید طلبهای را از طبقه بالا پرتاب کردند و او شهید شد. بعد به آقای گلپایگانی حمله کردند و حضار و همراهان او، ایشان را به اتاقی بردند و جلو، در نیمکت گذاشتند.
اوضاع قم به هم ریخت و هر روز اتفاقی میافتاد. در عاشورای همان سال که در خردادماه بود، جمعیت زیادی از همه جا آمده بودند و حاجآقا روحالله به مدرسه فیضیه رفتند و سخنرانی بسیار تندی علیه شاه، آمریکا و اسرائیل کردند و گفتند که طلاب و وعاظ ما را میبرند و میگویند به سه مورد یعنی شاه، آمریکا و اسرائیل کاری نداشته باشید. حاجآقا خمینی به شاه میگوید چه رابطهای با اسرائیل داری که اگر یهودی و اسرائیلی شدی بگو که از کشور بیرونت کنیم.
شاه در سخنرانی ۵ بهمن گفته بود که کاری نکنید که من چکمههای پدرم را پا کنم و امام در سخنرانیاش میگوید چکمههای پدرت به پایت گشاد است. سخنرانی امام تمام شد و مردم شعار دادند. آن زمان کسی کاری نداشت تا شب که امام آمد و نیروها ریختند و ایشان را بازداشت کردند. کنار خانه امام باغ بود و اینها به این باغ آمدند و اذان صبح که شد، به داخل خانه رفتند و امام را گرفتند و به تهران بردند. صبح مؤذن اعلام کرد که حاجآقا روحالله را بردند و قم بههم ریخت و مردم به خیابان ریختند و ساواکیها به خیابان آمدند و ۱۵۰، ۱۶۰ نفر شهید شدند.
بعد هم مردم ورامین به خیابان آمدند، بازاریهای تهران، بازار را بستند و شاه فرمان آتش به قصد کشت داد. هرکسی در خیابان بود به سمتش شلیک میکردند تا ۴۰۰۰ نفر (طبق شایعات آن زمان) کشته شدند. این اتفاقات امام را برجسته کرد، مبارزه شکلش عوض شد تا پیش از آن مبارزانی مانند اعضای جبهه ملی، اعضای نهضت آزادی و احزاب بودند که اعتقاد داشتند طبق قانون اساسی شاه باید سلطنت کند نه حکومت و کار در دست نخستوزیر باشد.
بهعبارتی درباره آنچه حاجآقا خمینی را تبدیل به رهبر انقلاب کرد عملاً یک نفر و دو نفر تاثیرگذار بر این اتفاق نبود و روند حوادث و اعمال ایشان، رفتار شجاعانه و سخنان تند او در آن سخنرانی علیه پهلوی بود که او را در این مسیر قرار داد و البته در آن زمان آقای هاشمی در زندان بود و درباره ایشان هم باید گفت که آقای هاشمی از نظر خدمات انقلابی، نه کمنظیر بلکه بینظیر است.
ایشان از سال ۱۳۳۶ «مکتب تشیع» که یک نشریه سیاسی-مذهبی بود را با جمعی از دوستانش منتشر کرد و پس از اینکه ۴ فصلنامه آن منتشر شد، ساواک دیگر آن را تحمل نکرد و آن را متوقف کرد. سال ۱۳۴۰ که آیتالله بروجردی فوت شد، فضای مبارزاتی کمکم شکل گرفت و کاپیتولاسیون که مطرح شد واکنشها به آن اتفاق افتاد.
آقای هاشمی بهعنوان یکی از مبارزین به زندان رفت و شاه آنچنان از مبارزه روحانیت ناراحت بود که معافیت سربازی طلاب را برداشت. در آن زمان طلاب همچون دانشجویان از معافیت تحصیلی برخوردار بودند و در پی این اتفاقات مبارزانی مثل آقای هاشمی به سربازی فرستاده شدند. در همان زمان در سربازخانه آقای هاشمی صحبت کرد و گفت: «این بهتر است، ما اینجا فنون نظامی را یاد میگیریم.» شاه دید که نتوانست این مبارزان را شکست دهد، بعد از مدتی دستور را لغو کرد. آقای هاشمی در همان سالهای ۴۲ کتابی با عنوان «سرنوشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار» نوشته اکرم زعیتر، ترجمه و با مقدمه خودش منتشر کرد. در پی انتشار این کتاب ساواک او را به زندان انداخت و چنان شکنجه کرد که عصب پشت پای او آسیب دید و دیگر مچ پای او خم نمیشد. او را تهدید به اعدام میکردند و چشمان او را میبستند و کنار گوشش شلیک میکردند که قصدمان کشتن توست.
شکنجهگران میگفتند تو این مقدمه را ننوشتی و اعتراف کن چه کسی نوشته است؟ در نهایت با اصرار او به نگارش، به او قلم و کاغذ میدهند و او هم مطلب مفصلی نوشت که آنها باور کردند که خودش این مطلب را نوشته است. پس شکنجه را بیشتر کردند. ایشان در زندان بود و در کنارش روی قرآن کار میکرد و فرهنگ و تفسیر قرآن که الان در ۵۱ جلد منتشر شده را در همان دوران و روی کاغذ با یادداشتهای کوچک شروع کرد. سالهای ۱۳۴۳ بود و آن زمان وضعیت ایران خوب نبود. در آن زمان کتابی نوشت به نام «امیرکبیر، قهرمان مبارزه با استکبار» که آن هم سروصدای بسیار به همراه داشت.
آیا میشود گفت که امیرکبیر شخصیت محبوب آقای هاشمی از میان چهرههای سیاسی معاصر بود؟
بله، امیرکبیر چهره محبوب او در میان سیاستمداران معاصر بود. او از بین چهرههای سیاسی امیرکبیر را انتخاب کرد، چون امیرکبیر هم طرفدار علم بود و دارالفنون را تاسیس کرد و هم طرفدار عمران و آبادی بود و هم مخالف انگلیسیها بود. در آن زمان انگلیس خیلی نفوذ داشت و سفارت انگلیس فرمانده اداره کشور بود و امیرکبیر مخالفت کرد. همین موجب شد که سفیر انگلیس از مادر شاه بخواهد از موقعیتش استفاده کند و از شاه بخواهد امیرکبیر را برکنار کند و شاه در عالم مستی بود و در همان حال فرمان قتل امیرکبیر را امضا کرد و کتابی که هاشمی نوشت درباره همین بود که او قهرمان مبارزه با استعمار است. بعد از این کتاب هم آقای هاشمی چندین بار زندان شد و پس از این اتفاقات او از زندان بیرون آمد و شروع کرد به سازماندهی مبارزه. در آن زمان، ایشان برنامهای تنظیم کرد که بشود ارتباط با امام را ادامه داد.
آقای هاشمی تا چه سالی در زندان بود؟
امام که به پاریس آمدند من سه روز بعد به پاریس رفتم. از دانشجویان عدهای برای دیدن امام و گرفتن پیام برای دانشجویانی که نیامدند، آنجا حضور پیدا کردند و امام به من گفتند باید بمانی تا مژده آزادی برادرت را به من بدهی و من گفتم که آمدهام پیش شما باشم. امام ۱۱۷ روز در پاریس بود و من ۱۱۴ روز با ایشان بودم. با همان هواپیمای امام به ایران بازگشتم. حاجآقا زندان بودند و یک هفته قبل از اینکه امام بیاید، روحانیت در دانشگاه تهران تحصن کردند، آن روز آقای هاشمی را از زندان آزاد کردند و او در تحصن شرکت کرد. یعنی امام ۱۲ بهمن به ایران آمد و آقای هاشمی اوایل بهمن آزاد شدند.
آقای هاشمی سفری در آمریکا و اروپا با ماشین داشتند. درباره این سفر به ما بگویید و در نهایت چنین سفری چه تاثیراتی بر ایشان و مبارزات او داشته است؟
سال ۵۳ یا ۵۴ بود که ایشان اول به عراق رفتند، امام را آنجا دیدند. بعد از آنجا به فرانسه رفتند بعد به ایران بازگشتند و با ما قرار گذاشتند که به آمریکا بیایند. من زودتر از فرانسه به آمریکا رفتم و ایشان به تگزاس آمد. جایی که آقای ابراهیم یزدی بود و حاج آقا با ایشان جلساتی داشت. در تگزاس کانون مبارزات دانشجویی برپا شده بود و ایشان که پس از رفتن دوباره به پاریس باردیگر به تگزاس آمد و دوباره با اعضای این کانون دیدار کرد من هم از کالیفرنیا به تگزاس پیش ایشان در هیوستون رفتم. آنجا ماشین قدیمی و دست دومی گرفتیم و از آنجا ۱۶ تا ایالت را گشتیم و چندین روز طول کشید. روزها رانندگی میکردیم و شبها هم استراحت میکردیم. از این طریق ۲۰۰۰ مایل که حدود ۳۵۰۰ کیلومتر بود از تگزاس تا کالیفرنیا رانندگی کردیم و به محل زندگی من رسیدیم.
کالیفرنیا بهعنوان یکی از زیباترین ایالتهای آمریکا است و زیبایی طبیعی بسیاری دارد و فضای سبزی مانند رد وود دارد و با ایشان بسیاری از این مناطق را گشتیم و چند روزی آنجا بودیم. در این زمان آقای دکتر باهنر در آموزش و پرورش شاغل بود و همزمان با این روزها ایشان در سمیناری که در توکیوی ژاپن برقرار بود، حضور داشت. آقای هاشمی هم در این بازه زمانی برای دیدار با برخی چهرههای سیاسی در سازمان ملل در نیویورک با هواپیما به آنجا رفت و بعد به توکیو رفت تا با آقای باهنر دیدار کند و چند روزی در آنجا بودند بعد به فرانسه بازگشتند و بعد به بیروت لبنان و چند شهر و کشور دیگر در خاورمیانه سر زد که آنجا هم با آقای موسی صدر و مهندس چمران دیداری در راستای برنامههای انقلاب انجام داد.
ایشان پس از بیروت باز هم به دیدار امام در عراق رفت و امام به ایشان گفت که به ایران بازنگرد، در صورت بازگشت بازداشت میشوی. ایشان گفت: «اگر به ایران بازنگردم که آنجا کسی مبارزه را ادامه نمیدهد. من باید بروم بین مردم و مبارزین حتی اگر اینها مرا بگیرند.» به تهران که بازگشت او را دستگیر کردند و ۳ سال و نیم حکم خورد و تا یک هفته پیش از بازگشت امام به ایران ایشان در زندان بود. همه این سفرها برای مبارزه و ساماندهی مبارزات علیه شاه بود.
آقای هاشمی در تاریخ پس از پیروزی انقلاب با نگاه توسعهمحور بهویژه در حوزه اقتصادی شناخته میشود. به نظر شما این سفرهای خارجی و رویارویی با پیشرفت کشورهای دیگر چقدر در نوع نگاه و تصمیمگیریهای او به عنوان یک مسئول در کشور اثرگذاشته است؟
این سفری که به آن اشاره کردم اولین سفر او به کشورهای توسعهیافته و غربی نبود. پیش از آن هم با خانم و بچهها سفر مفصلی در اروپا داشت. باجناق ایشان آقای امینیان بود که در بلژیک فرشفروشی داشت. ایشان یک تابستان بعد از تعطیلی مدارس بچهها را برداشت به اروپا رفت و یک ماشین خرید و تقریباً تمام کشورهای اروپایی را با بچهها گشتند. ایشان اخلاق جالبی داشت که به هر سفری که میرفت، درباره شرایط زندگی، وضعیت توسعه، صنعت و حتی علل وضعیت آنها چه صنعتی بودن و چه غیر از آن را یادداشت برمیداشتند.
مثلاً کشاورزی آنها چگونه است. صادرات و واردات آن کشورها چیست؟ در این سفرها سوالات بسیاری میپرسید و همه را یادداشتبرداری میکرد و دیدگاهی که برای توسعه و چگونگی توسعه داشت و راههای ارتقای آن، احتمالاً متأثر از این سفرها هم بود. مثلاً او درباره اینکه چه محصولات داخلی و چه محصولات خارجی باید باشد، براساس آنچه در این کشورها میگذشت، نظراتی داشت. همین هم موجب شد او نگاهی خاص به توسعه و پیشرفت داشته باشد و برای آن برنامهریزی کند.